وقتی رفتم پای میزم و گوشی را که چک کردم، ایمیلی رسیده بود. همینی که میبینیاش. برای لحظهای شُکّه شدم و بعدش حس جدیدی را تجربه کردم. حسی که وصفش را شنیده بودم فقط؛ که پیرمردها وقتِ تغییر تجربهاش میکنند. که سخت است دلکندن. که سخت است رفتن. که سخت است آمادهشدن برای چیزی جدید. که سخت است رهاکردنِ هر آنچه مربوط به گذشته است.
که سخت است.
نمیدانستم (یا شاید بهتر است بگویم نمیدانم) دقیقاً چه در سرم میگذرد و قلبم چه میگوید!
هر چه که هست جدید است. جدید است و احتمالاً رشد در پیاش خواهد آمد.
و چیزی که پیشِ رو دارم، رهاییست. رهایی از دلبستگیای که سالهای سال خواسته و ناخواسته با آن خو گرفتهام.
سالهای سال، مفهومش برایم چیزی نزدیک به تمامِ عمر است؛
چرا!؟
چون از وقتی که کمی خودآگاه شدم و فهمیدم که باید خودم را بشناسم و فهمیدم که در عینِ اینکه عمرم میگذرد باید بزرگ نیز بشوم، سالهای زیادی نمیگذرد.
و تمامش را در همین سالهای دانشگاه گذراندهام.
حال که به عقب نگاه میکنم،
متعجب میمانم.
متعجب از تمام کردهها و نکردههایم.
از تمامِ تغییرهایم.
از تمامِ بچگیکردنهایم.
از تمامِ ریسکهایم.
از تمامِ تلاشهایم برای متفاوتبودن.
از تمامِ تلاشهایم برای رشدکردن.
از تمامِ تلاشهایم برای جلوزدن از سرنوشت!
از تمامِ بیهودگیها.
از تمامِ اتلافِ وقتهایم.
از تمامِ رنجهایم.
از تمامِ بیخیالیهای عمدی و غیرعمدیام.
از تمامِ لجبازیهایم.
از تمامِ ادا درآوردنهایم.
از تمامِ خودمبودنها و نبودنهایم.
از تمامِ اشتباههای عمدی و سهویام.
و هر چیزی که ذرهذرۀ وجودم را در “اکنون” تشکیل میدهد.
آری.
هر چه بیشتر فکر کنم بیشتر انگشتبردهانم خواهد ماند.
اما این همان زندگیست :)
زندگی؛
با تمامِ خوشیها و ناخوشیهایش. فراز و نشیبهایش. خوبی و بدیهایش.
و جالب این است که این همان است که خدا گفته بازیچهای بیش نیست!
هاه!
چه بازیکنانی هستیم؟
خواستم بگویم که این روزها، برایم روزهای جالبیست.
روزهایی که کمی میفهمم و با همین بینشِ اندک در حالِ تغییر و انتخاب و تصمیمگرفتنم.
شاید قبلترها که احمقتر بودم، موقعِ تصمیمها، بر پایۀ یکسریِ معیارِ سطحیِ چِرت در مورد خودم، انتخاب میکردم مسیرم را.
گرچه که مدتهاست کلیّتِ عقاید و افکارم یکسان است. شاید از اول. شاید از همان روزهایی که کودکی خُرد بیش نبودم.
از همان روزها، قشنگیهای عقایدم را از پدر و مادرِ مهربانم گرفتم.
و روی آن بنیان، کلی مصالح که به چشم و ذهن و قلبم خوش آمد را چیدم و آمدم و آمدم…
و حالا!؟
حالا ایستادهام بینِ مصطفایِ دانشجو و مصطفای واردشده به جامعۀ وحشی!
با ارفاق همین است.
آن مصطفایی که قرار است مردِ خانه باشد شاید کیلومترها با مصطفای دانشجویِ خام فرق دارد.
