اومدم مطب و نشستم تا بغضِ مرگباری رو که گلوم رو ول نمیکرد، خالی کنم توی وبلاگم. دیدم یک دوست به نام مهدخت، نوشته که:
“اقا مصطفی بیا دوباره یه چند خط برامون بنویس دلمون گرم شه ….
بیا اقا مصطقی ۶ روز به کنکوره یه چیزی بگو از این حال خراب در بیایم خودتم از این اوضاع بیای بیرون
بیا که دلمون سخت گاه نوشت های قشنگتون تنگ شده …”
بغض مرگبارِ من از کجا شروع شد؟
از یک تماس.
وقتی با تمامِ داشتهها و نداشتههام که جمعشون کرده بودم و از خونه زده بیرون که بیام مطب، گوشیم زنگ خورد و چندتا خبر بد بهم دادن.
خبرهایی که به دوستداشتنیترین آدمی که میشناسم ربط داشت.
که زنگ زدم و برنداشت.
و حالش امیدوارم خوب باشه.
میدونی؟!
آخه ماههاست صداش رو نشنیدم.
آخه ماههاست، یا شاید سالهاست که دور افتادیم از هم…
شاید سالهاست که یک آدم، که میتونست دوستترین باشه برام، شده دشمنترین.
و همهچی رو خراب کرده.
هعی…
شاید گفتم ادامهش رو.
شاید هم نه.
فعلاً دوست دارم برای کنکوریهای عزیزم بنویسم.
دوباره.
بعد از مدتها که از این پست میگذره: کمی تسکین برای کنکوریهای عزیزم | از مصطفی قائمی
دوست دارم بهشون بگم که این دنیا خیلی مزخرفتر از اونچیزیه که فکرش رو بکنید.
دوست دارم بدونید که هیچی ارزش این رو نداره، لبخندتون رو فداش کنید.
دوست دارم بدونید کنکور، یکی از کوچکترین و کمارزشترین سدهاییست که جلوی روتون رو گرفته؛ ازش که عبور بکنید، تازه میبینید دنیا چه خوابها که براتون ندیده!
ولی
کنکور هر کوفتی هم که باشه، مثل همۀ موانع توی زندگی، باید به بهترین شکل ازش عبور کنید.
میدونم که این آزمونِ احمقانه، توی کشوری که هیچکجاش روی حسابوکتاب نیست، برای خیلیها پشیزی هم ارزشی نداره.
ولی واسه تویی که داری این رو میخونی، احتمالاً مهمه.
و من با تواَم.
که باید به بهترین شکل از این مانع عبور کنی.
اگر تا الان عالی خوندی و رفتی جلو و تا اینجا رسوندی خودت رو، تمامِ زورت رو بزن تا ادامهش هم عالی بگذره.
ببین
مهم اینه که تمامِ توانت رو صرف کرده باشی.
اگر نکردی و شرمندۀ خودتی، میتونم برات یکسالِ دیگه خوندن و جردادنِ کتابها و جزوهها و خودت رو تجویز کنم.
اگر کردی هم که دمت گرم. این ۶ روزی که مونده رو بترکون. بخون. فکرت رو آروم کن و خیالت تخت باشه. (میگم چراییش رو)
به قول آقامعلم: همۀ ما این دنیا رو با آرزوهای دستنیافته ترک خواهیم کرد. مهم این است که توانِ صرفنشدهای باقی نماند…
آره.
این دنیا بیارزشتر از اون چیزیه که فکرش رو بکنیم.
تا به خودت میای و حس میکنی همهچی خوبه و رواله، جوری میزنهت زمین که نفهمی از کجا خوردی.
حتی برعکسش هم هست! وقتهایی که در قعرِ مینیمُمِ مطلق یا نسبیِ زندگیت هستی، یهو یه برگِ برنده برات رو میکنه تا خودت رو نبازی. و این همونیه که میگن “به مو میرسه، اما پاره نمیشه.”
***
میدونی!؟
کنکور مزخرفترین عاملِ تعیینکنندۀ سرنوشته.
اینکه توی ۱۸ سالگی، که هنوز خودت رو درست نمیشناسی، داری تمامِ وجودت رو میذاری که انتخاب کنی بقیۀ عمرت رو چطور سپری کنی. یا حداقل ۱۰ سالِ آیندهت رو.
