امید

توانِ صرف‌نشده‌ای باقی نبماند؟!

عکس خانوادگی

هرچی بزرگ‌تر می‌شیم، هرچی جلوتر می‌ریم، همه‌چی جدی‌تر و سخت‌تر می‌شه. جوری که به نظر ممکن نیست براش آماده باشیم. یهویی به خودمون میایم و می‌بینیم که عه! دیگه فرصتی برای اون‌همه کاری که حس می‌کردیم اولویتِ ما بوده نداریم. دیگه وقت نمی‌شه ورزش کنیم، وقت نیست کتاب بخونیم، وقت نیست سفر بریم، وقت نیست …

روزنه‌ای میان هجوم رنج‌ها

وقتی بار یک تصمیم سنگین که انگار گرفته بودی‌اش همچنان روی دوشت هست و دوباره از زوایای مختلف که بررسی‌اش می‌کنی، در عمل امتحانش می‌کنی، می‌بینی ممکن است یک جای کار بلنگد… همچنان روزها و ساعت‌ها و لحظه‌هایت، در همه‌جا و همیشه به فکرش هستی و نمی‌توانی ریسک کنی. نمی‌توانی تصمیم نهایی را بگیری. شاید …

امید، آقا معلم و راز گل آفتاب‌گردان

امید و گل آفتابگردان

“آسمان را ببین… ابرها را می‌بینی که به سرعت کنار می‌روند؟ دیر یا زود روزهای آفتابی را جشن خواهیم گرفت، دیر یا زود مردمی روی این خاک خواهند زیست که یکدیگر را دوست خواهند داشت، یکدیگر را عاشقانه در آغوش خواهند گرفت، بی‌بهانه به یکدیگر لبخند خواهند زد، به هر غریبه‌ای سلام خواهند داد؛ آن …