و من در – شاید – یک نقطۀ عطفِ دیگر هستم :)
یادِ جملۀ پوردستمالچی افتادم؛
که میگفت کنکور یک نقطۀ کوچک روی خطِّ زندگیمان است.
و حال،
کمکم،
دارم از مستقیمترین اثرِ کنکور جدا میشوم.
جالب است!
حسّ جالبیست فارغالتحصیلی!
البته هنوز پشتِ این دیوارم.
شاید وقتی مُهرَم را گرفتم و کارتِ نظامپزشکیام را، موجودِ بهتری شوم :|
خلاصه با اینکه مدتهاست در حالتِ تئوری من دیگر دانشجو نیستم؛ اما عملاً وابسته و حتی فراتر از آن شدهام به دانشکدهمان. که همان وصفِ دلبسته برایش بهتر است.
آقامعلم میگفت که:
وابستگی یعنی میخواهمت چون مفیدی.
دلبستگی یعنی میخواهمت حتی اگر مفید نباشی.
و حالا رسیده وقتِ دلکندن.
دلکندن از کلییییی خاطره.
آح.
خاطراتی که من با آنها این مصطفی شدم.
و البته که قرار نیست از یادم بروند یا من این مصطفی را اینجا رها کنم و بعد از دفاعِ از پایاننامهام، دوباره متولد شوم!
نه خب.
اما دور میشوم کمی.
که البته میدانم خواهم بازگشت. خواهم آمد. سر خواهم زد.
و هوای فرزندم را خواهم داشت!
فرزندم منتورینگ را میگویم :)
گر چه که باید تا دوسالگیاش در کنارش میماندم و راهافتادنش را نیز میدیدم؛
اما چیزی نمانده بود که از حالت سینهخیز، برخیزد که کرونا مهمانِ همهمان شد!
و الان در یک خوابِ طولانیمدت به سر میبرد تا دوباره دانشکده باز شود و اعضای دفترِ خوشگلِ منتورینگمان بازگردند و زیرِ پروبالش را بگیرند تا کمی بزرگتر شود :)
خودم هم گهگداری میروم در کنارش و میبرمش گردش و تفریح :)
و خلاصه که دارد داستانِ این سری از فصلِ اول نیز به پایان میرسد…
و کمکم باید منتظر شروعِ فصلِ دوم نیز بشوم :)
فصلِ دومی که سالهاست انتظارش را میکشم…
و حالا،
در کمتر از ۱۰ روزِ دیگر، من مصطفایی میشوم که واقعاً میشود به او گفت دکتر!
آه که چه جذاب :|
(دوستانم میدانند که دوست ندارم با این پیشوند صدا شوم!)
اما مدرکش را میگیرم و رسماً دندانپزشک میشوم و دکتر.
و دیگر باید بیشتر هوای خودم را داشته باشم که مصطفی بمانم :)
و این آخرین کافهایست که تنهایی، با مصطفایِ دیپلمه (!)، مینشینم و مینویسم و خودم را و مدرکم را دست میاندازم!
کافهفیروزهای که همچنان سیاه و سفید است؛ بدونِ یار.
بایبای :)
پینوشت: دیگر پستِ بعدی را خودم نمینویسم. این شما و آن دکترقائمی! با این مصطفی خداحافظی میکنیم 😂
دیدگاه ها
سلام و تبریک.
به همین سادگی نزدیک ۹ ماه از دفاع من گذشت و بیشتر هم خواهد گذشت. به همین سادگی تو هم میبینی ماهها و سالهاست که دفاع کردهای.
من کارت را گرفتم و مهر هم گرفتم. کارت در جیبم تقریباً بلااستفاده است و مُهرم هم گوشهای از خانه افتاده. دیگر رسماً دانشجو نیستم، اما قلباٌ تصمیم گرفتهام همیشه دانشجو بمانم. در عوض، دیگر رسماً دکتر هستم و قلباً برای دکتر بودن ارزش چندانی قائل نیستم.
