دیشب که با او صحبت کردم، میخواستم زار بزنم. وقتی تعریف میکرد، سرم را پایین انداخته بودم و میخواستم بگیم بس کن. کافیست. ولی دوست داشتم خودش را خالی کند. میدانی!؟ مرد است دیگر. دوست ندارد گریه کند. نه او و نه من. نگاهش که میکردی، انگار با سنگدلیِ تمام دارد تعریف میکند. ولی که …
چند وقتیست که پستهای حاجآقا پناهیان رو توی اینستاگرام دنبال میکنم. به نظرم خیلی خوب داره در فضای مجازی فعالیت میکنه. با کیفیته همهچیش؛ عکسنوشتهها، فونتها، ویدئوها، متنها و هر اونچه که مربوط بشه به یک پستِ خوب در اینستا. از ظواهر گذشته، مطالبی که در موردش حرف میزنه و مینویسه هم عالیه. موضوعاتی که …
مدتهاست ننوشتهام. مدتهای طولانی. روزهای زیادی گذشتهاند. دیگر نه من آن آدم قبلیام و نه نوشتههایم همان نوشتهها. آری. بزرگتر شدهام. تغییر کردهام. درسهای زیادی یاد گرفتهام. سختیهای زیادی هم کشیدهام. ولی همچنان میتوانم به آسمانِ آبیِ بالاسرم نگاه کنم و لبخند بزنم؛ وقتی که ابرهای سفید و خاکستری بخشی از آسمان را پوشاندهاند و …
بعد از یکی دو هفتۀ پر کار که اکثرش رو مشغول جشن بودم، این آخر هفته کمی آزادتر شدم و دوست دارم عقبافتادگیهای این چند وقت رو جبران کنم. از کتابِ ناتمام “جستارهایی در باب عشق” که قرار بود تا آخر فروردین تموم بشه و نشد، متممهای نخونده و چندین تَسکِ نوشتهشده در wunderlist در …
دیشب خونۀ عمهاینا بودیم. دفترچههام رو برداشتم و به یکی از اتاقهای خالی خونه رفتم تا درس متمم رو که بدخط در یک دفترچۀ دیگه نوشته بودم، وارد دفترچۀ اصلیم کنم. یه دفعه شوهرعمهها اومدن و گفتن که “دور همی” ببینیم! تلویزیون در همون اتاق بود :) خب منم صدای آهنگم رو کم کردم و …
در میان هایوهوی این شهر شلوغ، گاه باید تنها شد و تنها نشست و قهوهای نوشید، و کمی نوشت… کافهای در بازارچۀ قدیمی یکی از فازهای مسکونی اکباتان. با foursquare پیدایش کردم. اسمش سخت بود، آخر تلفظ درستش را هم یادم رفت بپرسم! Chalet Lounge & Bistro – البته الان که در گوگل سرچ کردم، …
از اول تابستون تا الان دو دورۀ TMD (مشکل در مفصل تمپورومندیبولار) رو دارم تجربه می کنم! اولیش به اوایل تابستون برمی گرده که حدودا یک هفته طول کشید. و بعدیش هم از اوایل شهریور تا الان همراه منه :( و مهمترین علتی که می تونم برای این درد و مشکل بگم، نداشتن آرامش و …
اومدم بنویسم. اصلا انتظارشو نداشتم. چه وضعیه آخه؟ قرار نبود اینطوری تموم شه. این رسمش نیست که آدم رو تشنه کنه، تشنه و تشنه تر… بعد روزها و ساعت ها انتظار و صبر و دلخوشی به اینکه بالاخره یکی پیدا شد تا حرفهای دلم رو بزنه، یکی پیدا شد که اون درد نامفهوم وجودم رو …