من امید را می‌بینم.

آسمان

من امید را می‌بینم. حتی در تاریک‌ترین کوره‌راه‌ها. حتی در سخت‌ترین مصائب. حتی در سیاهی‌ها.

من امید را می‌بینم حتی وقتی اتفاق‌هایی می‌افتند که روح من خبری از آن‌ها ندارد.

من امید را می‌بینم حتی وقتی می‌گویی شر مرسان.

من امید را می‌بینم حتی وقتی در غم فرورفته‌ام.

من امید را می‌بینم حتی وقتی می‌گوید خوبی؟ می‌گویم نه.

من امید را می‌بینم حتی وقتی می‌گوید نمی‌خواهم ببینمت.

من امید را می‌بینم حتی وقتی رنج مرا به آستانۀ انفجار رسانده.

من امید را می‌بینم حتی وقتی شبی را که به سمت تهران رفته بودم، در حرم حضرت معصومه به نیمه می‌رسانم.

من امید را می‌بینم حتی وقتی تمام ذرات هستی از ناامیدی می‌گویند.

من امید را می‌بینم حتی وقتی خود امید هم کم می‌آورد.

من امید را می‌بینم حتی وقتی تو نیستی. حتی وقتی نمی‌توانی باشی. حتی وقتی نمی‌توانم باشم. حتی وقتی نمی‌خواهیم باشیم. حتی وقتی نمی‌شود که نمی‌شود.

من امید را می‌بینم حتی وقتی با خدا هم قهر می‌کنم.

من امید را می‌بینم حتی وقتی می‌روم حرم و می‌گویم خیلی نامردی.

من امید را می‌بینم حتی وقتی به همه می‌گویم که نباید نقطۀ تاریکی در ذهنت باقی بماند و خودم سرتاپا تاریکم.

من امید را می‌بینم حتی وقتی جز عزیمتِ جاودانه گریزی نمی‌بینم.

آری.

من امید را می‌بینم؛ هر لحظه و هر ساعت.
که جز این امید من را هیچ نیست.

نکند خدا همین امید است!؟
شاید امید نام دیگر خداست.

و من هر جا که موفقیت کوچکی در امورم داشته‌ام، امید بوده که نجاتم داده. امید به لطف و محبت خدا. امید به خدا…
و حال که هیچ امیدی نباید باشد نیز، من امیدوارم.

امید دارم به رحمتش.
به مهربانی‌اش.
به مقلب‌القلوب بودنش.
به جباریتش.
به الله.

آری.
می‌ایستم و می‌جنگم برای آن‌چه که حق است.

چون خدا هست.