این روزهایی که گذشت، برای من تمام نشدهاند. برای من شبیه دفتر جدیدِ قشنگی هستند که تازه خریدهام و با کلی شوق دوست دارم که هر چه زودتر با خطی خوش و چند خودکار با رنگهای مختلف در آن بنویسم. روزهایی که از اواخر پارسال شروع شدند. حتماً یادت هست که در مورد اولین جلسۀ گروهی برای جشن روز دندانپزشک نوشتم…
دوشنبه، سوم اردیبهشت را برای خودمان روز دندانپزشک قرار دادیم و جشن را برگزار کردیم :)
فکر میکنی به همین سادگی!؟
قطعاً نه!
خب تجربۀ اول من بود و نمیتوانستم انتظار زیادی داشته باشم. ولی میدانستم که باید از جان مایه بگذارم.
نه این که اجباری در کار باشد؛ خیر. با جانودل کارکردن در این موارد را دوست داشتم و دارم. بلکه الان بیشتر از قبل.
هم خودم و احتمالاً تو، میدانیم که برگزاری این جشن به گونهای یک بهانه بود :) به طور خلاصه: بهانهای برای تشکیل یک جمع دغدغهمند از بچهها. و در ادامه حرکت به سمت مسیری که از ما دندانپزشکان بهتری بسازد.
با بازگشت دوبارهام به دانشگاه در ترم ۱۰، بعد از پسگرفتن درخواست مرخصی، تصمیم گرفته بودم زندگیِ متفاوتی را شروع کنم. که دو راه، برای شروع، به ذهنم رسید: یکی دوباره نماینده شدن! و یکی برگزاری جشن.
هنوز هم برایم هیجانانگیز است وقتی به شکلگیری و آغاز این جریان فکر میکنم :) از ساختن یک گروه تلگرامی در اتوبان قم-تهران شروع شد. طیّ ۳ روز کلی ایده جمع شد. و در ادامه، اولین جلسۀ گروهی جشن را برگزار کردیم.
حدود ۲۵ نفر پایهکار داشتیم. بچهها را به گروههای مختلف تقسیم کردیم: تدارکات، تزئینات، کلیپ، ادبی، استندآپ کمدی، مسابقه، صندلی داغ.
در عید خیلی به این فکر میکردم که چگونه باید جشن را برگزار کنیم. چگونه انرژی کاهشیافتۀ بچهها بعد از عید را میشود بازگرداند و شور و شوق ایجاد کرد.
کارهایشان را در عید کمی پیگیری کردم. ولی خب انتظار نداشتم پیشبرد خاصی داشته باشند؛ فقط همین که در ذهنشان موضوع را پرورش بدهند کافی بود.
اولین جلسۀ بعد از عید، روز دوشنبه، بیستم فروردین برگزار شد. موضوع مهم این بود که بهتر بود جشن یک هفته عقب بیفتد. چون هم در روز ۲۷ فروردین دانشگاه مراسم دیگری داشت و هم اینکه کارها هنوز ناتمام بودند.
تصمیم بر این شد که جشن در روز ۳ اردیبهشت برگزار شود، ولی روز ۲۷ فروردین باشد روز مانور :) که بچهها کارهایشان را آماده کنند و در این روز اشکال کارها گرفته شود.
یادم است به چند نفر از بچهها گفتم: بیایید کاری کنیم که شب یکشنبۀ قبل از جشن راحت بخوابیم!
و تقریباً همین اتفاق هم افتاد. ولی شنبه و یکشنبه تا شب در دانشکده ماندیم.
در این جشن و حواشیِ آن کلی اتفاق قشنگ افتاده. کلی ماجراهای جالب. کلی لحظههای خوب و…
ولی وقتی به جشن فکر میکنم چند مورد خاص بیشتر بولد میشود در ذهنم:
– تشکیل یک جمعِ عالی :) کلی آدم خاص و خوب و دغدغهمند و متفاوت در کنار هم جمع شدند و با همکاری و همدلی و دوستی برای یک هدف مشترک کار کردند :)
این واقعاً زیبا نیست!؟
– دیدن لبخند و شادی بچهها.
– مورد بعدی: خوشحالی خودم. واقعاً این کار، کاری بود که از آن لذت میبردم. گذر زمان برای من در طول فعالیتم حس نمیشد. همیشه شاد بودم و پرانرژی. حتی وقتی شب به خوابگاه میرسیدم، تا بعد از نیمهشب بیدار میماندم و کارهایم را میکردم.
دوستانم کاملاً حس کرده بودند که در روزهای نزدیک به جشن من آدم دیگری شده بودم! آدمی که معلوم است شدیداً از زندگیاش راضیست :) شدیداً و عمیقاً!
چندین بار به خودم گفتم که چرا زودتر از این به فکر انجام چنین کارهای گروهیای نیفتاده بودم!
