هرچی بزرگتر میشیم، هرچی جلوتر میریم، همهچی جدیتر و سختتر میشه. جوری که به نظر ممکن نیست براش آماده باشیم. یهویی به خودمون میایم و میبینیم که عه! دیگه فرصتی برای اونهمه کاری که حس میکردیم اولویتِ ما بوده نداریم. دیگه وقت نمیشه ورزش کنیم، وقت نیست کتاب بخونیم، وقت نیست سفر بریم، وقت نیست وبلاگ بنویسیم، وقت نیست غذا درست کنیم، وقت نیست تنها باشیم با خودمون، وقت نیست و وقت نمیشه و نمیرسیم و فرصتی نمونده و اینها…
لابد تا اینکه: فرصتی نیست نفس بکشیم!
و تمام.
مگه نه؟
به نظر میرسه این رو هم نمیخوایم بفهمیم؛ حتی اگر ممکن هم باشه، دلمون نمیخواد درکش کنیم.
دوست داریم از این مفهوم که همهچی رو به تمومشدنه فرار کنیم. حواسمون نباشه که واقعاً ممکنه یک روز بیاد و ما باهاش نیایم! ما جا بمونیم. آره.
میشه دیگه.
نمیشه؟
حواست هست؟
حواسِ خودم چی؟ هست؟
نمیدونم.
من که این روزها فقط دارم میرم جلو! بدو بدو. زودتندسریع. تقریباً ناناستاپ.
از بیرون که میبینن، میگن بابا دمش گرم. چه خوب داره ادامه میده. چه موفق داره پیش میره. ایول.
از درون ولی، فرسایش…
چیزی که دیده نمیشه اینه.
البته که به نظر این هم همون مفهومیه که نمیخوایم و نمیخوام بفهمم!
اینکه پیری از اونچه که در آینه، هر روز صبح، میبینیم بهمون نزدیکتره.
بالاخره که فرسوده میشیم؛
پس بیا جوری فرسوده بشیم که که دیگه چیز خاصی گیرِ موریانههای زیر خاک نیاد!
“تنی فرسوده و پاهایی خسته” برسه بهشون! مثل همون چیزی که آقامعلم -محمدرضا شعبانعلی- در گفتوگوش با فرشتۀ مرگ میگه. (+)
شاید هم اینطوری که ناناستاپ بریم جلو، خیلی زود فرسوده بشیم.
این هم از اون چیزهاییه که دوست دارم بهش فکر کنم بلکه آرومتر برم جلو!
یعنی بهونه…
آره.
خیلیهامون، خیلی از اوقات، مثل من، دنبال بهونهایم که نریم جلو. که مثلاً زود پیر و فرسوده نشیم و خیلی به خودمون فشار نیاریم.
مثلاً الان که من مطبم، ساعت ۰۰:۴۵ دقیقهاس و تا الان داشتم بهونه میاوردم واسه خودم که بسه دیگه کار و تلاش. بسه دیگه فشار به خودت. بسه. پاشو برو خونه و بخواب که فردا هزارتا کار داری (در صورتی که یادم نیست الان فردا دقیقاً باید چه غلطی بکنم!).
آره. ولی گفتم بشینم پای کیبورد، همهچی خودش اوکی میشه.
همون داستانِ برداشتنِ قدمِ اوله که بعدش مسیر یکم هموارتر میشه یا حداقل به نظر میرسه که هموارتره :)
دارم مینویسم دیگه. تا الان هم ۳۸۰ کلمه شده :)
و ادامه میدم…
باید بگم که آکادمی قاف در حال پاگرفتنه. و ریاستارت خوبی براش داشتیم.
از اون وبینارهای اولِ کرونا، که اولین وبینارهای بین کلّ دندونپزشکها بود، تا اینجا که رکوردِ ایران در پرشدنِ یک دورۀ حضوری رو زدیم. و بعید میدونم کسی حالاحالاها بتونه همچون کاری بکنه!
یعنی یک دورۀ آموزش ایمپلنت، با هزینۀ ۲۹ میلیون تومن و ظرفیت ۱۸ نفر، در ۲ دقیقه پر شد :)))))))))))
اصلاً اومدیم و یکی تونست به رکورد ۲ دقیقۀ ما برسه،
حالا اگه بگم که این دوره در حالی با چندتا استوریِ متنی توی یه پیجِ پرایوتِ ۲۹۰۰ نفره پر شد که حتی پوستری از دوره و اسامی اساتیدش جایی نوشته نشده بود!
عجیبه. نه؟
خب
این از ثبت این رکورد و ریاستارتِ جذابِ آکادمی قاف بعد از چندوقت در این وبلاگ :)
و این رو هم بگم که اولین وبینارمون هم که رایگان بود، با ۵۸۰ نفر ثبتنامیِ دندونپزشک یا دانشجوی دندونپزشکی، استارت خورد.
و به نظر میرسه، راه میگویَدَم که چون باید برم :) (اشاره به اون بیت عطار که سرلوحۀ اعمالمه: تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس / خودِ راه بگویدَت که چون باید رفت.)
و الان سفتوسخت با رفقا داریم کارهای آکادمی قاف و قافدنتالکلینیک رو پیش میبریم.
رفقا یعنی عرفان و مهدی و شیخانی.
این رو هم گفتم که یادم بمونه کیها همراهم بودن و کیها نبودن.
البته که
تهِ همۀ اینها، مثل هر آدمیزادِ دیگهای این به ذهنم میرسه که:
خب. تهش که چی؟!
ولی آیا با این اوضاف، نباید ادامه بدیم؟
چرا باید بدیم.
راهِ دیگهای داریم؟
آره. عزیمتِ جاودانه.
حس نمیکنی این یعنی اینکه کم آوردی؟
خب آره.
پس زر نزن!
برو جلو :)
و ادامه بده.
و یاد اون شعرِ معروف میافتم که اولش میگفت «زندگی صحنۀ یکتای هنرمندیِ ماست…»
همین.
گود لاک.
پینوشت: عکس بالای پست یکی از زیباترین اتفاقهای دهۀ سوم زندگیمه :)
دیدگاه ها
ان شالله موفق باشید
نوشته ای قابل ستایش
سایشون مستدام
سلام آقای دکتر
خوشحالم از اینکه میبینم پلههای ترقی رو چهارتا یکی طی میکنید؛ به امید موفقیتهای بیشتر و بزرگتر
فقط یه چیزی خیلی اذیتم میکنه! عنوان این پست رو میشه اصلاح کنید؟ (نبماند : نماند؟!)
مگه برگرفته از این جمله آقا معلم نیست که میگه: همه ما این دنیا رو با آرزوهای دستنیافته ترک میکنیم؛ مهم اینه که توان صرف نشدهای باقی “نماند”.
پست
سلام و بسیار ممنونم از لطفتون :)
بزرگواریتونه که خوب میبینید 🙏🏻🌹
در مورد عنوان هم بگم که
اینجوری نوشتمش که سؤالی باشه!
و مبهم 👀
راستش یه لحظه به این فکر کردم که عمدی بوده
و اینکه یه متممی توی عنوان پستش غلط داشته باشه به نظرم عجیب هم بود😅
ولی چیکار کنم از دست ذهن اصلاحگَرَم که دوست داره همهچی رو همون طور که همیشه بوده ببینه😁
گفتم شاید هول هولکی نوشتید و اشتباه تایپی پیش اومده
امیدوارم که بیشتر بنویسید برامون😎🙏