خودت باش. خودت را رها کن تا باشد هر آنچه که میخواهد. بستهایاَش که چه!؟ برای کِه؟ مگر قرار است باز هم این لحظات را تجربه کنی؟ مگر باز هم قرار است زندگی کنی؟ مگر این روزها برخواهند گشت؟ در چه حالی؟ منتظر کدامین روز ماندهای که اینگونه روزهایت را برای به پایان رسیدنشان سرمیکنی؟ …
خیلی سادهست! گاهی روزها میگذرن و نمیفهمی. گاهی روزها میگذرن و دستاوردت ازشون میشه هیچ. روزهای زیادی داریم که خیلی معمولی گذشتن؛ بیدار شدیم، شب خوابیدیم. اگه از خودمون بپرسیم فلان روز پیشرفتی داشتی یا نه، ممکنه حتی یادمون نیاد که اون روز صعود داشتیم یا نزول. که البته روزهایی که در اونها صعودی در …
قبلاً هم گفتم. ولی امروز دوباره مرور میکنمش و دوست دارم مقداری بهش اضافه کنم. میخوام بگم که اگه ایدهای توی ذهنت داری، اگه حس میکنی قراره کاری کنی، اگه هدفی برای رسیدن تو فکرته، خب دقیقاً چرا نمیری سمتش؟ چرا؟ یکی از سخنرانیهای آرنولد رو، به پیشنهاد رفیقم، نشستم دیدم. همونی که توش میگه: …
آره. بیشتر از یک ساعت شد. یکییکی رفتن. خانم دکتر باقری اول رفت، دستیارها صدای بشور و بسابشون میاومد و تموم که شد، خداحافظی کردن و رفتن. ولی ما هنوز نشسته بودیم و حرف میزدیم. حتی بابای خانم دکتر باقری که معمولاً تا آخر وقت میمونه هم رفت. خانم دکتر از من پرسید که شما …
دوست دارم بنویسم. صرفاً دوست دارم! جز انگشتان و چشمانم و اعصابِ مربوط به آنها، جزءِ دیگری از بدنم همراهم نیست :| سردرد دارم و مغزم بعد از نوشتنِ کلی خط، فرمانِ سِلِکتآل و دیلیت میدهد :| و من میمانم و صفحهای خالی! ولی دوباره شروع میکنم. امیدوارم اینبار که رهاتر از دفعۀ قبل مینویسم، …
داستان از اون روزی شروع میشه که وسط یکی از اولین تجربههای کاریم بودم و در حال رسوندنِ لیست فروشِ محصولات مؤسسهای که کارمندش بودم به بعضی از سازمانها و ارگانهای تهران. نزدیکیهای پل حافظ، وقتی از خیابون رد میشدم، دیدم که عه! بهداد مبینی داره خلاف جهتی که من میرم میاد! سلام دادم و …
چند وقتیست که پستهای حاجآقا پناهیان رو توی اینستاگرام دنبال میکنم. به نظرم خیلی خوب داره در فضای مجازی فعالیت میکنه. با کیفیته همهچیش؛ عکسنوشتهها، فونتها، ویدئوها، متنها و هر اونچه که مربوط بشه به یک پستِ خوب در اینستا. از ظواهر گذشته، مطالبی که در موردش حرف میزنه و مینویسه هم عالیه. موضوعاتی که …
مدتهاست به این فکر میکنم که اگر روزی بخواهم کتابی بنویسم، چه موضوعی را انتخاب کنم؟ موضوع، باید طوری باشد که هم حسّ کمالگراییِ من را ارضا کند، هم به آن علاقه داشته باشم و هم مفید باشد برای کسانی که شاید بخوانندش، و خلاصه این که خوب باشد! تنها چیزی که به ذهنم میرسد، …
شب قدر دوم هم گذشت. چه نوشته شده برایمان!؟ چه قرار است در ادامه همراهمان باشد!؟ هر چه هست، یقیناً خیر و صلاحمان در آن است. ولی… ولی امان از خیروصلاحهایی که دوستشان ندارم. و دوستنداشتنهایی که گاه صلاحمان در آن است. این پست، باید دیشب قبل از خواب نوشته میشد، ولی حین فکرکردن به …
در حیاط خوابگاه نشسته بودم و مشغول وبلاگنویسی بودم. صبح بود. ساعت حدود ۶. بعد از اذان، نخوابیدم تا پستم را بنویسم. کارهایم داشت تمام میشد که دیدم یکی دارد از خوابگاه میرود بیرون. دیدم امین است. صدایش کردم… – کجا میری؟ + تهران. – چرا؟ + من و مهدی میریم سرِ جراحیِ دکتر شمس. …