اما یه عده به خودشون میان بعد از کنکور و کاسهکوزه رو میشکنن و میرن پیِ اون چیزی که میخوان و دوست دارن.
من حتی دانشجوی پزشکیای رو میشناسم که پزشکی رو رها کرد و رفت سراغ مد و هنر و این داستانها. یا دانشجوی دندونپزشکیای رو که سال ۳ انصراف داد و رفت فیزیک محض خوند!
و دوتا متخصصِ کاردرستِ دندونپزشکی رو میشناسم که جفتشون رفتن سراغ علوم پایه.
البته شاید بگی که اینها نفسشون از جای گرم بلند میشه که اینجوری با شغلهای آینده و فعلیشون برخورد کردن.
که باید بگم میفهمم چی میگی. ولی لزوماً همۀ اونهایی که کنکور و ادامهش رو رها کردن اینطوری نیستن.
بگذریم.
مثلاً خودم.
نفسم از جای گرم بلند نمیشه و وقتی دیدم پوللازمم و رفتم سراغ کار در سال آخر دندونپزشکی، دیدم اونقدرها هم که از دندونپزشکی متنفر بودم، درست نیست. و بهش علاقهمند شدم.
و الان مطب زدم!
و حتی به زدنِ کلینیک هم فکر میکنم…
***
حالا چرا گفتم خیالت تخت باشه اگه همۀ توانت رو صرف کردی؟
معلومه دیگه!
از این بیشتر یعنی نمیتونستی و تمامِ خودت رو گذاشتی. اونجاهایی که باید از تفریحت میزدی، زدی. اونجاهایی که باید مهمونی نمیرفتی، نرفتی. روزهایی که باید ساعتها درس میخوندی و زود بیدار میشدی و خودت رو پاره میکردی، گذشتن و تو رسیدی به اینجا.
پس نگرانی و استرس واسه چی؟
تو تمامِ توانت رو صرف کردی.
که دمت گرم رفیق :)
حالا با خیالِ تخت برو بشین سر جلسه و نتیجه با خدا.
استرس فقط بازدهیت رو میاره پایین.
همین.
بیخیال.
این دنیا بیارزشتر از اونچیزیه که بخوای غصۀ چیزهای فراتر از توانت رو بخوری.
بیخیال.
اینها رو با اونهایی بودم که از این بیشتر کاری نمیتونستن بکنن.
با بقیه هم کاری ندارم!
***
الان هم باید راه بیفتم و برم شیفت شب.
که کار کنم اونقدر که بتونم قسطهای مطب رو بدم!
اما قبلش بگم که
غمگینم.
غمگین از اینکه من حتی برای سادهترین خوشحالیها، مثل دیدنِ روی ماه دوتا داداشم، مثل تبریکگفتن واسه تولدشون، مثل شنیدن صدای مادرم، مثل دوستی با پدرم، مثل حسّ داشتنِ خونواده هم حتی،
باید درد بکشم. و آخرش هم نشه…
که لعنت به این دنیا.
دیدگاه ها
بس دعا ها که خلاف است و هلاک
که از کرم می نشنود یزدان پاک
شکر ایزد کن،دعا مردود شد
ما زیان پنداشتیم،آن سود شد
مصلح است و مصلحت را داند او
آن دعا را بازمیگرداند او
ناشناسا تو سبب ها کرده ای
از در دوزخ بهشتم برده ای
تو مبین که اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
(حضرت مولانا)
..
..
تقدیم به آقای دکتر مصطفی قائمی و تمام کسانی که به این شعر بالا نیاز دارن و براشون نشونه است،برای اونایی که به نشونه ها اعتقاد دارن
برای کنکوری های تلاشگر و شجاع:)
..
از طرف امیرعلی یک ناشنوای کاشت حلزون
اول از همه در ستایش استاد مولانا که هرچی بگیم کم گفتیم….
این شعر چقدر برای من به جا و به موقع بود…کیف کردم واقعا !!
خیلی ممنون ازتون اقا امیر علی!
سلام و عرض ادب و احترام.
ممنون از توجه شما.
انشاءالله که کنکور برای شما پر از خیر و برکت باشه و در ادامه تصمیمات پر از خیر و برکتی برای ادامه ی زندگی و کسب موفقیت های بیشتر بگیرین.
با هوشیاری و آگاهی.