آرزویی دارم برای هردویمان: امیدوارم تو همیشه مصطفی بمانی و من محمد. این آرزو بهایی دارد و بها و سختیاش این است که دیگر هویتمان را در دکتر بودن پیدا نمیکنیم؛ برای همان چیزی که خیلیها سالها در طلبش سر و دست میشکنند. اما خوبیای هم دارد: میتوانیم به دنبال هویت بهتری برای خودمان بگردیم.
دوستت دارم.
با آرزوی بهترینها.
یا علی.
پست
سلام محمدِ عزیزِ دلم :)
خیلی خیلی خیلی قشنگ نوشتی :)
ممنون.
ممنون.
فقط تشکر میکنم و چیزی اضافه نمیکنم!
یعنی ندارم که بکنم :)
مرسی که هستی :)
سلام دکتر عزیز.عذر میخوام بابت کامنتی ک میذارم.من میخوام امسال مازاد پزشکی شیراز رو انتخاب کنم ولی از حدود هزینه ها خبر ندارم
لطفا اگه شما اطلاعی دارید که شهریه برای دوره علوم پایه حدودا چقدر میشه(میدونم متغیره) بگید و اینکه خوابگاه به شهریه پرداز ها میدن یا نه؟ و خلاصه هزینه های خوابگاه و شهریه چقدره؟ خیلی لطف میکنین اگه راهنمایی کنید. تا مهلت انتخاب رشته سه روز مونده و من هرچی ب داشتگاه زنگ میزنم هیچ کس پاسخ گو نیست
پست
سلام
والا نمیدونم.
عذرخواهم.
تبریک بهت مصطفا
از دیرباز تا همین ایّام، آدم ها عطش زیادی داشتن تا خلأ هویتی خودشون رو با عناوین مختلف پُر کُنن. همین که یک پدر به بچش میگه درستو بخون تا “برای خودِت کسی بشی” حاکی از این حقیقت تلخه. این جمله یعنی تو هیچی نیستی و تا وقتی ” دکتر” یا “مهندس” نشی در حیطه آدمیت به حساب نمیای. و به نظرم بیشترین ضرر رو هم ما می کنیم (ما که بهمون میگن دکتر) . ارضای کاذب این عطش، باعث میشه از لذتِ جستو برای پیدا کردن هویت واقعی مون و البته ساختن هویت غیرکاذب و ارزشمند، محروم بشیم.
خوشحالم که به عنوان “دکتریت ” بی اعتنایی (این متن و آیدی پیجت رو فاکتور میگیرم😉)و مدتهاست جستجوگری و داری هویت خودتو پیدا میکنی و میسازی
پست
سلام علیجان :)
ممنون :)
کامنت خفنی گذاشتی :)
عین محمد :)
مرسی.
گود لاک :)
اه ای قائمی، مصطفی !
حقیقتا دلم برای این مصطفی تنگ میشه.
چون میدونم بعد از این زندگی برات پیچیده تر میشه و چالش هات هیجان انگیز تر.
امیدوارم آدم وار دکتر باشی رفیق :)
پست
سلام رفیقِ وبلاگنویسم!
برو عامو :)
من همونی میمونم که هستم! [الکی]
سلام من امسال برا بار دوم کنکور دادم ورتبه ام جوری شده که برا دندون لب مرزه بعضی ها میگن احتمالش خیلی کمه و بعضی ها میگن نه اصلا ولی من عاشق دندون پزشکی ام جوری که فیلم های عصب کشی و ایمپلنت می بینم ولی از یه طرف خسته ام از درس های تکراری و خانوادم خیلی خسته تر .نمی دونم چی کار کنم .میدونم این تصمیم رو هر کسی باید خودش بگیره ولی خوشحال میشم راهنمایی ام کنید.
پست
سلام
اگر عاشقشید باید براش بجنگید!
