دوام خواهی آورد!؟ هزینههای مسیرت کولهبارت را نخواهند شکست؟ لِه نمیشوی؟ خسته چطور؟ آواره؟ گم؟ بدبخت؟ نابود؟ تنها؟ زخمی؟ خونین؟ داغون؟ متوقف؟ نمیشوی؟
بعید میدانم.
تکتکِ رنجهای دنیا را تجربه خواهی کرد اگر واقعاً تصمیم بگیری زندگی کنی.
اگر بخواهی درست زندگی کنی، یعنی میخواهی در دنیایی که از آب بینیِ بز ماده هم پستتر است اعلام جنگ کنی!
باید پیهِ هر دردی را به خود بمالی.
اما نیامدهام که مثل همیشه بنالم و بروم.
مثل همیشه که میگویم، منظورم مدتها قبل است که کاربرد این بلاگ برایم تسکین بود. تسکینی که از رهاکردنِ غمهایم میانِ کلمات در اینجا برایم حاصل میشد.
آری. دیگر مثل قبل نیست.
اینبار از رنجهایی مینویسم که در مسیرِ رؤیاهایم در حال تجربهشان هستم.
قبلاً از دور میدیدم دردها را و میجنگیدم که بروم در مسیرِ مطلوبِ دلم قرار بگیرم.
اما حالا در مسیرِ رؤیاهایم هستم.
یک زمانی بود که از ذهنم گذشت:
همۀ آدمهای بزرگ، در برههای از زندگیشان سختیهای وحشتناکی را چشیدهاند؛ پس من چرا هیچ ندارم و اوضاع بر وفق مراد است!؟ منی که دوست دارم تکیه بر جای بزرگان بزنم!
انگار آنجا بود که (به قول سخنرانانِ انگیزشی!) کائنات را فراخواندم که بیایید و دهانم را سرویس کنید!
و شنیدند متأسفانه :)
و چشیدنِ این همه رنج، هر لحظه، پیکِ ظرفیتم را بالا میبرند و تازه دارم با بخشهایی از وجودم آشنا میشوم که میتوانم زیرِ بارِ اینهمه بدبختی دوام بیاورم.
بدبختی، البته، دو نوع داریم!
بدبختی مثبت؛ که آدم رو به صعود است. در قسمتِ منفیِ X و Y نمودارِ زندگیاش است، اما رو به مثبتها قدم برمیدارد.
و بدبختیِ منفی؛ که منفی و منفی و منفی!
حس میکنم بدبختیهایم رو به صعودند.
البته این حس من است.
که امیدوارم درست باشد.
در پرانتز بگویم که خوشحالم که راحت دارم مینویسم.
کمی گَریوی دیدم و حرفهایش، لامصب، جوری با روانِ آدم بازی میکند که دوست دارد فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد! البته نه از آن حرفهای مستکنندۀ انگیزشیِ مسخره که دوامشان ۵ دقیقه است. نه. گریوی why میدهد به آدم و آن “چرایی” میشود فانوسِ راه و کمی آذوقه برای طیّ مسیر.
و البته کمی هم نشستن پای صحبتهای دندانپزشکهایی که مسیر غیرعادیای را رفتهاند و رؤیاهایشان را در حالِ دنبالکردناند، تأثیر گذاشته رویم و دوست دارم زودتر استارتِ ریسکِ جدیدی که در ذهنم وول میخورد را بزنم! سریِ “دندانپزشکی و فراترارآن” را میگویم؛ که در اینجا میتوانی ببینیشان.
خلاصه بگویم که دوست دارم این روزها را بیش از پیش ثبت کنم تا شاید روزی برای فرزندانم تعریفشان کنم و بگویم که ببین! اگر از رؤیاهایت دست بکشی کتک میخوری!
و میخندیم.
نه در پنتهاوس یا در ویلای ساحل عاج و خرطوممان!
در خانۀ کوچک و صمیمیمان :)
امیدوارم روزی برسد که حقیقت نمایان باشد.
که بعید است در این دنیا همچین چیزی عیان شود.
اما ما مأمور به وظیفهایم.
برویم تا ببینیم چه میشود.
نه کورمالکورمال. که با فانوسهایی که مرحله به مرحله به دستمان میدهندشان.
آخ که چقدر دلم لک زده بود برای نوشتنِ آزاد و رها…
مگر بیشتر از یک بار زندگی میکنیم که بخواهیم درست زندگی نکنیم؟!
راستی!
زندگی درست چیست!؟
دیدگاه ها
چقدر زیبا بدبختی ها رو دسته بندی کردید…….بدبختی بدبختیه……این باور ذهنیه که اونو مثبت میکنه یا منفی…….. اگه باورت باشه که با سرت خداست و خودش هواتو داره اونوقت نگاهت به بالای نموداره….اونوقت بدبختیه مثبت می شه…….واین یعنی آرامش ….چیزی که ته همه ی آرزو ها و رویاها دنبالش می گردیم….
خوش به حال شما که حتی با نوشته های قدیمی ، حال کسی رو خوب میکنید .