سلام
ترم جدید شروع شده و یک هفته از آغازش گذشته. هفتۀ شلوغی بود. برنامۀ خاصی برایش نداشتم و این کار را سخت تر کرد. از خواب های بی برنامۀ شب و در طول روز و خستگی در دانشگاه گرفته تا نداشتن بیمار برای عصب کشی به دلیل کم کاری خودم و نرفتن دنبال بیمار.
دستاورد این هفته ۱ جرم گیری، ۱ ترمیم کلاس II آمالگام و کمی آشنا شدن با روند این ترم بود. البته تلاش هایی جهت تعویض اتاق خوابگاهم هم کردم که به شکست انجامید و ترجیح دادم در همان اتاق ۶نفرۀ خودمان بمانم و شرایط را برای خودم سخت تر نکنم. بالاخره با همین دوستانی که در یک اتاق هستم، بیشتر هماهنگم و چند سالی ست که در کنار همیم و حداقلش این است که می توانیم نقاط ضعف هم را تا حدی تحمل کنیم. و البته بخش دیگری از نتیجۀ این هفته خواندن مقداری بیشتری از هبوط بود.
دیشب را در قم ماندم و چمدانم را که وسایل درونش مانده بود که شاید اتاق عوض شود، خالی کردم و کتابهایم را دوباره مرتب کردم و کلا سر و سامانی به اوضاع معیشتی ام در خوابگاه دادم.
تصمیم گرفتم برای چندمین و شاید چند دهمین بار تلاش کنم تا برنامه ای بریزم؛ بلکه بتوانم عمل کنم و جوابی برای این کمال گراییَم داشته باشم. مهمترین مسئله ای که در خوابگاه اذیتم می کند، خواب است. خوابی که تنظیم کردنش به میلیاردها عامل (!) بستگی دارد! و می توانم کل این عوامل را در “تنبلی و ضعف اراده” خلاصه کنم!
در اتوبوس برگشت از قم داشتم سلسله مطالب محمدرضا را در مورد کتابخوانی می خواندم. و دوباره یاد یک چالشی افتادم که بعد از کلی فکرکردن به آن بیخیالش شده بودم و انجامش ندادم. چالشی که دوست داشتم کمکم کند ساعت خوابم بهتر شود و نظمی پیدا کند.
کمی مطالب محمدرضا را خواندم و در مطلب “چند پیشنهاد دیگر برای وبلاگ نویسی” با بلاگ لیلا خانم آشنا شدم. از چالش سحرخیزی اش گفته بود و نوشته بود که لزوماً نمی خواهد سختگیری کنیم که شب ها در ساعت دقیقی بخوابیم و مهمتر از آن بیدار شدن در ساعت دقیق و مرتب در هر روز حتی روزهای تعطیل است. و تصمیم گرفتم علاوه بر اینکه از این لفظ قشنگ “چالش سحرخیزی” استفاده می کنم، آن چالش فراموش شده را نیز که ایده اش را به زودی می نویسم، عملی کنم.
خوشحالم که محمدرضا را دارم. و خوشحالم که با شاگردانش نیز می توانم در این دنیای شلوغ و در این فضای مجازی بهم ریخته سر یک کلاس آرام بنشینم و از آن ها بیاموزم.