سلام
چیزی ندارم که بگم فقط اینکه براتون ارزو ی موفقیت میکنم!
موفقیتی طبق تعریف خودتون!
نه ازین موفقیت الکی ها!
یا علی
پست
سلام و بسیار ممنونم :)
سبز و سلامت باشید.
مبارک باشه مدرک نو/ :-)
پست
سلامت باشید :)
سلام صفحه جالبی دارین اتفاقا توی حساسترین برهه ی زندگیم دارم می خونمش. جالب بود که فهمیدم شما هم به ریاضی متمایل بودید. راستش من رشته ام ریاضیه و از اول خیلی به این رشته علاقه نداشتم الانم رتبه ام حوالی پونصد شده (اینم بگم من سال آخر با تنفر هرچه تمام تر توی این رشته مونده بودم و علاقه ای نداشتم نهایتا روزی پنج شیش ساعت مطالعه می کردم )ولی شب انتخاب رشته واقعا با گریه اولویتام رو زدم الان خیلی حس سردرگمی دارم.از طرفی می خوام از ایران برم از طرفی خیلی به دندانپزشکی علاقه پیدا کردم(یه جراحی دندان عقل ماه پیش داشتم اونجا بود که علاقمند این شغل شدم). اما امسال(و دو سه سال اخیر) انقدر ظرفیت آزاد و پردیس و مازادو دانشجوهایی که رفتن فیلیپین و هند برگشتند و…. می گیرند که می ترسم دندانپزشکی در آینده اشباع بشه؛ قصد رفتن از کشور دارم که با تجربی سخته ولی دلم عجیب توی دندانپزشکی و تجربی مونده. خیلی از آینده می ترسم. پشیمون هستم که انتخاب رشته کردم توی ریاضی…و واقعا سر درگم شدم. شما بودید چکار می کردید؟ من تصمیمم اینه که با یه مهندسی از کشور برم بعد اونجا از صفر دندانپزشکی رو شروع کنم.با توجه به تجربه اطرافیان که پزشک بودن فهمیدم که واقعا مهاجرتش سخت و تقریبا ناممکنه و من واقعا تو فکر رفتن هستم و علیرغم اینکه عاشق ایرانم دلایل شخصی و محکمی برای رفتن دارم. شما پیشنهادتون چیه؟
پست
سلام
والا نمیدونم!
سلام
خوشحالم که یه دکتر با اخلاق به جمع پزشکای جامعم اضافه میشه…..
امیدوارم همیشه سر بلند و موفق باشید…..
پست
سلام و ممنونم از لطفتون.
سلام
تبریک میگم
ان شإالله در سایه نگاه امام زمان (عج) موفق باشید🌼
پست
سلام و ممنونم :)
سلام سلام همگی سلام(:
“در عین اینکه عمرم میگذرد باید بزرگ نیز بشوم”
واسه منی که حدود ۹ماه از فصل اول زندگیش میگذره این جملات خیلی خوبن
ینی نیاز داره به هر چه بیشتر تغذیه شدن از انرژی صادق و نه کاذب.
به نوعی حکم موتور محرکه و البته چراغ دار هس.بی چراغ اون موتور خیلی خطرناکه و این دس جملات اون نور لازم رو دارن برخلاف خیلی از جملات به ظاهر انگیزشی که نه دوامی به اندازه مغز ماهی قرمز دارن و نه هدایتی به قدرت حتی یک تابلو در جاده.
پست
سلامن
گود لاک همون هادیِ قدیمی :)
سلام دکتر
وقتی صحبتهاتون رو میخونم خیلی حس خوبی پیدا میکنم
میشه سالهای قبل کنکور و اینکه کدوم دانشگاه هستید هم بگین؟
من یازدهمم و دارم تلاشم رو میکنم که همکار شما بشم
پست
سلام
توی وبلاگم یه چرخی بزنید همۀ اینها هست :)
با اینکه تو شرایط شما نیستم و نبودم ولی خیییلی درک میکنم!
