در یک ویلای دنج، در استان مازندران نشستهام روی تراس. تا قبل از اینکه شبِ شب بشه، منظرۀ روبهروم دریاچهای کوچک و زیبا، ابرهایی که پایین اومدن، جنگل و کلی سرسبزی و زندگی بود. الان که شب شده، صدای جیرجیرکها، نور خونهها و ویلاها، مقداری سرما و آهنگهای هنگدرام و لایت از اسپاتیفای همراهمه. با لپتاپی که روی پتوی روی پاهامه!
این وصفِ هماکنون بود. در ساعت ۱۸:۴۰ از ۲۸ اسفندماه ۱۴۰۲.
من و تنهایی. تنهاییای که انتخابِ من بود.
و همچنین انتخاب من نبود.
شاید بهتر باشه مثل آقای معلم در فایل صوتی گلاره (+)، که دیگه روی سایتش نیست انگار، بنویسم:
تنهایی انتخاب ناگزیر انسانهاست…
آره. انتخاب کردم که دوری گزینم.
انتخاب کردم، حالا که در جای درستش -طبق عرف- نمیتونم باشم، بهتره تنها باشم.
و البته دوستانی دارم بهتر از آب روان. دوستانی که دعوتم کردن برای سالتحویل. اصرار پشتِ اصرار. مخصوصاً همون دوستی که اول اسمش “ف” عه. (نوشتم که همیشه یادت باشه.)
ولی انتخابم تنهاییست؛ مخصوصاً برای سالتحویل.
مثل دو سال پیش… و اون روزها و لحظههای دردناکِ تنهایی.
حالا اما،
امسال،
بهترم.
سرِ پا شدم و آزادم.
نه که تنهایی؛
که با لطف خدا.
وایسادم رو پام.
و اون روزهای دردناک گذشتن.
و بهترم…
توی این پست میخوام از ۴۰۲ بنویسم.
از نوروزش که توی خونۀ مادربزرگه تحویل شد.
از قبل از سالتحویل که لرستان جهادی بودم با بچههای امامرضا.
از روزهای عید که تو دلم زندگیکردنِ رؤیاها بود و در عمل، داشتم پیگیریِ طراحی مطب رو میکردم و راهاندازیش.
از ۱۷ روزِ اولِ فروردین که هنوز از خدمتِ مزخرف سربازی رها نشده بودم.
از خودِ ۱۷ فروردین، که رسماً رها شدم… رها از طرح و سربازی.
از بدوبدوهای مطبزدن. گرفتن پروانه. کارکردنهای زیاد در کلینیکها برای دادن قسطهای مطب.
از شروع آخرین دورۀ بیگاریها در این مملکتِ گلبلبل در درمانگاه دولتی، جهت گرفتن پروانۀ مطب شخصی. به مدت ۴ ماه. دو روز در هفته صبح.
از سعی در رسوندنِ افتتاحیۀ مطب به ۲۲ اردیبهشتماه. که خاطرۀ هر ۲۲ اردیبهشتی رو بشوره ببره…
از افتتاح مطب در ۲۲ اردیبهشت با حضور کلی رفیق و دوست و آشنا :)
از ضبطِ اولین محتواهای آنلاینِ آکادمیِ قاف.
از ادامهدادنهای کوچولوکوچولوی رادیوقاف.
از تعویض ماشینم و تبدیلکردنش به نوع صندوقدارش!
از اولین ورزشی که در طول عمرم تونستم حدود ۴ ماه ادامه بدم. که اسمش کراسفیت عه.
از دورۀ ایمپلنت مقدماتیای بگم که در دانشگاه تهران رفتم.
از آبزرو وایسادنهام پیش استادم دکتر حامد رحیمی برای ایمپلنت.
از جلسههای خفنِ هفتگی با بهداد مبینی بزرگ.
از ریسکهای گنده بابت قسطها و خریدها و قرضها.
از خرید یهویی ۴۰۰ میلیونی ایمپلنتی!
از خرید حدوداً یک میلیاردی اسکنر و لپتاپش!
از بزرگشدن و غصهخوردنها و فکرهای شوم و غم و غم و غم.
از شادی و خوشی و تلاش برای امیدوار موندن.
از سعی در تشکیل رابطۀ عاطفی سالم و پایدار.
از فکرهای مکرر در مورد عزیمت جاودانه.
از گرفتنِ دانشنامه و آزادکردنِ مدرکم.
از تحویل اولین روکش ایمپلنت با موفقیت :)
از اولین ایمپلنت فوری در ناحیۀ زیبایی و گرفتن تأییدیۀ استادم.
از زدنِ رکوردِ هر ماهِ مطب در بحث درآمد نسبت به ماه پیشش :)
از دیجیتالمارکتینگ موفق در اینستاگرام برای مطب و سرازیرشدنِ کلی بیمار…
از کورکردنهای متعدد چشمِ حسودان!
از موفقیت در دندونپزشکیای که همیشه ازش فراری بودم و انگار هنوز هم هستم.
از اقدامهای اولیه جهت دورۀ حضوریِ آکادمی قاف برای ایمپلنت.
از پیداکردنِ آدمهای مهربونِ زندگیم :)
از کمردردهای فراوون و استرسهای زیاد و ناامیدشدنهای زیاد.
از خستگی.
از دیدنِ دستِ خدا در زندگیم.
از دوستیِ بیشتر با عرفان.
از اعتماد به نفس بیشترم. و همچنین عزت نفس بیشترم.
از اولین کتۀ عمرم با برنج شمالی!
از تنهاییهام.
از جادههایی که رفتم.
از رفاقتهایی که رنگ باختن.
از اولین سینوسلیفتِ اُپنم روی فک مامانِ اصغر!
از کمکردنِ آرومِ شیفتهای کلینیکها. و کنسلیِ شیفتِ شبهام.
از دیدنِ لطفِ اونهایی که هیچ انتظاری ازشون نداشتم.
و کلی چیز دیگه که الان یادم نمیان.
اما
چرا سال ۴۰۲ رو سال آزادیِ خودم میدونم؟
چون مهمترین نکتهش اینه که سربازی و طرحم تموم شد. و از اونطرف در آخرین لحظاتِ قبل از گرونشدنِ خریدِ تعهدات عامِ رشتهم، سالهای باقیمونده رو خریدم و مدرکم هم آزاد شد و دانشنامهدار شدم.
چون تقریباً از شرّ کلینیکها و کارکردن برای بقیه خلاص شدم.
چون به یک استقلالِ نسبیِ مالی رسیدم.
و مقداری آرومم.
یه چیزی رو تا یادم نرفته بگم که شاید استارت پستِ بعدی با همین مفهوم باشه:
زندگی رو از هر زاویهای که نگاه کنی رنجه. ادامه بدی رنجه. ادامه ندی رنجه. بری جلو رنجه. عقبگرد کنی رنجه. خوب باشی رنجه. بد باشی هم رنجه.
و جبر هر لحظه در هر جا همراهمونه.
که بود و نبود اون هم رنجه.
گود لاک مای فرند :)
دیدگاه ها
امسال که بااولین ها به پایان رسوندین انشاالله سال بعد رو با بهترین ها شروع کنید🌺
خوش بحالت :))
۹۵ درصد چیزایی که نوشتی آرزوی منه در آینده نزدیک . علی الخصوص یک موردش💚