خیلی آدم باحال و کاردرست و با عرضه و پرتلاشی هستی نمیشه دوسِت نداشت
بعضی وقتا زیادی غر میزنی ولی کلا حرفات حقه
شما فقط مطب هستید؟ درمانگاه نیستید؟
یکم از هزینه های مطب میترسم
اگر درمانگاه هستید اسمش رو بگید.
و اینکه من دانشجوام یک رشته نه چندان خوب تجربی که خودم دوسش دارم ولی از نظر بقیه پرستیژ نداره و این چند روز خیلی ذهنم درگیر رشته بود که دوباره کنکور بدم، دیدن این پست جالب بود.
دیشب دیگه کتابامو بسته بودم و سعی میکردم آروم باشم . هرکاری میکردم از اضطرابم کم نمیشد. یه جا نشستم و باخودم گفتم شاید سری به صفحه اقای قربانی {https://amirmghorbani.com}حواس منو از این شب پرت کنه … خیلی هم بیتفاوت گفتم: “صفحه اقای قائمی هم معلوم نیست از ۱۴ خرداد اکتیو شده یا نه اما خیالی نیست ،گذری هم به اونجا می زنیم…” تا اینکه صفحه تونو باز کردم و دیدم پست جدید گذاشتید .
از اینکه امیدوارانه و با وجود شرایط روحی نامناسبی که داشتید ، برای ما کنکوری ها نوشتید خیلی ممنونم!!!
نمیدونید چقدررررر خوشحال شدم وقتی پستتون رو دیدم .اما چون حال روحی خوبی نداشتم و حتی نمیتونستم درست تایپ کنم گذاشتم امشب” که عید غدیرم هست”بگم که از ته دل دعا میکنم هروقت یه جایی خیلی کارتون گره افتاد خدا بخاطر حال کسایی که خوب کردید خدا مسیر هایی بهتون نشون بده که خیلی مطلوب تر از چیزی که میخواستید باشن ! :)
گود لاک اقا مصطفی:)
درضمن اگه یه وقت گذرتون به انشگاه افتاد کیفتونو بذارید روی یکی از صندلی ها یگید کسی اینجا نشینه اینجا جای مهدختِ🙂
سلام:)
خدای من
امشب از اون شباست که از فکر و خیال خوابم نمیبره
یکهو یاد اسم شما و نوشته بینظیر قبلیتون راجع به کنکوری ها افتادم
یادمه پارسال که کنکور داشتم اونو سیوش کرده بودم و بارها و بارها خوندمش
الحق که تسکین دهنده بود:))
اونموقعها که استرس داشت خفم میکرد دست و دلم نمیرفت کامنت بزارم به خودم گفته بودم هروقت دانشجو پزشکی شدم میام و مینویسم
نشد و امان از دست تقدیر
الان دانشجوی یکی از رشته های علوم پایهام و لبخند پهن به صورت دارم تایپ میکنم و متشکرم از خدا برای مسیری که روبروم قرار داد
نوشتم برای کنکوریا♥️شاید که بخونن
زندگی خیلی دردآور و عجیب و قشنگع
به خدا اعتماد کنید واقعا:)
مرسی از شما آقا مصطفی
بینظیر مینویسید
حالا که جواب کنکور اومده خواستم منم سهم کوچیکی تو ایجاد کردن حس خوب برای دانشجوهای امسالمون باشم
زندگی همینه پراز دغدغه پراز تلاش و سختی که باز هم در لا به لای دویدن ها از خودت میپرسی خب این همه تلاش ارزشش رو داشت، حالا که چی و…..
اما این سوال هاییست که جوابش برای هر شخص متفاوت خواهد بود. لطفا قبل از انجام هرکاری اولویتش را در زندگی خود از اون کار مشخص کنید. اینکه تو ردیف اولویت ها چندمیه چقدر ارزش بهادادن دارد و صدر اون جدول خوب بودن حال روحی خودتونه یادتون نره شما تازه اول راه هستید و قراره کلی تجربه های متفاوت و پر از درس بگذرونید کنکور یه بخش خیلی کوچیک از سهم این زندگیه،اصلا و ابدا هم ارزش یک لحظه غصه خوردن شمارو نداره ولی خب برای عزیزانی که هدف و رویاشون این آزمون بوده هم توصیه میکنم تصمیم منطقی بگیرن و به ادامه راه فکر کنن.با آرزوی موفقیت روز افزون🥰
بچه های کنکوری تو این زمان باقی مونده پر قدرت ادامه بدین👊🏻