چرا؟ چون خواهرم دقیقا تو شرایط شماست… دانشجوی پزشکی دیپلمه! :)))) البته دیگه دانشجو نیست، فارغ التحصیل شده و میخواد مدرکش رو بگیره اما تا گرفتن مدرک آخرین لحظه های دیپلمه بودن رو سپری میکنه و حس عجیبیه
وقتی از خاطرات ۷ سال دانشجو بودنش تعریف میکنه…. وقتی اولین روز خوابگاه رفتنش یادم میاد…. وقتی عکسای قدیمیش رو نگاه میکنیم…. دانشگاه کاشان میرفت و کاشان برای من، به واسطه ی خواهرم پر از خاطره ست خاطراتی که شاید اگه خواهرم نبود هیچ وقت به وجود نمیومدن….
حس متن هاتون خیلی خوبه👏👏
پست
چه عالی :)
موفق باشید :)
سلام
با تاخیر تبریک میگم بهتون ✨
داشتم متن رو میخوندم که با داشتید با گذشته تون خداحافظی میکردید و دل میکندید به قول خودتون…
یاد دو سال پیش خودم افتادم.دلم برای روزای پشت کنکوریم تنگ شد. و فهمیدم هنوز از اون روزام دل نکندم.. و هنوز هم گاهی این فکر میاد سراغم که اگه درست تلاش میکردم، الان توی یه مسیر کاملا متفاوت بودم و داشتم رویاهام رو زندگی میکردم. دلم میخواد برگردم به عقب. یا اینکه، اینجای زندگیم بره روی دور تند
پست
سلام
پا شو و بجنگ.
سلام آقای قائمی:)))))
امیدوارم خوشحال و سالم باشید
قطعا منو یادتون نمیاد ولی من هیچوقت نمیتونم شمارو فراموش کنم
من کنکوری ۱۴۰۰ام و الان منتظر اعلام نتایج نهاییام
انشاءالله مهندسی کامپیوتر میارم و میرم برا دانشگاهD:
عاممم
من سه چهار سال پیش با شما صحبت کردم:))
برای انتخاب رشتهی دبیرستان
بین تجربی و ریاضی مونده بودم و شما با نهایت حوصله راهنماییم کردید و رفتم دنبال علاقهم:)
الان که این پستتون رو دیدم خیلی براتون خوشحال شدم
تبریک میگم
امیدوارم همینطوری هی موفقتر و خفنتر بشید
میخواستم بگم من خیلی ازتون ممنونم و خداروشکر میکنم که اونموقع به شما برخوردم و راهنماییم کردید و الان اپسیلونی از تصمیمم پشیمون نیستم
الانم رندوم چند تا کامنت خوندم دیدم هنوز درحال روحیه دادن و کمک کردنید به کسایی که نیاز دارن
مرسی از اینکه قلب بزرگی دارید و کمک میکنید:)
سعی میکنم مثل شما به بقیه کمک کنم:)
بهترینهارو براتون میخوام
سلاممم
تبریک میگم
نمیدونم چندسال از فارغ التحصیلیتون میگذره ولی من بازم تبریک میگم=)
من خیلیییی سال های طولانی رو باید بگذرونم تا یک روزی همچین پستی رو صفحم بزارم و من تازه وارد دهم شدم و پر از تنش و استرس و توده های مشوش کنندم
خیلی انرژی مثبت میفرستم برای همههه و مخصوصا برای شما اقای دکتر عزیز♡♡
لطفا با عشق مردم رو درمان کنید و مثل ارزوی خودم که کمک خالصانه به مردمه کشورمه شما هوای مردم رو تا جایی که میتونید داشته باشید و مطب تونم خوشگل بسازید اینجوری مردم جذب میشن بیشتر بیان 😁 رنگ ابی یا بنفش یا سبزز یا نارنجی و زرد….