در یک ویلای دنج، در استان مازندران نشستهام روی تراس. تا قبل از اینکه شبِ شب بشه، منظرۀ روبهروم دریاچهای کوچک و زیبا، ابرهایی که پایین اومدن، جنگل و کلی سرسبزی و زندگی بود. الان که شب شده، صدای جیرجیرکها، نور خونهها و ویلاها، مقداری سرما و آهنگهای هنگدرام و لایت از اسپاتیفای همراهمه. با …
آرشیو ماهانه: اسفند ۱۴۰۲
امروز تولد داداشمه. علیِ عزیزم. اگر نخوام اغراق کنم، یکی از باهوشترین آدمهاییه که تا الان دیدم. قبلاً هم ازش نوشتم و گفتم که چهقدر دوستش دارم و چهقدر خفنه. ولی اینبار فرق میکنه. ازش دورم. خیلی دور. مدتهاست نتونستم ببینمش و دلم براش لک زده. برای دوتا داداشم. نه فقط علی. که برای امیرحسینِ …
اشکالی نداره مصطفی. میدونم که سختته بنویسی و الان مدتهاست در تلاشی تا چندخط از زندگیت رو اینجا ثبت کنی. ولی نمیشه. دلت و مغزت یاری نمیکنن. اشکالی نداره. در همین حد بنویسی هم کافیه: این روزها هم میگذرن. عشق کار خودش رو میکنه. خیلی از این بیچارگیهایی که درست نشدن هنوز، درست میشن؛ به …