گه‌گاهی تکونی هم بدیم به خودمون بد نیست!

سلام
نمی دونم با تِد (TED) آشنا هستی یا نه. اگه نیستی بهتره یه سر به سایتشون بزنی.
اگر هم هستی که خوش به حالت!

اواسط امتحانات ترم ۸ دانشگاه بود که در اینستاگرام، جناب صالح سخندان یا آقای خطای دید، یه استوری گذاشتن که رویدادی به نام تکانه قراره برگزار بشه و ایشون هم از سخنرانان هستن. از اونجایی که ایشون رو دوست می دارم و به عنوان یک نابغۀ هنر می شناسمشون، رفتم و کمی در مورد تکانه تحقیق کردم و در همون روزهای سرشار از زجر (!) با هیجان بسیار ثبت نام کردم :)
تا امروز…

امروز که صبح داداشم زحمت کشید و زنگ گوشیمو قطع کرد! و ساعت ۷:۲۹ بیدار شدم! دیر بود یکم! هشت و نیم هم شروع مراسم بود. خلاصه سریع آماده شدم و اسنپ گرفتم و رفتم. زود رسیدم خداروشکر.

در ادامه می خوام خلاصه ای از مراسم امروز رو بگم. که البته این خلاصه بیشتر برای خودم مناسبه؛ چون مواردی رو که میگم خلاصۀ کل همایش نیست. بخشی از نکاتیه که به نظرم اومد مهم هستن و به درد وضعیت فعلی من میخورن.

۱. جناب مهدی صالحی. از به کارگیری واژه های گوناگون، حتی لهجه ها، شعرها در صحبت های روزانه مون صحبت کرد و گفت چرا انقدر دایرۀ واژه های ما کمه!؟ که واقعا جای تأمل داره. نکتۀ مهم صحبت ایشون برای من: سریعتر برس به خوندن شعرهایی که در ذهنته و همیشه دوست داشتی بخونی…

۲. جناب مسعود نیلی. از شرایطی که در به کارگیری استعدادها در کشور هست، گفت. و باز هم اشاره ای کرد به اینکه در بالای مثلث یا هرم شغلی، جایی که موارد مهمتر و اساس تر هستند، جای رشته هایی مثل جامعه شناسی، علوم سیاسی و از این دست علوم هست. و جایگاه علومی مثل مهندسی و پزشکی [و حتماً دندون پزشکی :|] در پایین هرمه و افراد با استعداد بالا باید در بالای هرم باشن! که این روند در کشور ما یه جورایی برعکسه. ولی من نمیگم با استعدادم. چون هرکی کنکور رو کمی خوب بده لزوما با استعداد نیست! درس خوب خونده. همین. هیچ کار بزرگی نیست. [اینو من همیشه میگم. از افرادی که با فقط درس به یه منصب رسیدن و بعد فکر میکنن چه جایگاه رفیعی دارن الان افراد بسیار موفقی هستن، اعلام انزجار میکنم! مثل بعضی اساتید ما! متأسفم براشون.] درس ایشون برام: جایگاه هدفی که در ذهن دارم رو بهتر بشناسم و بدونم که آیندۀ من در اواسط این هرم می چرخه و بدونم برای رسیدن بهش باید با افراد بالای هرم هم مشارکت کنم، البته افراد بالای هرمی که با استعدادن!

۳. جناب پیمان اکبرنیا. علاقه مند به نجوم. اطلاعاتی داد بهم که دهنم باز مونده بود! کم این اتفاق واقعی برام میفته! ولی خیلی قشنگ بود. عکسی رو نشون داد که تلسکوپ هابل اونو گرفته بود و توی این عکس اونقدر کهکشان بود که اشک آدم رو درمیاورد! در اون همه کهکشان ما در یکی از اون کهکشان ها، در یک کرۀ کوچک در اون کهکشان، یک موجود ضعیفیم! که راهی نداریم جز فروتنی…

۴. جناب لطف الله آجدانی. که ترغیبم کرد برم یکم تاریخ بخونم! خیلی کم میدونم! شاید هیچی! و کلی از رد مطلق نگری و نظام فکری ۲وجهی گفت؛ نکوهش این قضیه که ما در هر واقعۀ تاریخی دنبال خوبِ خوب و بدِ بد می گردیم! نمیشه که یه آدم در طول عمرش همیشه بد مطلق بوده باشه یا خوب مطلق!

