شگفتانگیز نه فقط از بُعدِ جذاب و خوبش، که از بعدِ دردناکش هم حتی منظورمه. چون جالبه دیگه! اینجوری که پیشبینی نمیکنی و یهویی میفتی وسطِ یه جریانی که تا دیروزش -حتی یک ساعت قبلش- داشتی میگفتی برعکسش خوبه و درسته. ولی زندگی کاری باهات میکنه که آرومآروم بفهمی رئیس کیه. و تو فقط قراره بری جلو و تلاش کنی که هدفهات رو یکییکی تیک بزنی.
تلاش کنی.
نه اینکه نتیجه برات تضمین شده باشه.
تضمین که هیچ، گاهی حتی نتیجه میشه ۱۸۰ درجه اونورتر از چیزی که میخواستی.
و جالبیش اینه که با همون ۱۸۰ درجه متفاوت هم وفق پیدا میکنی و میری جلو؛ انگار نه انگار که چیزی شده باشه.
زندگی اینه. اینجوریه. تو و من هم تعیین نمیکنیم که رسمش چی باشه.
همینیه که هست.
البته…
گاهی هم خیلیهامون تلاش میکنیم که رئیس باشیم. که همونی بشه که میخوایم، که چرخ برهم زنیم تا غیر مرادمون نشه.
نمیگم نشدنیه، که میشه گاهی.
ولی اونقدر فرسوده میشیم که ممکنه بگیم: نمیارزید.
جالبه. نه؟
شگفتانگیزه.
در هر حال
منِ ۲۸ ساله، با همین تجربههای کمم، یه همچون چیزی فهمیدم از دنیا.
از اینکه هیچ چیز بعید نیست!
آخ.
بعد از مدتها یاد اون حدیث از امام علی افتادم که میگفت: (البته مفهومش یادمه فقط)
به اون چیزی که کمتر امید داری، بیشتر امید داشته باش!
شاید شبیه یه تناقض باشه
ولی این هم شگفتانگیزه.
فکر کن بهش…
منم بعد از مدتها اومدم کافه فیروزه و نشستم که بنویسم. احتمالاً متوجه کمی تغییر توی وبلاگم و پستهاش شدی؛ که اوکیه. نگران نباش!
و آره اومدم که کمی ثبت کنم وقایع رو.
وقایعِ این چند وقت اخیر رو که چیزی نگفتم.
از آکادمی قاف بگم که شروع شد.
اولین دوره رو تموم کردیم. فقط مونده جراحی ۱۲ نفر از بچهها در مطب استاد. که اون هم رواله.
اینجوری بگم که همه راضی بودن بعد از ۵ روز و چیزی کم نداشت دوره.
هم بچهها گفتن و هم یکی از اساتیدمون که جاهای دیگه رو هم دیده بود، گفت هیچی کم نداشت :)
فقط این مؤسسهای که باهاش دوره رو برگزار کردیم یکم آدمهای داغونیان که اون هم در حال رفعورجوعه.
یعنی ترکوندیم و من خوشحالم بابتش :)
میریم که ببینیم ادامۀ مسیر برامون چی آماده کرده…