پایان چرا؟! مرخرفی که فقط در لحظۀ ناامیدیِ متوهمانه به سراغم آمد. نوشتم و چندی نگذشت که پشیمان شدم و تصمیم گرفتم کمی مهلت به خودم بدهم برای بررسیِ دوبارۀ همهچیز و برخواستنِ دوباره.
مهلتی یکهفتهای برای پیریزیِ دوبارۀ مصطفیقائمی از صفر.
یک هفته تقریباً همۀ کارهایم را کنسل کردم و خواندم و نوشتم و فکر کردم و خواندم و خواندم.
چه خواندم!؟
همۀ یادداشتهایم را ورق زدم.
در بعضی برهههایش توقف میکردم و میخواندم.
وقتی تصمیم گرفتم که دلنوشتههایم را بخوانم، با کلی دفتر و سررسید مواجه شدم و ذوق کردم وقتی اتفاقی دیدم که اولین یادداشتم به سال ۹۳ برمیگردد. آن سالی که تازه کمی فهم و شعور پیدا کرده بودم!
و از آن روزها همینطور آمدم جلو و جلوتر.
سِیرِ خودم را بررسی کردم.
که از کجا آمده بودم.
چرا آمده بودم و
سمتوسویم چه بوده…
و جالب است که در بعضی موارد، خودم را دیدم که جریانی سینوسی را دنبال میکردم!
یک روز خوب بود همهچیز و با خوشحالی نوشته بودم از حسوحالِ قشنگم و امیدواریام :) و اینکه چقدر همهچیز خوب شده.
و چند صفحۀ بعد دوباره میدیدم که نوشتهام: نمیدانم این مشکل را چگونه حل کنم! و همان مشکل که صفحاتی پیش حل شده بود دوباره شده بود مشکل من!
و این بررسیهایم و این خواندنهایم به شناختِ بیشترِ خودم کمک کرد.
و یکجورهایی فهمیدم که در مواردی که مشکل همیشه بوده و همهچیز حلنشده باقی مانده، باید روندی متفاوت را پی بگیرم.
و بالاخره توانستم کمی قویتر از قبل و با اطمینانِ بیشتر مسیرم را مشخص کنم.
و حالا
برای خودم برنامهای ریختهام.
برنامهای ساده، اما پخته.
پختگیِ آن مربوط است به تمام سالهایی که گذشتهاند و من در آنها سعی کردهام آدم شوم.
قبل از آن بگویم که در این پست نوشتم دارم مراحلِ اتمامِ تحصیلم را طی میکنم و حالا باید بگویم که تمام شد!
۷ سال زندگی تحتِ عنوانِ دانشجوی دندانپزشکی تمام شد.
و حالا آن پیشوند که از استخوان خوکی که در دست بیماری جذامیست پستتر است، به اولِ اسمم اضافه شده.
و یک سال فرصت دارم تا خودم را برای رفتن به خدمتِ سربازی به سازمان نظام وظیفه معرفی کنم.
برنامهای که دارم، برای این یکسال است.
و اگر بخواهم خلاصهاش را بگویم این میشود: ۵ از ۷ و ۲ از ۷.
که یکیاش مربوط به رؤیاهایم است و یکی دیگرش برای معاش.
و خدا به خیر کند این مسیر را و این تصمیم را و این برنامه را…
آمدهام بنویسم که این منم.
این منی که سالهای سال است اینگونه شکل گرفته.
منی که حالا که موزیکِ لایتی در گوش دارم و مشغولِ فشردنِ تندتندِ کلیدهای کیبوردم هستم، حس میکنم نوازندۀ سازی هستم که با فشردنِ هر کلید نُتی را مینوازد تا هم برای خودم هم برای دوستانم که به اینجا سرمیزنند گوشنواز باشد.
آمدهام بگویم که من اگر “من” نباشم، میمیرم.
من اگر اینی که الان هستم نباشم پژمرده میشوم.
من اگر “کاری را که دوست ندارم انجام ندهم، ناراحت میشوم.”