۵. جناب آذرخش مُکری. روش سخنرانی ایشون به نظرم عالی بود. استاندارد. شبیه سخنرانی های تِد. در مورد مت‌آمفتامین یا همون شیشه صحبت کرد. توضیحی در مورد اعتیاد داد که این مواد مخدر و یا حتی هر فعالیتی که لذت داره برامون، در نهایت باعث تولید دوپامین در مغز میشه و حس خوب میده! ولی زیادش سمیه و باعث کلی توهم میشه. مثل: دیدن ارتباط بین دوتا موضوع در صورتی که نیست! یا دیدن نیتی در افراد که وجود ندارد! یا دیدن الگوهایی بین موضوعات در صورتی که همچین الگویی ساختۀ ذهنه!
تعریف جالبی از اعتیاد گفت: هرگاه کنترل هیجانمون رو در یک عامل خارجی ببینیم و یادبگیرم که با اون هیجانمون رو کنترل کنیم.
و همچنین گفت: هموستازی که در سطح دوپامین ما صورت میگیره به صورت طبیعی، عامل مهمتریه نسبت به هوش در موفقیت.
درس ایشون واسه من: حتی اگر هوش بالایی هم ندارم، می تونم با تمرکز بر روی هیجانات و کنترل اونها و همچنین آروم کردن بحران های فکریم، می تونم زندگی پربارتری داشته باشم.

۶. جناب مهرداد مهدی. آکاردئون رو حیرت انگیز نواخت… اشک تو چشمام جمع شد. زیبا بود… شدیداً زیبا. گفتم شاید میشه با موسیقی عالی هم به زیبایی خدا پی برد. شاید.
درسهای ایشون برای من در چند کلمه: سادگی، تلاش و پشتکار، امید، سبک شخصی، اراده، غلبه بر سختی های فاجعه بار.
کلی لذت بردم!

۷. جناب اشکان خطیبی. گفت چرا رؤیای ایرانی نداریم!؟ چرا نمی تونیم کسی رو الگوی خودمون قرار بدیم!؟ چرا باید به جاش بگیم ما باید الگوی بقیه باشیم!؟ رؤیای کودکی!؟
درس ایشون: عملگرایی. هدف. آمادگی. دنبال کردن رؤیاها…
پسندیدم صحبتشون رو فقط ضعفش این بود که خیلی قطعی صحبت میکرد! من کلا از قطعی صحبت کردن و کسایی که خیلی مطمئن صحبت می کنن میترسم! گاهی واقعاً احساسم ترسه!

۸. جناب محمدعلی برنو. عکسهاشون عالی بودن. اینکه برای یک قاب تصویر میشه اینقدر فکر کرد هم برام جالب بود.

۹. جناب سعید بیدرنگ. جالب بود که از شکستش گفت. و برای موفقیت شغلی این دوتا موردی که گفت برام جذاب بود: شناخت نیاز بازار، گرفتن و اعمال نظر بازار.

۱۰. جناب محمدتقی میرترابی. انقدر سر ارائۀ ایشون خوابم میومد که نتونستم زیاد دقت کنم و چند ثانیه ای خوابیدم! ولی در اوایل صحبتش به این نکته اشاره کرد که فیزیک کوانتوم میگه نمیشه هیچ چیز رو قطعی اندازه گرفت…

۱۱. جناب کوروش حاجی زاده. تا به حال به معماری ها و کار یک معمار اینطور نگاه نکرده بودم. واقعا کار ایشون ۲۰ـه. دید جدیدی از معماری بهم داد. حس خوب…

۱۲. جناب شروین وکیلی. در مورد سیستم های پیچیده صحبت کرد که باز هم زیاد نتونستم حواسم رو با ایشون همراه کنم. ولی نکات ایشون در مورد مواجهه با سیستم های پیچیده:
– از اونجا کمی فاصله بگیر و از دور نگاه کن به سیستم، ولی اونقدر دور نشو که خودت هم گم بشی. خودت رو حتما در کنار اون سیستم ببین.
– با موضوع بازی کن. (مثلا بگو باهاش چیکار می تونم بکنم؟)
– به یگانگی ذره ذره و جزء جزء این سیستم دقت کن و درکش کن.
و در نهایت گفت: ما موجودات پیچیده ای هستیم که یاد گرفتیم پیچیدگی رو فراموش کنیم.
یادآوری ایشون برای من: کتاب سیستم های پیچیدۀ محمدرضا شعبانعلی رو که در سایتش منتشر کرده رو بخونم.

