اومدم مطب و نشستم تا بغضِ مرگباری رو که گلوم رو ول نمیکرد، خالی کنم توی وبلاگم. دیدم یک دوست به نام مهدخت، نوشته که: “اقا مصطفی بیا دوباره یه چند خط برامون بنویس دلمون گرم شه …. بیا اقا مصطقی ۶ روز به کنکوره یه چیزی بگو از این حال خراب در بیایم خودتم …