آرامش | هدف باشه یا چی!؟

کتاب

چند وقتی‌ست که پست‌های حاج‌آقا پناهیان رو توی اینستاگرام دنبال می‌کنم. به نظرم خیلی خوب داره در فضای مجازی فعالیت می‌کنه. با کیفیته همه‌چیش؛ عکس‌نوشته‌ها، فونت‌ها، ویدئوها، متن‌ها و هر اونچه که مربوط بشه به یک پستِ خوب در اینستا.

از ظواهر گذشته، مطالبی که در موردش حرف می‌زنه و می‌نویسه هم عالیه. موضوعاتی که انتخاب می‌کنه چیزهاییه که به دردِ آدم‌های این عصر می‌خوره، به درد این روزها و شرایطمون، دغدغه‌هامون، درگیری‌هامون.

قبلاًها به دلیل یک‌سری عقایدِ سیاسیِ مسخره که داشتم و پایۀ محکمی نداشتن، دوسش نداشتم، ولی حالا به خاطر حرف‌هاش خوشم اومده ازش. و دنبالش می‌کنم.

یکی از پست‌های اخیرش اینه:

جملۀ اولش مهمه برام؛ چون مدت‌هاست که ذهنم داره به جایگاه آرامش توی قضیۀ مسیر و هدف و حقیقت فکر می‌کنه. این‌که می‌گه آرامش پایۀ همۀ خوشی‌هاست، یعنی آرامش بستری‌ست که باید در اون بستر به سمت اهدافمون بریم.

هدف نیست؛ یکی از المان‌های مسیرِ درسته. شاید با برهانِ خلف بشه گفت مسیری که توش آرامش نداشته باشیم، مسیرِ درست و اون صراطِ مستقیم نیست. و مسیر درست مسیری‌ست که آرامش داشته باشیم وقتی در حالِ قدم‌برداشتن در اون هستیم.

می‌دونی!؟

دارم فکر می‌کنم به این‌که زندگی هر کس، یه پازله؛ یه پازل مخصوص خودِ خودش، با طرح و قطعات خاصِ خودش. اون فرد باید قطعات پازلش رو پیدا کنه در مسیر زندگی و یکی‌یکی بذاره سرِ جاشون تا کامل بشه زندگی‌ش، تا مأموریتش در این دنیا انجام بشه.

حالا بعضی از اون قطعات لای کتاب‌هایی هستند که می‌خونیم، بین حرف‌های بابا و مامانن، در لایه‌های پنهانِ شخصیتِ دوستانمونن، وقتی که دارن با ما رفتارهای خوب و ناخوب می‌کنن، یا شاید بین چندتا پستِ اینستاگرامی…

این قطعات خودشون رو نشون می‌دن گاهی و این ماییم که آیا می‌تونیم تشخیص بدیم اون قطعه جزئی از پازل ماست یا نه؛ مثل ساختن یه پازل تو دورانِ کودکی‌مونه :) که قطعاتِ وسطِ پازل رو می‌بینیم، دمِ دستمون هستن، ولی نمی‌دونیم کجا بذاریم‌شون.

شاید زندگی هم همین‌جوری باشه. باید خیلی زرنگ باشیم تا قطعات رو به موقع تشخیص بدیم و برشون داریم و از دستشون ندیم.

این هم یه توصیفه واسه زندگی؛ همونطور که توصیف شعبانعلی رو در مورد زندگی و ابهام قبلاً اینجا نوشته بودم.

از آرامش دور شدم.
آرامش…

پس شد یکی از المان‌های مسیر زندگی.
پس باید حواسم جمع باشه که آرامش باشه توی مسیرم، اگر دیدم نیست، شک کنم به مسیرم، به مقصدم یا خودم؛ شاید خودم دارم اشتباه قدم می‌زنم. یعنی مسیر درسته، هدف هم درسته، من دارم قدم‌های نامتناسب برمی‌دارم.

شاید.

در حد یه فکر بود. که نوشتمش.
بهش باید بیشتر فکر کنم تا پخته شه…

دیدگاه ها

  1. مریم مهدی زاده

    ((اگر بخاطر یک لذت ارمش خود را از دست بدهیم در واقع ان لذت را نیز از دست داده ایم)) جالب بود! بهش فک میکنم!….

    1. نویسنده
      پست
  2. مرضیه

    هدیه دادمش به کسی کتاب آرامش آلن دوباتن رو :)
    ممنونم از معرفی نویسنده💕
    به زودی تو حال خوب اون آدم سهیم میشید :)
    یه جورایی وسیله شدیدا
    به دلم افتاد بیام اخرین نوشته هارو بخونم…
    مرسی مرسی💕

    1. نویسنده
      پست
  3. زهرا

    باز هم ممنون که با بعضی از نوشته ها یه تلنگری بهم میزنین که با دقت بیشتری راجع به یه سری مسائلی فکر کنم که اصل و اساس زندگی هستنن ولی برام کمرنگ شدن یا شایدم هیچوقت اونطور که باید بهشون اهمیت ندادم😕
    انشالله همیشه حال دلتون خوب باشه🌹

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  4. زینب

    توصیفتون از زندگی به پازل واقعا صحیحه
    بهتون پیشنهاد میکنم سخنرانی آقای رائفی پور با موضوع”جنودعقل و جهل”رو ببینید بسیار مفید هستش به امید آرامش بیشتر برای همه.

    1. نویسنده
      پست
  5. Pingback: طاقت بیاور | برای ف.سین | گاه‌نوشت‌هایی برای فردا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *