بازی‌ای به نام زندگی!

مصطفی قائمی

دارم با اشک شروع می‌کنم به نوشتن! و به نظرم این اولین پستی‌ست که شروع‌ش اشک داره. همیشه یا قبل‌ش اشک بود، یا اواسط‌ش و یا در آخر.
حالا چرا اشک؟
چون اومدم بنویسم از این روزهام، که یادِ یکی از نامه‌های آقامعلم به رها افتادم و رفتم خوندم‌ش: شطرنج زندگی.

و هی گریه‌م می‌گرفت. در حد هِق‌هِق حتی!
نمی‌دونم چه چیزهایی توی سرم می‌چرخید که این‌طوری می‌شد. ولی هرچی که بود، از رنج‌های قدیم بود. که هرچه که می‌کِشم از همون کُندۀ قدیمیِ دردها و رنج‌های قدیمه.

و آره.
وایسادیم وسطِ یک بازی که قواعدی داره که معلوم نیست کِی قراره بفهمیم‌شون. بازی‌ای که نخواستیم بیفتیم وسط‌ش. شاید هم خواستیم و یک روز گنده‌گویی‌هایی کردیم که: قول می‌دیم بترکونیم و این‌ها!

آقامعلم توی همون پست، می‌گه یک روز می‌رسه که قواعد بازی رو می‌فهمیم بالاخره. ولی بعدش تنها می‌شیم. و این درد داره دوباره.
یعنی افتادیم وسطِ یه باری که چه بفهمیم چه غلطی باید بکنیم و چه نفهمیم، درد و رنج باید بکشیم.

آها. حالا که این رو نوشتم، این رو هم بگم که از این رنج تا اون رنج، شادی هم هست. خوشی هم هست. دل‌خوشی هم هست و کم هم نیست (+).
یا شاید بهتر باشه این‌طوری بگم که: از این خوشی تا اون خوشی، رنجه.

دیگه من که عادت کردم!
از بس رنج نصیبم شده و از بس چیزهایی رو دیدم که فکرش رو هم نمی‌کردم، الان اومدم وسطِ جریانِ زندگی.
قبلاً این‌طوری بود که هی با خودم می‌گفتم: “انصافاً این‌همه رنج حقّ من نیست.” یا “این‌چیزها مگه قرار نبود فقط توی فیلم‌ها باشه؟”.
ولی الان که دقت می‌کنم، می‌بینم خیلی وقته همچین چیزی رو با خودم مرور نکردم.
چرا؟
چون زیاد به فنا رفتم!

مثلاً هم‌اکنون چندماهه خونواده‌م رو هم ندیدم. حتی صداشون رو هم نشنیدم. حتی نمی‌دونم چندماهه ندیدم‌شون. حتی نمی‌دونم یک سال شده یا نه.
آخ.
دردم میاد وقتی بهش فکر می‌کنم.
ولی همینه دیگه.
زندگیه.

اما مثل همیشه، دارم ادامه می‌دم.
هی دارم فکر می‌کنم به خودم و مسیرم و آینده‌م و کارهایی که باید بکنم و هدف‌هام و رؤیاهام…

و البته،
دوست‌های خوبی دارم.
مثل اون‌هایی که از من عکس‌های خوبی می‌گیرن! یا می‌شینن باهام پادکست ضبط می‌کنن. یا وقتی چند روز خبری نیست از من تو مجازی، اس‌ام‌اس و پیام می‌دن.
و آره.
زندگی هم گاهی روی خوش داره.

و یاد اون حرف بزرگ‌مون افتادم:
«دنیا دو روز است: روزى به سود تو و روزى به زیان تو. هرگاه به سود تو بود، سرکشى نکن و وقتى به زیان تو بود، شکیبایى پیشه کن.»

خلاصه که
من دندون‌پزشک شدم؛ همون‌طور که نمی‌خواستم!
من دندون‌پزشک‌تر دارم می‌شم؛ همون‌طور که نمی‌خوام!

و نمی‌دونم ماجرا چیه!
و مثل این‌که هنوز که هنوزه قواعد بازی رو یاد نگرفتم.
ولی خداوکیلی خیلی زور زدم که بازی رو بفهمم.

و آره.
من آسمون رو به زمین دوختم که برسم بهش؛ اما نشد.
و وقتی من نخواستم که کسی رو دوست داشته باشم، دارم عاشق می‌شم!

نمی‌دونم.
حس می‌کنم این دنیا اسکل‌مون کرده!

و یاد دوتا حدیث دیگه افتادم:
اولی‌ش رو نقل به مضمون می‌کنم، چون نیافتم دقیق‌ش رو.
این‌که:
هر چه به سمت دنیا بِدَوی، از تو دورتر می‌شه و اگر بی‌میلی بهش نشون بدی، میاد سمت‌ت!
و دومی رو که بارها گفتم‌ش توی همین وبلاگ کوچولوم:
«من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزم‌ها و فروریختن تصمیم‌ها و برهم‌خوردن اراده‌ها و خواست‌ها شناختم.»

و چه عجیب!
نه؟
خودم که برگ‌هام ریخته و می‌ریزه هم‌چنان!

و یک چیزی در درونم، داره ندا می‌ده که:
رها شو. انقدر تقلا نکن. سرِ تسلیم فرود بیار.
و کنار بزن هر سدّ ذهنیِ خودساخته‌ای رو که داره مانعِ رفتن‌ت به مسیر اصلی می‌شه.

نمی‌دونم.
شاید تسلیم شدم.

شاید هم یاغی موندم…

دیدگاه ها

  1. Miss z

    پائولو کوئلیو تو یه قسمت از کتاب کیمیاگر اینجوری میگه که “آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت”
    سخت نگیر و به قول خودت رها شو همه چی به موقعش اتفاق میوفته ;)

  2. نسترن

    سلام
    میشه یه کمک بهم کنید
    من بین دندون و فرهنگیان موندم،رشته ام تجربی است.استعدا خاصی توی تدریس دارم و خیلی راحت می تونم مطالب رو به دیگران آموزش بدم،اما همه میگن دندون بهتره و فرهنگیان حقوقش کمه و پرستیژ دندون بیشتر.
    واقعا موندم چکار کنم،میشه شما یکم فضای ‌کاری تون بگید؟برای آدمی که جستجوگره و یه کار روتین و همیشگی حوصله اش رو سر میبره مناسب هست یا نه؟

  3. کیمیا

    غرض رفتن است نه رسیدن.
    چند ساله مخاطب وبلاگتونم؛ امیدوارم نوشته های بعدیتون با اشک شوق شروع شه.
    با آرزوی عاقبت بخیری…

  4. پاییز

    آقای دکتر خیلی خوشحالم که تونستین به زندگی برگردین چون رها کردن و خود را به دنیاو طبیعت سپردن عین زندگی کردنه
    ارزوی خوشحالی و خرسندی برای تمام مراحل زندگیتون دارم🌹

  5. Zi

    اگر الان تنها نبودم، میگفتم کاش هیچوقت قواعد بازی رو نفهمم.
    ولی الان فهمیدنش چیزیو بهتر یا بدتر نمیکنه.
    پیدا کردن قواعدش باعث نمیشه بهم آسون بگیره‌.
    منم تلاشی برای فهمیدنش نمیکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *