هزینه‌ها

کلینیک دندان‌پزشکی قاف

این‌روزها اون‌قدر شلوغ شدم که اصلاً مثل قبل وقت واسه هیچی نیست. فقط کار و کار و کار. البته نه این‌که این‌وسط اهمال‌کاری و اتلاف وقت نداشته باشم. دارم. خوب هم دارم. ولی دغدغه‌هام از روی جبر خلاصه شده در کار. و نمی‌تونم کار خاص دیگه‌ای بکنم. اگر هم بکنم، حین انجام هر کاری، غیر از اصلِ ماجرا، فکرم درگیره. و به دنبال‌ش استرس هم میاد.

آره خلاصه.
اون‌قدر دلم نوشتن می‌خواد…
مخصوصاً نوشتن توی دفتر خودم.
ولی هی نمی‌شه.
و حس می‌کنم این‌جا اون‌جایی‌ست که بحث هزینه‌ها میاد وسط.
مثلاً اگر قراره که رادیوقاف رو پروموت کنم، پس فرصت برای نوشتن کم می‌شه.
اگر قراره خفن‌ترین دندون‌پزشکی قم (کلینیک دندان‌پزشکی قاف) رو راه بندازیم، طبیعیه که نتونم وقت واسه رابطه بذارم.
اگر می‌خوایم ماهی چندصد میلیون تومن قسط بدیم، معلومه که هر روز باید بریم سر کار.

آره.
هر چیزی هزینه‌ای داره.
و من، با عقلِ ناقصم، دارم تصمیم می‌گیرم، هر لحظه و هر روز، که توی هر دو راهی، کدوم رو انتخاب کنم.
قطعاً و بدون شک،
اشتباه هم خواهم کرد.
ولی…

ولی
من تمامِ سعی‌م اینه جوری تصمیم بگیرم که بعدها حسرت نخورم.
همون چیزی که سال‌هاست دارم می‌گم‌ش و دارم تمرین می‌کنم فقط در حد حرف نَمونه و در عمل رعایت‌ش کنم.
البته که در یک مورد من نمی‌تونم راه درست رو انتخاب کنم. و  صرفاً فعلاً گذاشتم‌ش در بقعه‌الامکان. اون هم بحث رابطه‌اس.

در هر حال
من هم عین همۀ آدم‌های دیگه دارم تلاش می‌کنم بهترین مسیر رو برای زندگی‌م انتخاب کنم و پی‌اش رو بگیرم.
ولی همیشه که نمی‌شه.
دوست‌های قدیمم توی این بلاگِ کوچولو هم می‌دونن چی می‌گم.
می‌دونن که من گاهی چه هزینه‌هایی برای چه چیزهایی دادم و الان هیچ بر هیچ‌ان.

و من هنوز و همچنان همون مصطفایِ “پای به راه در نِه و هیچ مپرسِ” عطارم.
من هنوز هم که هنوزه دارم سفت‌وسخت، می‌رم جلو و از پا درنمیام.
دارم سعی می‌کنم زنده بمونم و بعد از این،
فلک را سقف بشکافم!
البته در حد خودم.

دوست دارم بگم که
این اولین پستِ این بلاگه که دارم توی مطبم، با کامپیوتر مطبم، توی مکانی که با خونِ دل درست‌ش کردیم، می‌نویسم‌ش…
و این حس خوبی داره.

اما ورای تمامِ حال خوب‌ها و خوشی‌های مطب‌زدن و کار و دندون‌پزشکی،
بدون هیچ اغراقی،
دردها همچنان هستن و زخم‌ها منتظر ذره‌ای مرور خاطراتن تا سر باز کنن و من رو به فنا بدن.

و این هم طبیعیه.
همه‌مون، به اندازۀ ظرف خودمون، رنج‌ها کشیدیم.
می‌فهمم.

و این زخم‌هاست که آدم‌ها رو قشنگ می‌کنه…

هیچی دیگه.
همین.

دیدگاه ها

  1. زهره علیان

    چه دلنواز …
    آری :
    گر مرد رهی میان خون باید رفت
    وز پای فتاده سرنگون باید رفت
    تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
    خود راه بگویدت که چون باید رفت

  2. سینا

    سلام آقا مصطفی
    تبریک میگم ایشالله موفقیت های روز افزون
    فقط اینکه این بلاگ رو خیلی ها نمیتونن پیدا کنن
    من خودم از استوری اینستا پیداش کردم
    اون وبلاگ قبلی با دامنه ir دیگه کار نمیکنه
    برای این باید یه فکری کنید

  3. امیرعلی یک ناشنوای کاشت حلزون

    نمیدونم چرا وبلاگ باز نمیشه،اینجا پیام میذارم که شما هاست و سرور رو بررسی کنی سر فرصت اگه شد و سایت راحت باز بشه.. گفتم با این پیام بشه مشکل سایت رو گزارش بدم..
    و اما آقا مصطفی:)
    تبریک بابت نسخه ی جدیدی که از مصطفی قائمی میسازی.. انشاءالله این بار جوری بسازی خودت رو که آرامش همیشگی رو تجربه کنی.
    پر از حس قدرت:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *