بر من ببار تا که برویم بهاروار…

بر من ببار

می‌گویند هنگام بارش باران، دعا را غنیمت بشماریم… باران رحمت است… در اتاقم در حال وب‌گردی بودم که صدای نم‌نمِ باران را شنیدم. دلم خواست که بروم و زیر بارانِ رحمتش خیس شوم. نیاز داشتم به بارانش. نیاز داشتم به مهربانی‌اش. نیاز داشتم کنار خودم حسش کنم. رفتم روی تراس. آسمان را نگاه کردم. باران …

رؤیاهایم…

رؤیاهایم

در حال آماده‌کردن ارائۀ فردا برای درس ارتودنسی بودم که میل و اشتیاقم به نوشتن از ادامه‌اش بازم داشت. البته این نکته هم هست که تقریباً هیچ قرابتی با این قسمت از دندان‌پزشکی حس نمی‌کنم که این خود می‌تواند دلایل متفاوتی داشته باشد: شاید اساتید این درس، شاید نداشتن کِیس درمانی و شاید دلایلی دیگر …

صبح‌نوشتی دیگر

صبح خوابگاه

هوا شدیداً خوب است. دیشب بارانی شدید بارید و لذت وصف‌ناشدنی‌ای را چشاند و این لذت تا صبح امروز هم همراهی می‌کند :) ابرها، با لایۀ نازکی روی بوم آسمان پخش شده‌اند و گویی نقاشش قلم‌مویش را از سمتی به سمت دیگر، عاشقانه، حرکت داده و گاهی در بین کار، به فکر فرو رفته و …

صبح پاییزی خوابگاه

حیاط

نشسته‌ام در حیاط خوابگاه. صبح است و هوا خنک. باد ملایمی هم می‌وزد. ابرها دوباره آمده‌اند. گوشه‌ای از آسمان آبی‌ست و بقیۀ آن را ابرهای خاکستری پرکرده‌اند. و من همیشه هوای ابری بیشتر دوست‌داشته‌ام. خیلی بیشتر :) روبه‌رویم باغچۀ کوچک و پاییزی خوابگاه است. درختانی که کم‌کم رو به پاییزند و گیاهانی که در پایین، …

خواست‌ها و اراده‌ها در مسیر زندگی (۲)

خواست‌ها و اراده‌ها

ایستاده‌ام روبه‌روی آینده‌ام. نگاهش می‌کنم. از اینجا خیلی شبیه آن چیزی است که خیلی وقت پیش می‌خواستم. خیلی خیلی وقت پیش. فراموشش کرده بودم تقریباً. فقط یادگاری‌هایی از یادداشت‌هایم دارم که گه‌گاه در طیّ این زمان طولانی نگاهشان می‌کردم و حسرت می‌خوردم که چرا؟ من کجا؟ این کجا؟ ای کاش… ولی انگار در این چند …

علی جانم. برایت می‌نویسم…

مصطفی و علی قائمی

سلام داداش عزیزم. می‌دانم که حالت خوب است :) پس نمی‌پرسم که خوبی :)) خیلی وقت است که می‌خواهم برایت بنویسم. که رسیدم به امروز. داشتم وب‌گردی می‌کردم و رسیدم به کانال آپاراتت. همانی که در این اواخر اسم خیلی خوب LEGO Innovations را برایش انتخاب کرده‌ای، که بابت انتخاب حرفه‌ایَت هم کلی خوشحال شدم. …

شرایط سخته؟ تو سخت‌تر باش.

سختی

خیلی وقته دوست دارم بنویسم. خیلی وقته دوست دارم خیلی کارها بکنم، ولی نمی‌کنم. نمی‌شه. نمی‌خوام. یا هرچی. خیلی وقته منتظرم. امروز عاصی شده بودم از خودم. از صبح خیلی بیشتر از روزهای دیگه، روی خودم زوم کرده بودم و رفتارهام رو بررسی می‌کردم. به خودم می‌گفتم شبیه یه دیوونۀ منتظر شدی. کافی نیست دیگه؟؟؟ …

از توانستن می‌نویسم

روزنه‌های امید

آقای معلم می‌گوید: «هر انسانی که در اطرافت می‌بینی، از چیزی می‌ترسد، به چیزی عشق می‌ورزد، و چیزی را از دست داده است…» [از چیزی هم رنج می‌برد…] البته مورد آخر را خودم اضافه کردم. این را از همۀ آدم‌هایی که تا امروز دیده‌ام و حرف‌هایشان را شنیده‌ام و گاهی من را مَحرم اسرارشان دانسته‌اند …