مگر چقدر زندهایم که آنقدر بدویم تا بمیرم؟
مگر زندگی جز لذتبردن از مسیر است؟
مگر کسی تضمین کرده که حتماً ۴۰ سال زنده خواهم ماند یا ۶۰ سال یا فلانقدر؟
پس چرا این روزهایی را که اختیارشان دستِ خودم هست، کوفت خودم کنم؟
چرا در “مسیر” نباشم؟
حتماً میدانی که مسیرِ من مسیریست خاکی و بدونِ هیچ چراغی.
تاریک و پرپیچوخم.
حتماً میدانی که مسیرِ اکثرِ آنهایی که دوست دارند رؤیایشان را دنبال کنند، مسیریست خاکی و بدونِ هیچ چراغی.
تاریک و پرپیچوخم.
حتماً میدانی که مسیر آنهایی که تصمیم گرفتهاند خودشان مسیرشان را انتخاب کنند و عینِ گوسفندها، در کنارِ همگلهایهایشان قدم در جایی نگذارند که گوسفندِ جلویی گذاشته، باید مسیرشان خاکی باشد و بدونِ هیچ چراغی.
تاریک و پرپیچوخم.
آری.
من مدتهاست انتخاب کردهام در دنیایی که دوست دارد از من چیزِ دیگری – که از نظر من مزخرف است – بسازد،
خودم باشم.
من مدتهاست جوانیام را دارم خرجِ “مسیرِ درست”ی میکنم که با عقل پیدایش کردم.
و حالا،
و این روزها،
و در این برنامۀ تقریباً یکساله،
در تلاشم تا کاری کنم که در انتهای این یکسال،
مثلِ انتهای سالِ قبل،
به خودم و تلاشهایم افتخار کنم.
افتخار کنم که در مسیری رفتم که شبیهِ بقیه نبود کاملاً، اما مسیری بود که بیشتر با من سازگار بود؛ با من و اهدافم.
خلاصه که هنوز زندهام و در جَرَیان.
و تا زندهام خواهم نوشت.
و رؤیاهایم را دنبال خواهم کرد…
توکلتُ علی الله :)
دیدگاه ها
سلام ، واسه اینقدر خوب نوشتن دوره ای گذروندی؟
پیشِ استاد خواجه حیدری، یک دوره نویسندگی خلاق گذروندن
پست
آها آره :)
پست
سلام
ممنون از لطفتون.
نه والا!
دل تنگ نوشته های شما بودم .
پست
لطف دارید :)
خیر ببینی جوون
پست
جوون
زندگی همینه آقای قائمی
یه روز شادی یه روز غم ، یه روز تو اوج امید و انگیزه ای و روز بعد به عالم و آدم از ناامیدی بد و بیراه میگی !
به غول شاعر شاد و بی غم بزی که شادی و غم …. زود می آیند و زود می گذرند💚💚
پست
ممنونم :)
سلام،
چه خوب که بلند شدن و دوباره سرپا شدن رو بلدید،این عالیه.
پست
ممنونم
سلام اقای دکتر ، در حین خوندن پستتون داشتم به این فکر میکردم که روزی نوشته بودین خیلی دوست دارین خوب بنویسین و تمام تلاشتونو میکنین ، و خواستم بگم این سیر پیشرفت نوشتن هاتون واقعا چشم گیره ….
البته اینم بگم که نوشته هایی که از ته دل باشن همیشه زیبان،
و بهتره بگم خییلی زیباتر حرف های دلتون رو ادا میکنن .
من براتون دعا میکنیم همیشه بتونین با کلماتتون دنیا رو نجات بدین …. گاهی ” دنیا ” خود ادمه و گاهیم ادمایی که دوسشون داریم و گاهیم ادمایی ک ممکنه هیچوقت نشناسیمشون ….
پست
سلام خانوم دکتر مهدیزاده :)
و چقدر خوشحالتر شدم اینیکی کامنتتون رو دیدم :)
ممنونم از لطفتون.
سلام دکتر قائمی!
بِپار عزیزم :) بِپار و برو جلو.
* بپار : پاریدن، پاره کردن
پست
سلام عزیزم :)
جررر دادم!
