میگفت بهجاش دوستهای خوبی داری… که خب آره. خیلی زیاد دوستهای خیلی زیاد خوب دارم. هر کدومشون به یک نوعی کمکحالم هستن. و این برام خیلی ارزشمنده. خیلی زیاد. و نمیدونم اصلاً چطوری یک روز باید این لطفهاشون رو جبران کنم.
ولی خودت که میدونی؛
آدمی به هیچی فانع نیست.
به هیچی.
هرچی هم که داشته باشه بازم انگار یهچیزی کمه.
منم همینم.
منم حس میکنم یهچیزهایی سرِ جاشون نیستن.
و خب واقعاً همینطوره.
بعضی وقتها، عکسهای خودم رو که میبینم، خندههای از تهِ دلم رو که میبینم،
دلم به حال خودم میسوزه.
از اینکه چرا اونچیزی که باید باشه، نیست.
اونچیزهایی که میخوام، و شاید همه دارنش، سهم من نیست.
اونهایی که نزدیکترن بهم میدونن چی میگم…
آره.
توی این دنیا، آدمِ بدونِ رنج نداریم.
شاید از دور خیلیها رو ببینیم و حس کنیم که چقدر همهچیشون رو رواله.
در صورتی که نمیدونم اون آدم داره با چی و چجوری و توی چه میدونی میجنگه…
میدونی!؟
بحثم ناشکری نیست.
که اوضاع بدی ندارم.
روزهای بدی رو نمیگذرونم.
روزهای سختم چندوقتیه که گذشتن.
سرباز نیستم.
دانشجو نیستم.
دفاعم نمونده.
سر کار میرم.
زندگیم میچرخه.
ولی…
اونهایی که “باید”،
نیستن.
اونهایی که میخواستم باشن،
نیستن.
از دستشون دادم.
و نمیدونم این از دست دادن، برای همیشهاس یا یک روزی فراق تموم میشه…
خودم هم دقیق نمیدونم چی دارم میگم.
ولی این کلمهها از دلم میان بیرون.
و حتماً یه جایی اون تهمههای دلم، درد داره که این چیزها رو داره میگه…
ولی
مثل همیشه امیدوارم.
امیدوارم و امیدوار میمونم و امیدوارانه ادامه میدم.
حالا گذشته از اینها؛
گاهی فکر میکنم
من اینجام که همینطوری برم جلو،
چهار نفر هم ببینن و بگن که میشه.
همین.
و همین کافیه.
دیدگاه ها
آقا مصطفی،آقای دکتر:)
من از طریق پیج اینستاگرام شما که البته دیگه اینستاگرام رو حذف کردم،با آدمی آشنا شدم که بعدش بدترین ضربه ها رو ازش خوردم و هرچند که منم مقصر بودم ولی مجموع همه ی اینا باعث شد که خیلی زیاد رشد کنم و خدا میخواست بهم بفهمونه چه عیب و ایراد هایی دارم و اونا رو برطرف کنم که دیگه تکرار نشن و خدا وقتی بخواد آدمی رو بزرگ کنه،بهش درد میده:)
خیلی خوشحالم که در سن کم،با اتفاقاتی روبرو شدم که از من نسخه ی فوق العاده متفاوت و قدرتمندی رو ساختن که هیچ وقت تا قبل از این تجربه نکرده بودم و اگه شما پیج اینستاگرام نزده بودی و اون پست من رو،منشن و استوری نکرده بودی،من با اون آدم و اتفاقات بعدش آشنا نشده بودم و الان اینجا نبودم و این همه رشد و تجربه و شخصیت قوی الانم رو نداشتم.
اون آدم الان تو زندگی من نیست و اتفاقات هم تموم شدن اما خیر و برکت فراوانی برای من داشت،چون که عدم شود سبب خیر،گر خدا خواهد:)
امیدوارم شما هم به جایی برسین که تجربه های منو داشته باشین (از نوع خوبش رو منظورمه و منظورم به تجربه کردن اتفاقات بد نیست)
چون شما باعث ایجاد نقطه عطفی در زندگی من شدین بدون اینکه خودتون بدونین با من چیکار کردین.
همه چیز از یک پست و منشن و استوری کردن پست من توسط شما و بعدش ورود اون آدم به زندگی من شروع شد.
امیدوارم بتونم بیام قم و با حرفام بتونم کمکت کنم به سهم خودم:)
خوب گفتید گل گفتید
من یکی کاملا درکش کردم با گوشت و پوست و استخونم
شاید ما باید جاده صاف کن باشیم
جاده لازمه
جاده لازمه واسه اینکه بقیه راحت ادامه بدن
بعد ما برگردیم به خودمون بگیم:
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود:)
سلام
مرسی که ادامه میدید
واسه خودتون
واسه ما
همین امروز ، کلی گریه کردم..که دوباره رنج شروع نشه..رنجی که کشیدم و منو خیلی تحت فشار قرار داد و اذیت کرد و وقتی یاد اون روزا میوفتم فقط گریه میکنم.
تازه ازش گذشتم و الان توی خلاء ام. ولی بعد از کلی گریه (که این گریه ها زیاد تو این دوران تکرار شدن) میبینم اون رنج های کوفتی که خیلی روحم رو اذیت کردن چی ساخته از من! یه چیزی که خودم هم فکرشو نمیکردم .. کسی شدم که باید دوباره شناخت.. بلوغ وحشتناک دردناکی بود. اما دارم میبینم نتایجو
راستش نمیتونم بگم خیلی خوشحالم الان ،نه اصلا.. اما حس میکنم کیفیت تو بعضی قسمتای زندگیم بالا رفته.
حس اینکه (خوب باید همین می بود)رو دارم.
خیلی یهویی دیدم اومدید و نوشتید و به شدت ۱ ساعت قبل خودمو دوباره یادآوری کرد بهم نوشته تون.
شاید حتی الان دارم حرفای شما رو بهتر میفهمم،
حرف اشخاصی که از زندگی میگن،
کسایی که رنج کشیدن.
اره دکتر ،
رنج می کشیم.
ان شاءالله (باید ) هایی که انتظارشون رو دارید اگه به صلاحتونه بیاد تو زندگیتون .