باید که یک روز صبح، قطعاً و جداً، جدار سخت و سیمانی روحم را بتراشم، بیرحمانه و با یکدندگی، و بار دیگر -و شاید برای نخستینبار- روحی بسازم به نرمیِ پَرِ کاکاییهای دریای شمال، به نرمیِ روحِ یک کودک گیلک، به نرمیِ مهِ ملایمِ جنگلهای مازندران، به نرمیِ نسیمِ دشتهایِ پهناورِ ترکمنصحرا، و به نرمیِ نگاه یک عاشق به معشوق…
و آنگاه، فرصتِ نوسازیِ خویشتن را به تو که در جستجوی این فرصت، عمری را گذرانیدهیی، بسپارم.
من باید، باید، باید که یک روز صبح چنین کنم.
حتی اگر آن روز، روز مرگم باشد.
دیدگاه ها
عکساتون خیلی رنگ و لعاب قشنگی دارن و سرزندگی و نشاط میباره ازشون :)) میتونم بپرسم گوشیتون چیه ؟
پست
سلام روژانخانم
متشکرم.
گوشیم که اسهشته.
ولی هر اسهشتی هم نمیتونه از این عکسها بگیره ها! [با لحن شوخی :)]
خیلی لطافت ب خرج داده بوووود تو این نامش😀😀
پست
:)))