خوشحال شدم که برگشتید .تا بنویسید و نوشته هاتون همیشه برای من رنگ انگیزه و امید داره.سربلند و پایدار باشید
پست
ممنونم :)
سلام آقای دکتر من دانشجوی ترم اخر دندونپزشکی هستم میخواستم بدونم نحوه انتخاب محل برای دوره طرح چطور هست ؟ در اینکه کجا باشه طرحمون چقدرش دست خودمونه ؟ اگر لطف کنید برام بگید خیلی ممنون میشم
پست
سلام خانوم دکتر
امیدوارم تا الان درست انتخاب کرده باشید.
عذرخواهم بابت تأخیر…
نمیدونم ….من به بلاگتون هر از چند گاهی سر میزنم و فقط یکی دوبار براتون کامنت گذاشتم…متوجه یه چیزی شدم
نمیدونم ..شاید اشتباهه…
ترسناک شدین..بی رحم…نمیدونم چرا اینو از توی حرف هاتون برداشت میکنم که از درون غمگینین…ناراحت و افسرده…و تلاش میکنین که ازش بیرون بیاین …فارغ التحصیلیتون هم به نظرم به این ناراحتیتون اضافه کرده ..چرا؟
درک نمیکنم؟!
اگه اشتباه میکنم بهم بگین…منتظر جوابتون میمونم ♥
من منتظرم…
پست
سلام
اشتباه میکنید!
نارحتی و غم دارم. اما همیشگی نیست.
مثل همه :)
لطفاً بنویس مصطفی قائمی عزیز !
پست
حتماً :)
چقدر خوبه که برگشتید
ایده نوشتن و وبلاگ رو از شما گرفتم استاد قلم🙏 پیروز باشید و پایدار
و ان شاالله بهترین خودتون باشید
در شهرمقدس قم لطفاً
” ای که دستت میرسد بر زلف یار
در حضورش نام ما را هم بیار”
پست
سلام
ممنونم از لطفتون :)
حتماً و محتاجم.
من این نوشتهتون رو تازه خوندم!
دم شما گرم
چقدر نوشتههاتون برام قابل لمس بود، چون فکر میکنم خودم هم اخیرا درگیر چنین چالش و افکاری شده بودم، شاید با جنس کمی متفاوت
و اهمیتِ مسیر!
با گوشت و پوستم کلمات رو حس کردم.
پاینده باشید و در جریان :)
پست
سلام خانوم دکتر :)
ممنونم که سر میزنید به اینجا.
و مرسی از لطفتون.
امیدوارم رشد و رضایت همیشه همراهتون باشه در مسیرتون :)
آقای دکتر من شما رو از طریق پیجتون توی اینستا دنبال میکنم اما وقتی اینجا مینوشتین خیلی خاص تر و متفاوت تر بود همه چی.به حدی که من تحت تاثیر وبلاگ شما برای خودم وبلاگ زدم که بتونم به قول شما گاهنوشت هایی برای فردام داشته باشم.و چقدر خوشحالم که این کار رو کردم.نمیدونم چه چیزی باعث شده که دیگه به اینجا سر نزنید. اما من هنوز بعد از دو ماه گاهی به اینجا سر میزنم به امید این که پست جدید گذاشته باشین…
پست
سلام
چه خوب که مینویسید.
من شلوغ شده بودم.
اما امیدوارم بتونم بیشتر بیام :)
ای کاش هر روز و هر روز بنویسید :)
ما که دلمون گرم میشه با نوشتههاتون
سلام آقای قائمی
چندین سطر نوشتم ،دیدم بهتره کوتاه و مختصر بگم که :
من به دندانپزشکی علاقه دارم و امیدوارم دانشجوی دندانپزشکی شهر خودم بشم :)
وبلاگ شما و وبلاگ های دوستانتون که اینجا معرفیشون کردید، بسیار به من کمک کردن تا میسری که به اون علاقه مند هستم رو بیشتر بشناسم.
ازتون خیلی ممنونم :)
اگر باز هم از تجربیاتتون بنویسید ما رو بسیار خوشحال میکنید :) 💐