۱۳. خانم مرجان گلپیرا. در چند کلمه: جستجوی حقیقت و نشر آن. رسیدن به داد مظلوم. پشتکار.

۱۴. جناب امید نقشینه. اومد و نظام بانکی رو شست و گذاشت کنار. با دلیل و مدرک. خیلی جذاب بود و تازه روشن شد برام که چه وضعیت خرابیه… گفت کار بانک ها در همین واژۀ کار خلاصه میشه: کلاه برداری، اختلاس، ربا، با تعاریف علمی شون. بد بلایی سرمون اومده در این مورد و داره میاد. و همچنین گفت دلیل اصلی تورم همین بانک ها هستن با این قضیۀ وام و چاپ پول و اینا…

گذشته از این همه نکات قشنگ، که البته کلی از نکات رو که شاید مهم تر بودن رو ننوشتم، مهمترین قسمت این رویداد و این حضور، تکانه ای‌ست که ممکنه بهم وارد بشه. اینکه یکم تکون بخورم. اینکه رؤیاهام چی پس؟ چرا یادم میره؟ چرا حرکتی ندارم؟ چرا سکون؟ چرا ایستایی؟ چرا پویایی نه؟ ترس هست؟ مواجه شو پس باهاشون. چیه جریان؟ تنبلی؟ پس همینطور ادامه بده! ببین کی ضرر می کنه! وقت نداری؟ چرت نگو! چیکار میکنی؟ اراده مشکله؟ تقویتش کن.

مگه چندبار فرصت داری؟

از کجا آمده ای؟ آمدنت بهر چه هست؟

برو به سمتشون. برو و امتحان کن. برو و اشتباه کن. یاد بگیر.

حداقل به هدفت هم نرسی، وجدانت راحته.

یاد اون جمله ای میفتم که میگفت: دوست داری زندگیت مثل یه Textbook معمولی باشه یا پر از Story؟ پر از ماجرا…

بسم الله.

دیدگاه ها

  1. روژان

    چقد برام جالب بود که شما سعی کردید توی هر سخنرانی یه چیز مثبت یاد بگیرید و اونو عملی کنید توی زندگی خودتون
    خوندن این متن کلی بهم انگیزه و انرژی داد :)
    ولی واقعا درک نمیکنم چرا شما میگید از هرچیزی که قطعیه خوشم نمیاد ! عجیبه یکم

    1. نویسنده
      پست
      مصطفی قائمی

      سلام روژان. خوش اومدی به وبلاگم :)
      خوشحالم که خوشت اومده.

      در مورد قطعی صحبت‌کردن هم منظورم در مورد افرادیه که نسخه‌ای می‌پیچن برای همه و از نظرشون حرف کاملاً درستی می‌زنن و این حرف باید در مورد همه صدق کنه. گاهی نیاز می‌بینم اونقدر هم به خودمون اعتماد به نفس نداشته باشیم و جایی برای شک و تردید هم بذاریم که اگر اشتباه کردیم، راهی برای برگشت از نظرمون باشه.
      البته حرفم لزوماً با جناب خطیبی نیست. البته چون از سخنرانی‌ش چند ماهی گذشته یادم نیست دقیقاً این انتقادم به کجای صحبتش برمی‌گرده، ولی اون موقع همچین حسی داشتم که بهتره کمتر قاطعانه صحبت کنه و در مواردی که با تحقیق و پژوهش اثبات نشده، کمی جا برای اشتباه بذاره.

  2. Pingback: بهداد مبینی و من :) | گاه‌نوشت‌هایی برای فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *