از اولِ شب دوست دارم بنویسم. ولی نمیدانستم چی. صرفاً دوست داشتم. کمی که گذشت، دمِ درِ خوابگاه بودم و منتظرِ رسیدنِ پیکموتوریِ غذا، با زیرشلواری و گرمکن، که رفتم آنیکی اکانتِ اینستاگرامم. و چیز شد. در حینِ اینکه چیزی در درونم مردد مانده بود بینِ گریه و شوق، با موتورسوار شوخیِ ریزی کردم و …
آرشیو ماهانه: آبان ۱۳۹۸
درست است که نگاهِ مردمِ عزیزمان چند وقتیست که مقداری تغییر کرده و دیگر مثلِ قبل به قشرِ روپوشسفید اعتمادِ بیچونوچرا ندارند (بعضاً احتمالاً)، که این هم از ماست که بر ماست، امّا بیا و کاری بکن که این تصورهای جدیدشان نسبت به ما و همقشریهایمان کمی کمتر درست از آب دربیاید. مثالهایی دارم که …
صرفاً آمدهام تا بنویسم؛ چون حسش هست! و ممکن است، و به احتمالِ زیاد، چیزِ خاصی از این پست درنیاید! مانند خیلی دیگر از پستهایم. خب نشستهام در گوشۀ دنجِ اتاقمان در خوابگاه که برای خودم کاستومایزش کردهام! میزِ کوچکِ سفیدِ امین را برداشتهام و روبهرویم لپتاپ و سینیِ کوچیکِ رنگیرنگیام که از قشم خریدهامش …
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهشها در این خاموشیِ گویاست، نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل میرسد بر دیده بنشانیم زبانبازی به حرف و صوت، معنی را زیان دارد چو همپروازِ …
به دوستم میگفتم چند روز پیش. میگفتم که در رنج آفریده شدهایم دیگر، لقد خلقنا الانسان فی کبد. این ماییم و هنر ماست که از بودن در این رنج باید لذت ببریم. و برای همه و همیشه همین است. در چند سالِ اخیرِ زندگیام، که شاید مهمترین تجربههایم را در این سالها داشتهام، پایِ داستانِ …