گاهی شرایط خیلی سخت میشه. نه اینکه بد بشه، همون سخت خوب توصیفش میکنه.
حس میکنم دهه سوم زندگی از همۀ دهه ها بهتر و جالبتره! کلی اتفاقای مهم باید اینجا بیفتن! ولی سخته!
من هنوز به نصفشم نرسیدم، ولی کلی عجله دارم! خوب نیست اینجوری ولی دارم!
دوست دارم همۀ اون اتفاقای مهم زودتر بیان! ولی انگار اینجوری بیشتر خودمو اذیت میکنم.
این همه فشاری که این چند وقته به خودم آوردمو یادم میاد. ولی باز هم روند زندگی با همون سرعت مطمئنه اس. من فقط استرس وارد کردم به خودم. TMD هم داشتم چند هفته. ولی بهتر شدم و دوباره الان انگار دارم دچارش میشم.
کلی کتاب که باید بخونم، کلی زمان که باید پای لپتاپ بذارم (نه اتلاف وقت! یه جورایی کارمه!)، کلی آدم که باید ببینم (قرارهای دوستانه، دیدارهای کاری و…)، کلی…
کلی…
و یک هدف.
و منِ تنها و ضعیف!
دیدگاه ها
آیا کسی اینجا هست؟ :)