در ۳-۴ ساعت گذشته دوتا مطلب نوشتهام و بعد از رسیدن به اواخر متن، به پیشنویسهایم منتقلشان کردم. نمیدانم. دوباره حس میکنم مثل قبل شدهام. مثل قبلاً که خیلی از کارهایی که میکردم و راضی بودم از آنها برایم رنگ میباختند و من میماندم و حوضم. الان هم همینطور شده. حتی به سرم زد خیلی از فعالیتهایم را در همین نقطه رها کنم و با یکسری تغییر کوچک، مثل تعویض سیمکارت، مسیر جدیدی را شروع کنم. ولی نمیدانم.
معلوم نیست کدام کار درست است و کدام نه.
البته یک تفاوت را در خودم متوجه شدم؛ که آن را مدیون آقای معلم هستم. آن هم با امید حرکت کردن و قدم برداشتن است.
اینبار که از کارهایم سرد شدم، دیگر نمیخواهم دچار رکود شوم و چند روزی را بدون هیچ کاری طی کنم.
همین الان میروم تا بخوانم. یاد بگیرم. درس بیاموزم. که قطعاً در همین مسیر، راه درست را باز هم خواهم یافت.