مصطفی قائمی

مصطفی هستم. دندان‌پزشک و عاشق فناوری!

نوشتن، تنها دلخوشی این روزها

نوشتن و کافه

چند وقتی‌ست که ذوق برخواستن از حالت افقی را فقط در نوشتن می‌بینم. داشتم به دوستم می‌گفتم. همین امشب. صحبت‌هایم از جنس گلایه بود؛ آن گلایه‌هایی که می‌دانم نباید با حالت غمگین بیانشان کنم و طرف مقابلم نباید متوجه استیصالم شود. ولی می‌گفتم که شاید خالی شوم. گفتم: دیگر لذت خاصی ندارم، جز نوشتن. نوشتن …

رکود که هست، تو قوی باش :)

رکود و توقف

رکود. وصفی‌ست که من برای بعضی از دوره‌ها در عمرم می‌توانم به کار ببرم. وقتی فشارها زیاد می‌شوند، عرصه بر من تنگ می‌شود، روزهایی که قرار است کارهایی را انجام دهم که هیچ علاقه‌ای به آن‌ها ندارم، این رکود است که به سراغم می‌آید و فرصت‌ها و زمانم را با خود می‌برد. انگار فلج می‌شوم. …

کمی دربارۀ خودم نوشتم

برف میبارد...

خیلی وقت بود که دوست داشتم من هم بتونم چند خطی دربارۀ خودم بنویسم و صفحۀ دربارۀ من رو به‌روز کنم، ولی به نتیجۀ خاصی نمی‌رسیدم که چی بنویسم. تعریف از خود آسون به نظر می‌رسید. ولی وقتی به این نتیجه رسیدم که خودم رو نمی‌شناسم و این نشناختن شوخی‌بردار نیست، عقب‌نشینی کردم و گفتم …

درست می‌شه…

مشکل

یکی از دوستانم هست که هر وقت مشکل حل‌نشدنی‌ای رو می‌برم پیشش و از سختی و رنج گلایه می‌کنم، یا چندتا راهکار می‌ذاره جلوی پام یا می‌گه: “درست می‌شه.” این جمله رو برای بار اول که شنیدم به نظرم یه جور شونه خالی‌کردن اومد. ولی یکم بهش فکر کردم. دیدم که نه اون دوستم اهل شونه …

با این نرم‌افزارها بیشتر حدیث بخونیم :)

نقل قول

قبلاً مطلبی نوشته بودم با عنوان زندگی با احادیث. خوندن حدیث و روایت از پس‌زمینۀ کامپیوترم شروع شد و الان با یکسری ویجت در صفحات اصلی گوشیم ادامه داره. بعد از نوشتن اون مطلب، با چندتا اَپ دیگه هم آشنا شدم که می‌شه اون‌ها رو هم به صورت ویجت به صفحۀ home گوشی‌های اندرویدی اضافه کرد. …

دو شب پشت سر هم، یک کافه :)

کافه نح و کتاب ملت عشق

جدیداً بیشتر احساس نیاز به تنهایی پیدا می‌کنم. دورۀ امتحانات هم بی‌تأثیر نیست قطعاً. قبلاً هم گفته بودم توی یکی از پست‌هام که روزهای تعطیلی قبل از هر امتحان، برای فکرکردن خیلی جذاب به نظر می‌رسن. شاید یک دلیلش اینه که اگر درس نخونم، دستم به هیچ کاری نمی‌ره! یعنی چنانچه بخوام کار دیگه‌ای غیر …

می‌دونی چرا خوشحالم!؟

من و بابام

خوشحالم و افتخار می‌کنم که مهم‌ترین خوانندۀ وبلاگم، پدر عزیزمه :) می‌خونه و بازخورد می‌ده :) از همینجا باز هم می‌گم که دوستش دارم خیلی :) افراد کمی تو دنیا سعادت اینو دارن که پدرشون، نوشته‌هاشونو بخونه.

از خود دور افتاده‌ام…

دور افتاده‌ایم... از خودمان.

دور افتاده‌ایم… میون این همه شلوغی، این همه وهم، این همه سرگرمی، به کجا داریم می‌ریم؟ این همه عجله چیه؟ چرا؟ مقصد کجاست؟ حواسمون به مسیر هست اصلاً؟ گاهی بنا بر صلاح‌دید خودمون، راهی رو انتخاب می‌کنیم و اونقدر مصّریم که این راهی که من انتخاب کردم، بهترینه. اصلاً صراط مستقیم همینه. بقیه هم، خیلی‌هاشون، …