خیلی سادهست! گاهی روزها میگذرن و نمیفهمی. گاهی روزها میگذرن و دستاوردت ازشون میشه هیچ. روزهای زیادی داریم که خیلی معمولی گذشتن؛ بیدار شدیم، شب خوابیدیم. اگه از خودمون بپرسیم فلان روز پیشرفتی داشتی یا نه، ممکنه حتی یادمون نیاد که اون روز صعود داشتیم یا نزول.
که البته روزهایی که در اونها صعودی در کار نیست، قطعاً نزولی محسوب میشن.
یا با این کلمات: “اگر بهتر نشوی، بدتر میشوی”.
چند روزیه که بعد از مدتها چیزی رو پیدا کردم که فکر بهش، من رو پُر میکنه :) پر میشم از انرژی. دوست دارم زودتر در عمل اجراش کنم. دوست دارم زودتر نتایجش رو ببینم.
و این حس، حسیه که مدتها بود ازش دور بودم. مدتها بود گیر افتاده بودم انگار. گیرِ یک منطقۀ آرامش یا همون comfort zoneـی که توی پست قبلی گفتمش.
بارها سعی کرده بودم از اون منطقه خارج بشم، ولی نشده بود، هر بار به نوعی؛ که ریشۀ بیشترِ اون نشدنها، ترس بود به جز و یکیشون.
هیچکدون از اون نشدنها قطعاً بیدلیل نبودن…
یا به قولِ یک دوست، شاید حرفهایی از جنسِ جملۀ بالا، دروغهایی بیش نیستن که ما میخوایم خودمون رو باهاشون آروم کنیم :)
شاید.
به هر حال!
گذشتهها گذشته و حالا اما،
خوشحالم که الان چیزی رو دارم که دوباره شوقِ ماهها یا شاید سالها پیش رو در من زنده کرده و دوست دارم زودتر بُدّواَم سمتش!
و داشتم به این فکر میکردم که چقدر مهمه آدم هدف داشته باشه.
و چقدر نامحسوسه نداشتنِ هدف.
که مورد دوم واقعاً جای ترسیدن داره.
ممکنه روزها بیان و برن، بدونِ اینکه حس کنیم داریم به ناکجاآباد میریم. بدون اینکه متوجهِ بیهدفبودنِ کارهامون بشیم.
و خواستم توی این پست، این حسی رو که اخیراً دوباره دارم تجربهش میکنم ثبت کنم.
و از این امیدواری بنویسم که این حس رو دوست ندارم مثل بارها داشتنِ امثالش، زود از دست بدم.
اینبار البته، با دفعاتِ قبلی که این حس رو داشتم، متفاوته. کمترین دلیلش هم اینه که کولهباری تجربه دارم از اونهمه حسهای ناتمام و جوگیریهای کوتاهمدت و تقریباً جنسِ اوندست هدفهای توخالی دستم اومده و همچنین اینکه تا امروز قطعاتِ بیشتری از پازلِ زندگی رو پیدا کردم و نمای کلی رو بهتر میتونم حدس بزنم.
البته نه اینکه قرار نیست خطا در کارم داشته باشم.
که شکست هم حقّه :) مثل مرگ.
که اگر شکستی نخوریم در یک مسیرِ طولانی، حتماً یه جای کار میلنگه.
پینوشت ۱: گاهی با خودم فکر میکنم که شاید دیگه از من گذشته باشه بخوام از اینجور پستها بنویسم. میگم شاید دیگه حرفزدن از هدف و انگیزه واسه من دیره. و نوشتنِ این متنها حسِّ متنهای برایان تریسی رو بهم میده و دوست ندارم اصلاً بهش فکر کنم!
