بعضی اتفاقها هستن که هر چقدر دنبال ریشهشون میگردم پیدا نمیکنم! یعنی هی برمیگردم عقب و فکر میکنم که بالاخره یافتمش! یافتم دلیلی رو که فلان اتفاق برام افتاده… ولی یکم دیگه که میرم عقب، بازم یه ریشۀ دیگه براش پیدا میکنم!
اینه که دیگه سعی نمیکنم! فقط لبخند میزنم و ادامۀ خوشحالیمو میکنم بابت اون اتفاق خوب!
این روزها هم همین حس رو دارم. و میخوام بخشیش رو بنویسم:
– بده ببینم!
+ بیا!
گوشیِ محمدرضا رو میگیرم و پست یکی از فالوئینگهاش رو میخونم و میبینم.
– عه! چه خوبه این ایدهشون! بیا ببین.
+ آره. محمد نوروزی مسئول دفتر منتورینگ دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهرانه.
– میشه ما هم این رو توی دانشکدۀ خودمون پیاده کنیما :)
اون روزها، روزهایی بود که تازه جشن روزِ دندونپزشک رو گرفته بودیم و من داشتم ایدهای که توی ذهنم بود رو پیاده میکردم و هر هفته با بچههایی که توی جشن پایکار بودن جلسه میگرفتیم و سعی میکردیم توی هر جلسه صحبتهایی رو پی بگیریم که کمی رشد کنیم…
ولی از اونجایی که من تجربۀ چندانی در برگزاری همچین جلساتی نداشتم، خیلی پربار نمیشدن. ولی از هیچی هم بهتر بودن!
یکم که پیش رفتیم، خوردیم به امتحانات.
جلسات متوقف شدن و بعدش هم که تابستون بود.
عملاً کار با جاش متوقف شد!
ولی دیدنِ اون پست در گوشیِ محمدرضا شبیه روشنشدن یک لامپ بود روی سرم به همراه یک بِشکَن :))
به محمدرضا نوروزی توی اینستاگرام پیام دادم و جزئیات کار رو جویا شدم.
ایشون هم من رو وصل کرد به مؤسس دفتر منتورینگشون؛ دکتر پورحسن.
دکتر پورحسنی که در زمان دانشجوییش، که پزشکی میخونده، این دفتر رو استارت زده و حالا هم که شده استادِ بخش داخلیِ دانشگاه علومپزشکیِ کرج، باز هم دغدغۀ منتورشیپ رو داره…
به دکتر پورحسن زنگ زدم.
حدود یک ساعت در مورد منتورینگ حرف زدیم و جوری گرم گرفته بودیم با هم و میخندیدیم که انگار مدتها بود هم رو میشناختیم!
توضیحاتِ اولیه و پایهای رو دادن بهم و روزها گذشت…
رسیدیم به اوایل سال تحصیلی و پاییزِ گذشته.
دیدیم انتخابات انجمن علمیِ دانشکدهاس. من و چند نفر از دوستان رفتیم کاندیدا شدیم.
شدیم انجمن علمی :)
توی ذهنمون این بود که این دانشکده شوروشوقش خوابیده و تعداد افرادی که ذوقوشوق دارن واسه بهبود، زیاد نیست و خودمون میشم اکثریتِ اون افراد؛ پس اگه کاری قراره توی دانشکده بشه، احتمالاً وظیفۀ ماست.
کلی ایده داشتیم، چندین جلسه گذاشتیم. ولی اتفاق خاصی نمیفتاد؛ که احتمالاً به دلیل تعدّد کارها بود و عدم تمرکز ما روی یک کار.
تا اینکه دوباره به امتحانات رسیدیم و توقف جلسات!
بین دو ترم بود که
دیدم ای دلِ غافل! یک ترمِ دیگه مونده از تحصیلم و منم و اونهمه کارِ نصفهنیمه و اونهمه ایدۀ انجامنشده برای بهترکردن دانشکدهای که واقعاً دوستش دارم…
بعد از کلی کلنجار، قیدِ همهچی رو زدم، جز یک مورد؛ منتورینگ.
