یکی-دو هفتهای میشود که میل به بررسی سال گذشته در من پیدا شده بود. دوست داشتم و دارم که ببینم در این یک سال چه بر من گذشته و به قولی، از خودم حساب بکشم. ببینم این فرصت یک ساله را چگونه گذراندم؛ تا شاید درسهایی بیاموزم و ۹۷ را جور دیگری به انتهایش برسانم. …
«من انتخابهایم هستم؛ من همان چیزی هستم که انتخاب میکنم. وجود من جمع انتخابهای ارزشی من است.» وقتی بعد از چند روزِ شلوغ و نخواندن کتاب، در کلاس ارتودنسی، سرِ صبح، کتاب سفر زندگی را باز کردم و کمی خواندم، به این چند جمله برخوردم. فکرم را مشغول کرد. مشغولِ تصمیمهایی کوچک که یکدفعه به …
حتی وقتی در گوشۀ سالن مطالعۀ دلگیر و کوچک خوابگاه نشستهای و بیرون از آن، جز شبی تاریک و شهری کوچک و دنیایی کوچکتر نیست، میتوانی پرواز کنی… میتوانی دوستانی داشته باشی که وقتی در کنارشان هستی، وقتی با تو حرف میزنند، وقتی با آنها حرف میزنی، وقتی نگاهت میکنند، چشمانشان برق ذوق داشته باشد، …
۱۷ اسفند تولد داداشم علی بود. دیشب. داداشی که از هر زاویهای بهش نگاه میکنم خاصبودنش جلب توجه میکنه. دوست دارم موضوع جدیدی رو شروع کنم و گهگاه براش بنویسم؛ که چند سال بعد که اومد و سر زد به وبلاگم، بیبنه و بخونه و بتونه بهتر خودشو بشناسه. چون خودم با به یاد نیاوردن …
پیشنوشت: در این پست صرفاً میخواهم اتفاقات مهم این روزهایم را ثبت کنم. همین. چند روزی بود که کارهای دانشکده زیاد شده بودند و من دوباره روزهایی پر از عدم رکود را تجربه میکردم. قضیۀ هماهنگی جشن روز دندانپزشک، که برایم خیلی مهم بود، به همراه کارهای بازارچۀ خیریۀ ریحانهالنبی دانشگاهمان و چند دغدغۀ دیگر …
کمی حالواحوالم گرفته شده بود و آمدم که کمی غر بزنم و بنویسم که: گاهی باید اشک ریخت به حال خویش و از این دست حرفها… که خدا را شکر دوستانی دارم که حالم را بهتر میکنند. گاهی کافیست فقط چند پیام بدهند! حالم بهتر میشود. یاد مطلب “واحهای در لحظه” از آقای معلم افتادم …
میل به نوشتنم نمیگذارد به کارهایم برسم! اصلاً مگر میشود نوشتههای خوب دوستانم را بخوانم و به نوشتن وسوسه نشوم!؟ (+) دوست دارم بنویسم. هر چند دستوپاشکسته و معمولی. شاید حرف خاصی هم از این پست در نیاید ولی مینویسم. خب از کجا شروع کنم؟ از هوا! هوای خوبیست. ابرها هم که مثل همیشه لذتبخشند. …
سلام کمی به خودم و روزهای شلوغ و شکستهایم و موفقیتهایم فکر میکردم. دیدم که این روزها با کمشدن جسارت من در نوشتن همراه شدهاند. تصمیم گرفتم بنویسم. آن هم از امروز. از صبح شروع کنم: با حضور تنی چند از دوستان همدانشکدهایَم دوباره در گروه سحرخیزیای که قبلاً در آن عضو بودم، و …
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
چند وقتیست که دیدگاهم نسبت به درد متفاوت شده. کمی فرق کردهام. یاد گرفتهام که درد همیشه بد نیست؛ بلکه گاهی (شاید “همیشه”) درسهایی برایم دارد. که احتمالاً هنوز کلی راه دارم تا بتوانم به آن “همیشه” برسم و درسهایش را تمام و کمال یاد بگیرم. ولی همینقدر کوچک هم برایم امیدبخش است. کمی درکش …