ولی باز میگم که باید که هدف داشته باشیم. تا آخرِ عمر. و داشتنِ هدف هم انگیزهداشتن رو سبب میشه و خب بخشی از انگیزه هم میتونه با نوشتن زیاد بشه :)
خب. توجیه شد اینم :)
پینوشت ۲: داشتم منتشر میکردم متن رو که دیدم عه! شاید اشتباه نوشته باشم توی متنِ بالا. نمیشه که یه دورههایی بیان و برن و ما هدف نداشته باشیم. امکانش شاید صفر باشه. توی اون دورهها هدف داریم، ولی هدفی معمولی. هدفی که براش ذوق نمیکنیم. هدفی که برامون کمه. هدفی که واسهش صبحها از رختِ خواب بلند نمیشیم. آره. احتمالاً همینطوره و من هم مدتهای زیادی از زندگیم همینطوری گذشته…
باشد که اینطوری نگذره برامون :)
دیدگاه ها
وقتی که به قول شما هدف داریم ولی معمولیه یا برای رسیدن به هدف انگیزه نداریم یا برای رسیدن بهش تلاش کافی نمیکنیم ، باید برگردیم به هدف و ببینیم اون هدفو به چی گره زدیم (به عبارتی هدف رو شرطی کردیم ) که با نرسیدن به اون عامل به کلی هدف رو نادیده گرفتیم!
باشد که اینطوری نگذره برامون👌
پست
آره. شاید نیتمون از هدف نیتِ کوچیکی بوده که بیخیالش شدیم…
ممنون میشم که بگین چجوری به هدف اصلی رسیدین؟
واینکه اگ خواستین ازش صحبت کنین
ولی لطفا سوال رو ج بدین…چون منم دنبال یک معنی…یک هدف…یک رسالتم …باهمین مواردی که توصیفش کردین
پست
من ادعا نمیکنم معنیِ زندگیم رو پیدا کردم. من میگم هدفی پیدا کردم که پُرم میکنه. ممکنه اشتباه کرده باشم.
ولی خب همیشه من هم در جستوجوی معنا هستم؛ مثل همه.
و شاید معنای زندگی، داشتن همین هدفهاست و رسیدن به اونها.
من یه رشته و دانشگاهی رو خیلییییییی زیاد دوسش دارم و هدفم اینه ک بهشون برسم ولی هرکاارییی میکنم نمیتونم درس بخونم واقعا دیگه کلافه ام نمیدونم چیکار کنم. اصن حسش نیس! جداً دیگه خسته شدم! اگه شما راه حلی دارید ممنون میشم کمکم کنید.
پست
باید از خودتون بپرسید که چرا حسش نیست؟ چرا نمیخونید؟ چرا تلاشتون نتیجه نمیده؟
مشکل رو باید پیدا کنید. ریشۀ مشکل رو.
بعد از ریشه حلش کنید.
و چقدر تعفنآوره روزایی که با هدفهای سطحی و معمولی سپری میشن…
و چقدر به قول متنتون، بی حس میشیم گاهی ما، که حالمون بد نمیشه از این تعفن..
بازم ممنونم برای این تذکرهای خوب :)
پست
ممنون که میخونید :)
و با کامنتتون خوشحالم میکنید :)
گاهیم هدفمون میشه مقصد اون مسیر و چون مسیر طولانیه، گم میکنیم خودمونو توش و فقط میگذره:/
ولی این نوشتناتون خیلی خوبه! ادامه بدید! خوندنش هم باعث انگیزه هست هم خوشحال میشیم:))
پست
ممنون از لطفتون :)
سلام دکتر خسته نباشید،من از ۵،۶ سالگی عاشق دندونپزشکی بودم و هدف من از رسیدن به این رشته به هیچ وجه پول نبوده و فقط علاقه بوده.میخواستم بهتون بگم من هوشم خیلی خوبه و دس هایی مثل زیست رو خوب میفهمم اما تو درس ریاضی و محسابات درس های اختصاصی خیلی گیر دارم،به طوری که اصلا یه تست ریاضی هم نمیتونم بزنم،بنظرتون اگه تمرین زیاد کنم به درصد بالای ریاضی میرسم یا نه(اصلا هیچی از ریاضی نمیفهمم)
فک کنم بدون ریاضی زدن در کنکور نتونیم رشته خوبی قبول شیم نظر شما چیه؟
پست
سلام محمدمتینجان
بله. چرا که نه.
ریاضی درسِ تمرینیه. تمرین کنی نتیجه میگیری.
اگر درصد ریاضیت خوب نباشه، باید بقیه رو خیلی بالا بزنی.
ولی تمرین کن و ناامید نشو. میشه…
موفق باشی :)