باز هم یادش میفتم. یاد اون مطلب محمدرضا در مورد ابهام. توقف رو در وجودم حس می کنم. ولی اصلا حس خوبی ندارم. می دونم که چندتا چیز سر جاشون نیستن. چندتا تغییر اساسی لازمه. ولی امان از ابهام. و شاید تنبلی و شاید هر چیز دیگه!!!
اینجای مطلبش تو ذهنمه. بعد از چهار بار خوندنش در طول شاید یک سال و اندی…
اگر نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش عمدهی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:
- توقف – در این حالت میگویم: بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه میشود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفتهام و تکلیف آیندهام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمیدانم کار پیدا میکنم یا نه. فعلاً که نمیدانم شریک زندگیام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمیدانم میخواهم در این شرکت بمانم یا نه. فعلاً که نمیدانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً که بحث برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همهی انسانهای فعلاً نمیدانمها در کنار جادهی زندگی میمانند و فعلاً میدانمها از کنار آنها عبور میکنند و میروند.
- انتخاب گزینههایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش میدهد – بسیاری از انتخابهای زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است. آن هم معمولاً از طریق گزینههای اشتباه. مثلاً فکر میکنم کسی که کارشناسی ارشد میخواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آیندهاش وجود دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام میدهم. همینطور در رابطهی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر میکنم نقاط ابهام رابطه و زندگیام کمتر میشود.
مورد دوم رو دقیق نمی دونم یعنی چی! و احتمالا تجربه ش هم کردم ولی یادم نیست!
چند وقتی هست که ابهام گریبان گیر منه. تا کمتر از یک هفته پیش انقدر بهش دقت نکرده بودم. شایدم انقدر توجه نیاز نداره! ولی چیزیه که هست.
بیشتر از یه چیز هم هست! محمدرضا میگه کاغذیه که روش معادلۀ زندگی نوشته شده!
گه گاه به سرم می زنه که باید همینطور به جلو برم… ولی باز هم متوقف میشم.
بیشتر به خاطر هدفه. هدف رو باید همیشه به یاد داشته باشم! ولی عوامل دیگه ای هم هست! Procrastination! یا همون اهمال کاری!
راستی! با TED که حتماً آشنا هستی، توصیه می کنم این سخنرانی رو که در مورد اهمال کاریه ببینیش. خیلی قشنگه!
ولی یک وقت حس نکنی باهاش درمان می شی! البته اگه تو هم اهمال کار هستی!
چنانچه دنبال راه حل هستی، از طریق این لینک به متمم سر بزن تا شاید از اهمال کاری در بیای!
آها!
تازه یادم اومد ادامۀ متنی رو که در ذهنم بود!
می خواستم بگم این سردرگمی و ابهام هست و تصمیمات گه گاه من مبنی بر حرکت بی وقفه به جلو. و باز توقف!
اینطوریه: متمم می خونم. ولی کم و پراکنده. کتاب می خونم. ولی کم و با تمرکز کم و چندتا کتاب نصفه و نیمه دارم. ورزش هم هست. ولی کم و به صورت دوره ای!
و کلی غر دیگه که شاید ننویسم بهتر باشه!
تو ذهنم یک حدیث در مورد سردرگمی بود که خواستم سرچش کنم که کامل و درست بنویسمش ولی این حدیث اومد:
امام علی (ع): کسی که به کارهای گوناگون پردازد، خوار شده، پیروز نمیگردد.
که فکر کنم درس خوبیه. یکم روش فکر کنم. مهمه.
دیدگاه ها
Pingback: آرامش | هدف باشه یا چی!؟ | گاهنوشتهایی برای فردا