البته در چندین برنامۀ قبلی دانشکده، مثلاً جشنهای قبلی روز دندانپزشک، من مجری بودم. ولی در آخرین اجرا فهمیدم که به مجریگری خیلی علاقهای ندارم.
در جشن امسال، مجریِ دیگری تعیین کردیم و من فقط در یک قسمت روی سن رفتم. و این بار حرفهایی زدم که از تهِ دل قبولشان داشتم؛ نه قرار بود مطالب درسی را پرزنت کنم، نه متنِ آمادهشدهای بود که برای اجرا از رویش بخوانم و نه هیچ قید بندی. خودم بودم.
از آن چیزی حرف زدم که خودم در حال حرکت به سمت آن هستم.
قسمت تقدیر از دانشجویان برتر را خودم بر عهده گرفتم. و از این قسمتِ جشن سعی کردم استفاده کنم تا استارت کار برای ادامۀ مسیری که به نظرم درست است، بخورد.
روز قبل از جشن معاون آموزش دانشکده من را صدا زد و از من پرسید که چه افرادی قرار است از آنها تقدیر شود؟ گفت که دو نفرِ برتر کلاس خودت آمدهاند و گفتهاند که آقای قائمی نمیخواهد از ما تقدیر کند!
چون من در گروه تلگرامیمان اشارۀ کوچکی به این موضوع کرده بودم :)
که به جای تقدیر از بچههای صرفاً درسخوان، از افرادی تقدیر شود که علاوه بر این که درسشان را خوب خواندهاند، در فعالیتهای مورد علاقهشان هم حرفی برای گفتن دارند.
میدانستم که برای عدهای این نوع تقدیر درد خواهد داشت. که البته هر نوع تغییری در روند موجود، برای خیلیها سخت است.
روال همیشه بر این بوده که افرادی که عدد معدل آنها بالاتر است، بهتر هستند و شایستۀ تقدیر.
ولی آیا این روند درست است!؟
من که نمیپسندمش. ممکن است کسی نفر چهارم کلاس باشد، ولی علاوه بر درس، در یک فیلد ورزشی موفقیتهای بزرگی داشته باشد. و این دلیل نمیشود که از او بگذریم و فقط به کسی که ممکن است تنها مطالب چند کتاب را حفظ کرده توجه کنیم!
در همان روز جشن با کمک یکی از دوستان، چارچوب حرفهایم را آماده کردم و تمام سعیم را کردم که خوب بیانشان کنم.
نام دانشجویان برترِ این دفعه را «دانشجویان متمایز» گذاشتم. که شاید در ادامه برای مسیری که پیش رو دارم این کلمه به کار بیاید: تمایز.
درست است که کموکاستی هم در این نوع تقدیر داشتیم؛ که زمان و بودجه محدود بود و اطلاعات خیلی زیادی نسبت به همۀ دانشجوها نداشتیم. ولی به نظرم شروع خوبی شد برای بیان ایدهام.
بعد از جشن آنقدر بازخورد خوب گرفتم از بچهها و اساتید و همه (!) که هر لحظه خوشحالتر میشدم :)
استادها با ذوقوشوق زیاد به دنبال کلیپهای پخششده در جشن بودند.
بچهها هم همچنین :)
و من امیدوارم به ادامۀ این حال و هوای زیبا در دانشکده…
دیدگاه ها
برگزاری این جشن اتفاق بزرگ و به یاد ماندنی بود برای ما و تمام کسانی که نظارهگر بودند.
پست
همراهی گروهی همهمون واقعاً لذتبخش بود :)
مخصوصاً بودن در کنار تو :)
ممنون عرفانخان بابت همۀ زحماتت.
ایشالا همکاریهای بعدی…
سلام :) دیگه گفتنیها رو گفتیم :)
و بازم دستتون درد نکنه، خدا قوت .
پست
سلام :)
و من ممنونم خیلی :)
سلام
اول از همه تشکر بابت تمام زحمت هایی که کشیدین و اینکه این جریان رو راه انداختین و باعث شدین ما هم تجربه شیرین و خاطره های به یادموندنی رو به زندگیمون اضافه کنیم :)
دوم اینکه تعبیر جالبی داشتین! واقعا انگار حس و حال جشن تموم نشده و هنوز باهامونه!
الان که بیشتر فکر میکنم میبینم استارت خوبی زده شد! امیدوارم در ادامه هم خوب پیش بره :)
موفق باشید
پست
سلام خانم عظمتی.
من بیشتر ممنونم البته. کمک شما و سایر دوستان نبود، اینهمه خوشی شکل نمیگرفت.
من هم امیدوارم.
توکل به خدا…
Pingback: منتورینگ و شروعی بر کلی اتفاق خوب | گاهنوشتهایی برای فردا
Pingback: منتورینگ و شروعی بر کلی اتفاق خوب | گاهنوشتهایی برای فردا