توی جلسۀ بعد از تعطیلاتِ بینِ دو ترم در انجمن علمیِ کوچیکمون، دوباره در مورد منتورینگ صحبت کردیم و چندتا ایدۀ دیگه.
من که تصمیمم رو گرفته بودم.
گفتم اگر هیچکدومتون هم نیاید هم من این منتورینگ رو راه میندازم!
ولی خب اعضای گروهمون خفنن! تنها نمیذارن عضوهای دیگه رو :)
تازه ۲ نفر دیگه هم پیوستن بهمون :)
و پیگیریهای جدیمون شروع شد…
تماسها و ارتباطها با دفتر منتورینگ دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران بیشتر شد و اولین جلسۀ حضوری با دکتر پورحسنِ عزیز رو گذاشتیم :) در یک کافه در تهران :) کافهای به نامِ “حیاطِ شمارۀ ۶۵”.
صادق میرحسینی و خانم زارعی و من و دکتر پورحسن :)
دو-سه ساعت حرف زدیم و ما به شدت لذت بردیم از همصحبتی با دکتری به اون خفنی!
قبل عید بود که دیدیم کمکم داریم آماده میشیم که کار رو عملی کنیم.
و دیدیم که اگر بتونیم کارها رو راستوریست کنیم و همهچی خوب پیش بره، باید توی جشنِ روزِ دندونپزشکِ ۹۸ دفتر منتورینگ دانشکده رو رسماً معرفی کنیم :)
بعد از عید جلسه گرفتیم و شدیم گروهِ “منتورینگاُریجینالز” :))) من، سبحان، صادق، خانم زارعی، خانم عظمتی و خانم فرجادیکیا.
منتورهای احتمالیِ دانشکده رو انتخاب کردیم و باهاشون صحبتهای اولیه رو کردیم.
بعدش میرسیدیم به یک قسمت مهم: کارگاهی جهت آمادگیمون برای منتوربودن. که دکتر پورحسن باید بهمون آموزش میداد.
بچهها رو هماهنگ کردیم و دکتر پورحسن اُکی داد و کلاسی در تهران حوالیِ انقلاب اجاره کردیم و حدود ۸ ساعت نشستیم پای صحبتهای دکتر پورحسن و همسرشون :)
نزدیک جشن داشتیم میشدیم…
گفتیم اگه کلیپی برای معرفی داشته باشیم خیلی خوب میشه :)
خانم زارعی زحمت کشیدن و یک متنِ خفن واسه کلیپ نوشتن و محمدرضا اصفهانیانِ عزیز هم که کارگردانِ خفنِ دانشگاه هستن، سفارشِ کلیپِ ما رو قبول کردن و رفتیم استودیو جهت ضبط صدامون و بعدش هم در دانشکده محمدرضا اصفهانیان اومد و سکانسهای کلیپ رو ضبط کردیم :)
کارتهایی هم چاپ کردیم که روز جشن بدیمش به بچهها که اسمشون رو روش بنویسن واسه ثبت نام در دفتر منتورینگ :)
روز جشن رسید و کلیپ رو پخش کردیم و من یکم حرف زدم.
دم درِ آمفیتئاتر هم یک میز گذاشتیم که روش صندوقِ ثبت نام بود :)
کنارش هم توتفرنگیییییی :))
هر کس ثبت نام میکرد توتفرنگی میگرفت!
خلاصه که اون روز هم گذشت و استقبال بچهها فراتر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردیم :) حتی چند نفر از اساتیدمون هم گفتن که دوست دارن با ما همکاری کنن :))
در ادامه هم بازم جلسه گذاشتیم و در همین بین هم منتورها به منتیهاشون وصل شدن و الان جلساتشون در جریانه…
خیلی نوشتم…!
ولی شد یه خاطره!
خوبه :))
تمام اینها رو نوشتم ولی اصل حرفم برمیگرده به پشتِ پرده :)
شروعِ این دفتر منتورینگ برای من آغازی بود بر آشنایی با آدمهای بزرگی که انگار آفریده شدن برای خیر رسوندن و گستردنِ خوبی و قشنگی در این دنیا…
مثل دکتر پورحسن و استاد دوستی.
استاد دوستی، استادِ بیوشیمیِ دانشکدۀ پزشکیِ دانشگاهِ تهرانه و استادِ بیوشیمی که نیست! معلمِ زندگیه…
دکتر پورحسن من رو با ایشون آشنا کرد که شاید بتونه راهنماییم کنه؛ در اموری که راهِ حلی براشون نیافته بودم.
در جلسۀ اولی که رفتم خدمتشون در دانشکدۀ پزشکی، حرفهایی به من زد که الان یادِ اون شعرِ مولانا افتادم که اولش میگه: مرده بدم زنده شدم…
الان که دوباره شعرش رو نگاه کردم دیدم که یهجورایی شبیه شمس و مولانا شد ارتباط استاد دوستی و من! البته فقط از جهت نوع رابطه گفتم؛ چون “من” هنوز اولِ راهه!
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای… گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای… گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای… گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی… گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی… گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری…
من: پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم… گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم…
:)
و اون روز که هیچوقت یادم نمیره، شب نیمۀ شعبان بود. عید بود. و من عیدی گرفتم از خدا :) یعنی شنبه عصر تا غروبش، ۳۱ فروردین.
و از اون روز که رفتم و عضوی از خانوادۀ دوستی شدم، اتفاقهای خوب دارن میفتن همینطور و من خوشحالم :)
و خداروشکر…
تاریخهای مهمِ دیگه:
۱۰ اردیبهشت / ۱۲ اردیبهشت / ۲۴ اردیبهشت / و در نهایت امروز: ۲۶ اردیبهشت :)))))
و اگه برگردیم به نکتۀ اول متنم، میبینم که باز هم نتونستم ریشۀ اینهمه اتفاق خوب رو پیدا کنم! از منتورینگ شروع شد!؟ از محمدرضا استادشریف!؟ از جشنِ روز دندونپزشک!؟ از جهادیِ عید نوروز ۹۷!؟ از بازارچۀ خیریۀ ریحانهالنبیِ آخرِ ۹۶!؟ از چالش سحرخیزیم!؟ از وبلاگنویسیم!؟ از شعبانعلی!؟ از تولد ۷ سالگیم (که بابا و مامان گلم برام کامپیوتر خریدن!)!؟ از کجا!؟
مهمه مگه!؟
مهم اینه که خوب باشیم و خوبی کنیم…
در ادامه اتفاقهای خوب، هِی میان :) هِی میان…
پینوشت ۱: دفتر منتورینگمون یه پیجِ اینستاگرامی داره که توش کلیپمون هست، ببینید خوشحال میشیم :) (@MUQ_Mentorship)
پینوشت ۲: عکس ابتدای متن هم مربوط به جلسۀ امروزِ استاد دوستی در منزلشون هست :)
دیدگاه ها
چقدر حس و حالِ خوبِ درک شدنی داشت این پست :)
الهی که درست عمل کنیم تو این راه و هر روز محکم و محکم تر از هر روزی که میگذره..
ممنون آقای قائمی که ما رو هم رفیق کردین با این داستانِ خوب :)
پست
ممنون :)
انشاءالله…
ممنون که کمکمون میکنید. خیلی ممنون :)
منتورینگ چی هس اصن؟ :|
پست
گوگل کن :)
متشکرم که با نوشته هاتون دنیای بی حد و بی مرزی به وسعت اهدافم که سالها گمشده ی داستان زندگی من بودند،ساختی 💟💟💟خودت شاید ندانی چه کردی با دلم😔مرسی از این شانسی که با دنیا عوضش نمیکنم.گاهی یک حرف تمام صبح بیدارت نگه میدارد و با خود فکر می کنی «پس سهم من از این دنیا چیست»متشکرم که مرا با دنیای بزرگ خود سهیم کردید :-) نمیدونم چرا استادا میگن دیژیتال قویترین آلوتروپ مثبته😕 شاید هنوز به وجود شما پی نبردن 😉😉😉
پست
لطف دارید.
خوشحالم مفید بوده براتون :)
باید اعتراف کنم به شما و ارادتون حسودیم شد
توی چهار سال دانشجویی هنم پر بود از ایده که فقط برای بقیه مطرح می کردم و به خیال خودم سهم خودم رو پرداخت کردم بقیه کارها با بقیست
حتی الان که مثلا نشستم پای لب تاب که برم استارت پایان نامه ای رو بزنم که قرار بود اسفند شروع کنم و این روزا تحویلش بدم، سر از اینجا در میارم و این وبلاگ اون سایت می پرم که بگم نه من پای لب تاب نشستم ولی کاری پیش نرفت
مرقب ارادتون باشید تا یه وقت چشم نزنم
موفق باشیدو التماس دعا…
پست
سلام خانم مهندس
ممنون که هنوز میاید اینجا و سرمیزنید.
و ممنونم از لطفتون.
حقیقتش اینه که از ظهر که کامنتتون رو خوندم فکر کردم که من اونقدری اراده نداشتم که بخواد کارِ منتورینگ تا همینجاش هم پیش بره؛ به این نتیجه رسیدم که اگر یک تیمِ قوی نداشتیم، نمیشد.
و قطعاً قبل از اون، کمک خدا.
به نظرم دیر نیست، توی مقطع بعدی ایدههاتون رو پی بگیرید…
و موفق باشید ایشالا.
التماس دعا.
خواهش می کنم اتفاقا یکی از کارهایی که موقع کسلی و بی هدفی به سرم میزنه سر زدن به اینجاست
درسته همراه به شدت تاثیر گذاره و خدا که قطعا منتظر حرکت ماست تا برکت بپاشه تو کارهامون
البته برای من که مقطع بعدی وجود نداره اما سعی می کنم دنبال شغلی برم که هر روز رو با عشق از خواب بیدار شم و پر انرژی و مفید باشم
نوشتن از موفقیت ها به بقیه امید میده تو همین مسیر بمونید
زنده و پاینده باشید
التماس دعا
پست
ممنونم از لطفتون.
و موفق باشید.
خوشحال میشم سرمیزنید :)
قشنگ میشد سیل شو ق و انرژی رو از متنتون فهمید. خیلی موفق باشید اقای دکتر
پست
ممنون و همچنین :)
پست
ضمناً ممنونم بابت کلی کامنت پر از انرژی مثبتتون :)
چقدررر خووب چقدررر عالی من اصلا نمیدونستم همیچن چیزی وجود داره
خیلی مفیدو کمک حاله واقعا خسته نباشید و بهترین ها درانتظارتون باشه.
پست
سلامت باشید و همچنین :)
چی بگم از همه ی حس خوبی که خونه و خانواده ی دوستی دادن بهمون..
و منتورینگ … داستان مشترک همه ماها … که تک تک این نوشته رو با جون دلم حس کردم تو زندگیم
پست
به به :)
خداروشکر…
سلام.خدا قوت.من امسال دانشجوی ترم یک پزشکی اراک هستم.دانشگاه ما منتورینگ نداره.هیج راهی نیست که ما هم منتور داشته باشیم.یا مثلا کانال یا سایتی هست که مطالبش مثل منتور ما رو راهنمایی کنه ؟میشه لطفا سایت هایی که مطالب خوبی دارن رو بهمون معرفی کنید.من ورودی بهمن هستم توصیه میکنید چیکار کنم تا اون موقع؟
پست
سلام خانم نیلوفر
ممنون
تبریک میگم بابت قبولیتون :)
منتور میشه همون ترمبالاییای که دغدغه داره راهنماییتون کنه. یکم که پرسوجو کنید پیداش میکنید. معمولاً توی هر دانشگاهی هست.
من توصیه میکنم سایت متمم رو بخونید…
ولی میگم خیلی شبیه احمد نورالهی بازیکن پرسپولیسی❤❤❤❤❤❤
ولی چرا واقعا رتبه دومتون رو ضایع کردن