رکود. وصفیست که من برای بعضی از دورهها در عمرم میتوانم به کار ببرم. وقتی فشارها زیاد میشوند، عرصه بر من تنگ میشود، روزهایی که قرار است کارهایی را انجام دهم که هیچ علاقهای به آنها ندارم، این رکود است که به سراغم میآید و فرصتها و زمانم را با خود میبرد. انگار فلج میشوم. …
خوشحالم و افتخار میکنم که مهمترین خوانندۀ وبلاگم، پدر عزیزمه :) میخونه و بازخورد میده :) از همینجا باز هم میگم که دوستش دارم خیلی :) افراد کمی تو دنیا سعادت اینو دارن که پدرشون، نوشتههاشونو بخونه.
اشتباه که کم نمیکنم! یعنی اشتباهاتم حقیقتاً زیادند. ولی گاهی، بعضی اشتباهها هستند که بعد از انجامشون، تا ساعتها و حتی روزها ذهنم درگیرشونه. این اشتباهها به نظر اتفاقات بزرگی نمیان؛ ولی انگار ریشه در باورها یا اعتقادات مهمی در من دارند که اینقدر اذیتم میکنند. امشب هم از اون شبهاست. اشتباه کوچکی که تا …
اتفاقی رسیدم به این مطلب از بلاگ سعیده. دیدم کمکم دارم از ننوشتن عاصی میشم. وقتی نمینویسم انگار هر چی درد هست، میمونه و جمع میشه و امان از آدم میبُره. نزدیک به ۵۰ روز به توصیۀ یک دوست، نوشتن “صفحات صبحگاهی” رو، که شاهین کلانتری در سایتش معرفی کرده، شروع کردهام. این اواخر خیلی …
چند وقته ننوشتم. ولی خیلی وقته میخوام اینو بگم که تا درد نباشه و حس انزجار درونی نسبت به چیزی نداشته باشم، به نوشتن تحریک نمیشم. شاید گاهی درد نباشه، ولی با ارادهٔ خودم تصمیم به نوشتن چیزی میگیرم. ولی درد خودش منو میکشونه سمت نوشتن. الان هم دارم با گوشی مینویسم. اولین باره. ولی …