چه شبا پنجره رو بستم تا عطر یادت نره از خونهی من چه شبا که یاد تو بارون شد تا سرازیر شه از گونهی من چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم عشق با من متولد شده بود نمیشد سرشتمو عوض کنم کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم …
بلاگ شخصی مصطفی قائمی
چه شبا پنجره رو بستم تا عطر یادت نره از خونهی من چه شبا که یاد تو بارون شد تا سرازیر شه از گونهی من چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم عشق با من متولد شده بود نمیشد سرشتمو عوض کنم کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم …