و باز هم نشیب. و هی نشیب.

دلم گرفت که.

کاش می دونستم اوضاع از چه قراره. کاش دلیل این درد رو پیدا می کردم. شاید هم می دونم.

نمی دونم.

هر چی که هست نمیذاره پیش برم. هر از چند گاهی میاد و میبنده جلو رومو. متوقفم میکنه.

خواستم از ارائۀ امروزم بنویسم. در مورد آیندۀ دندان پزشکی بود. ولی حوصله شو ندارم.

داشتم خوب پیش می رفتم ها…

ولی دوباره اون درد ناپیدای درونم رخ نمود!

تنهایی اومدم تو حیاط یه گوشه به دیوار و زمین (!) تکیه دادم و لپتاپ رو پاهامه.

دارم سعی می کنم خودمو خالی کنم. ولی بعضی حرفها از جنس نگفتنه.

نمی تونم بنویسمشون، حداقل اینجا.

ولی درد است و تنهایی…

خیلی از اوقات که میخوام تمرکز کنم روی اون درد، کلی راه میاد تو ذهنم برای فراموش کردن این فکر! نمی دونم این کشش به هرچیزی غیر از این فکر از کجاست.

چالش سحرخیزی هم داره پیش میره. فعلاً یک روز شکست داشتم. بد نیست.

خواب شب سخته که اون هم امید دارم بتونم تنظیمش کنم؛ بالاخره توی یک اتاق مثلا ۶ نفره (که البته بیشتر از ۶ نفر توش هستن و اون افراد  هم ممکنه خیلی بامزه باشن و نخوان که من زود بخوابم!!!) خاموشی سر یک ساعت معین سخته.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *