دیروز عصر پیامی رسید دستم که نوشته بود: “فلان استاد یه حرفی زد خیلی اعصابم خُرد شد.” یکی از دوستانم بود که چند وقتیست به خاطر شناختِ بیشتری که از او پیدا کردهام، روابطِ نزدیکتری ساختهایم. پرسیدم چرا؟ گفت که “روی موتورم بودم، در حال خارجشدن از دانشگاه، که فلان استاد منو دید و گفت …
پیشنوشت: این پست را به بهانۀ جوابدادن به ایمیل یکی از دوستانم مینویسم. متن ایمیل خانم ربیعی: سلام. حالتون خوبه؟؟ چرا انقدر به چیزای مختلف فکر میکنید، چرا هم میخواید نویسنده ی قدرتمندی باشید هم میخواید یکی مثل شعبانعلی باشید هم میخواید عکاس خوبی باشید هم میخواید در زمینه ی کسبو کار حرفی برای گفتن …
نوشتن را دوست دارم. خواندن را نیز هم. ولی تا الان هیچکدامشان را نتوانستهام درستوحسابی پِی بگیرم.خواندهام؛ نه زیاد، بلکه در حدّ وسعم، و از هر دری سخنی! عمیق نشدهام. شاید به این خاطر که نیافتهام آن جایی را که ارزش عمیقشدن داشته باشد. البته حدسهایی زدهام و دنبال بعضی موضوعها را گرفتهام و دربارهشان …
«ما مخلوقاتی بیقراریم و در آرزوی چیزهای بیشتر. پس ناگزیر احساس میکنیم که زندگیمان باید وقف چیزی شود، و اینکه آن چیز چه میتواند باشد، پرسش بزرگ دوران ماست. شاید به این نتیجه برسیم که زندگیمان وقف خانوادهمان است، وقف ستمدیدگان است، وقف جستوجوی شهرت، پول، قدرت، یا شادی است.»
باید که یک روز صبح، قطعاً و جداً، جدار سخت و سیمانی روحم را بتراشم، بیرحمانه و با یکدندگی، و بار دیگر -و شاید برای نخستینبار- روحی بسازم به نرمیِ پَرِ کاکاییهای دریای شمال، به نرمیِ روحِ یک کودک گیلک، به نرمیِ مهِ ملایمِ جنگلهای مازندران، به نرمیِ نسیمِ دشتهایِ پهناورِ ترکمنصحرا، و به نرمیِ …
به دوستی میگفتم نمیدانم جریان چیست! ولی هر آنچه هست، معمولی نیست. اتفاقاتی که اخیراً برایم میافتند، در مقیاس بزرگ، واقعاً غیرطبیعیاند. نمیدانم. به هر حال خدا را شکر. امروز به قصد دیدار رفیقم، سجاد، و همچنین خرید کتاب از نمایشگاه کتاب، قصدِ مصلی کردم. پدرم گفت با برادرانت چطور است!؟ که با علی و …
مشغول خواندن کتاب «چهل نامۀ کوتاه به همسرم» از نادر ابراهیمیام. درس زندگی رو در قالب نامههای کوتاه داره یادمون میده. تا الان که به نامۀ ۲۹ رسیدم، کلی نکتۀ زیبا برای زندگی بهتر رو یاد گرفتم. شاید قبلاً هم بعضی از اونها رو میدونستم ولی وقتی در قالب یک متن ادبی با کلماتِ تأثیرگذار …
بعد از یکی دو هفتۀ پر کار که اکثرش رو مشغول جشن بودم، این آخر هفته کمی آزادتر شدم و دوست دارم عقبافتادگیهای این چند وقت رو جبران کنم. از کتابِ ناتمام “جستارهایی در باب عشق” که قرار بود تا آخر فروردین تموم بشه و نشد، متممهای نخونده و چندین تَسکِ نوشتهشده در wunderlist در …
«من انتخابهایم هستم؛ من همان چیزی هستم که انتخاب میکنم. وجود من جمع انتخابهای ارزشی من است.» وقتی بعد از چند روزِ شلوغ و نخواندن کتاب، در کلاس ارتودنسی، سرِ صبح، کتاب سفر زندگی را باز کردم و کمی خواندم، به این چند جمله برخوردم. فکرم را مشغول کرد. مشغولِ تصمیمهایی کوچک که یکدفعه به …
امتحانات تموم شد و دیروز رسیدم خونه. کلی اشتیاق دارم برای شروع. شروع به عملیکردن چندتا ایده که در طول ترم به سمتشون پر میکشیدم و فقط منتظر یک آفِ چند روزه بودم. چندتا کار عقبافتاده هم دارم که به اونها هم خواهم پرداخت. نکتهای که برام در طول امتحانات جالب بود، این بود که …