در حال آمادهکردن ارائۀ فردا برای درس ارتودنسی بودم که میل و اشتیاقم به نوشتن از ادامهاش بازم داشت. البته این نکته هم هست که تقریباً هیچ قرابتی با این قسمت از دندانپزشکی حس نمیکنم که این خود میتواند دلایل متفاوتی داشته باشد: شاید اساتید این درس، شاید نداشتن کِیس درمانی و شاید دلایلی دیگر …
این سومین تلاش من است برای نوشتن قسمت سوم این نوشته. امیدوارم اینبار در اواخر یا اواسط متن بیخیال ادامهاش نشوم. آری… زندگی است دیگر…
دوباره دچار شدم به وضعیتی که میام و مینویسم و منتشر نمیکنم، مینویسم و نصفه میمونه. این نوشته جهت مقابله با این وضعه و به احتمال زیاد چیز دیگهای ازش درنمیاد! خب. داشتم به این فکر میکردم که چرا دارم جوری رفتار میکنم که انگار خودم نیستم. تا کِی قراره جوری باشم که مقبول باشم؟! …
۵ سال گذشت. ۵ سال! کنکورم سال ۹۲ بود. از چند ماه قبل از کنکور به سرم زده بود که: دارم مسیر اشتباهی رو میرم. اینکه کاش میرفتم رشتۀ ریاضی. حس میکردم باید میرفتم دنبال آیتی. ولی وایسادم. گفتم الان دیگه دیره برای تغییر رشته. فعلاً بخون، بعد از کنکور یه فکری میکنی… وسط تابستون، …
برای تو مینویسم؛ داییجان. سلام. میدانم که حالت خوب است. خیلی خوب. در بهترین جایی هستی که یک مخلوق میتواند باشد. بهترین کاری را کردی که یک انسان میتواند انجامش دهد. گذشتی. از خودت. از تمام آنچه که داشتی. از تمام آنچه که خالقت به تو هدیه داده بود. نمیدانم میدانی یا نه. ولی دلم …
هان؟ از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشیها کم نیست… میدانم که دوست نداری با دلخوشیهای کوچک خودت را امیدوار نگه داری. میدانم که کمالگراییات اجازۀ دلبستن به خیلی از امیدواریها را نمیدهد. ولی تو بدان. آهای تو! بدان که گاه در مسیر زندگی باید با همین خُردهشادیها دلت را خوش کنی و مسیر را پی بگیری. باید …
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
بزرگ میشیم. ناگاه خودمونو وسط یه مسیر میبینم. به پاهامون نگاه میکنیم، دارن قدم برمی دارن. چشمامون به جلو، فکرمون متمرکز، دلمون محکم… یه گوشه ای از ذهنمون درگیر این میشه که خب کجا؟ این پاها کجا دارن میرن؟ فکرمون متمرکز روی چیه؟! چشمامون به کجا خیره اند؟ بالاخره لحظه ای میرسه که در برابر …
زمان می گذرد. تنها و خسته و رنجور و مستأصل، یک منِ خالی از هر آنچه که یک فرد برای رسیدن به غایت خود نیاز دارد. نمی دانم چرا؟ ولی دوست دارم بنویسم. دوست دارم آرام شوم. یاد آن جمله در هبوط می افتم: «کاش یکباره نادانی شومی تا از خویش خلاصی یافتمی.» ولی حیف …