پیشنوشت: این پست را به بهانۀ جوابدادن به ایمیل یکی از دوستانم مینویسم.
متن ایمیل خانم ربیعی:
سلام. حالتون خوبه؟؟ چرا انقدر به چیزای مختلف فکر میکنید، چرا هم میخواید نویسنده ی قدرتمندی باشید هم میخواید یکی مثل شعبانعلی باشید هم میخواید عکاس خوبی باشید هم میخواید در زمینه ی کسبو کار حرفی برای گفتن داشته باشید هم در کامپیوتر هم خیلی چیزای دیگه که من نمیدونم؟؟؟ مواظب باشید سر ۳۰سالگی پشیمون نشید تا وقت هست تصمیم بگیرید فقط رو یکی تمرکز کنید و بهترین بشید و به عاقبت از خامی خود سوخته رهروی کبک نیاموخته دچار نشید… یا علی
اولاً که باز هم تشکر میکنم از ایشان.
گاهی صحبتهای دیگران و نکاتی که آنها ذکر میکنند میشود منبعی برای فکرکردن؛ چه اینکه آنها از بیرون از خودِ آدم به آدم نگاه میکنند و معمولاً وقایع را همانگونه که هستند میبینند، بدون درگیریِ احساسی که ما در درون گرفتارش میشویم.
دیشب وقتی این ایمیل به دستم رسید که در حال خواندن کتابی از آلن دو باتن بودم، کتاب مصیبتهای شاغل بودن؛ که دیروز عصر خریدمش و تا آخر شب تمامش کردم :)
دیروز بعد از دانشگاه با دوچرخه راه افتادم به سمت کتابفروشیِ گارسه که برای داداشهای گلم کتاب بخرم.
این چند روزِ اخیر، مخصوصاً بعد از اینکه کلینیک جدیدی از من برای کار درخواست کرده بود و من همراهشان شده بودم، حسابی رضایتم از کار و شغلم پایین آمده بود. به دلیل این کاهش رضایت بسیار فکر کردم و به جوابهایی رسیدم:
– کلینیک جدید، با اینکه یکی از کلینیکهای مطرح قم است، و صاحب آن یکی از غولهای دندانپزشکیِ قم (البته از نظر بیزینسی، نه از لحاظ دندانپزشکبودن!) محسوب میشود، تجهیزات مزخرف و قدیمیای دارد؛ یونیتهایی ۱۰۰ درصد غیر استاندارد و زوار دررفته و تابورههایی (همان صندلیِ دندانپزشکی) کاملاً غیرارگونومیک.
– دستیارانی که کارشان را بلدند ولی بعضاً آنقدر از کارشان ناراضیاند و غر میزنند و همان چیزی را که بلدند اجرا نمیکنند که چیزی جز ناراحتیِ متقابل به همراه ندارد.
– فکر به این که کارِ اصلی را منِ دندانپزشک میکنم، آن هم با آن تجهیزاتِ بهدردنخور، حال حدود ۶۰ درصد درآمدم باید برود در جیبِ همان غولِ توخالیِ دندانپزشکیِ قم!
– از قضا، در بدوِ ورود به کلینیک جدید، داشتنِ بیمارانی که هر کدام داستانِ خودشان را داشتند و دارند! از گریهکردنها در چند جلسه گرفته تا دادوبیداد و بیاحترامی!
به اینها رسیده بودم و فکر میکردم که خب… چه میشود کرد تا این حجم از نارضایتیِ عمیق را کاهش داد!؟ آیا از کلینیک جدید انصراف دهم!؟ یک هفته استراحت به خودم بدهم!؟ شرط و شروط بگذارم با مسئول درمانگاه!؟ ایدههایی برای تبلیغات اجرا کنم تا جامعۀ آماریِ بیمارانم را خودم انتخاب کنم!؟
درگیر بودم تا اینکه رسیدم به گارسه.
این کتابفروشی دو میز در وسط فروشگاه دارد که کتابهای پرفروش و ارزشمندش را روی آن میگذارد.
وارد که شدم چشمم خورد به دو کتاب جدید از آلن دو باتن :) ذوق کردم و هر دو را خریدم. خودشناسی و مصیبتهای شاغل بودن.
مصیبتها را از دمدمهای افطار شروع کردم و کمکم پیشش بردم و تا نزدیک سحر تمام شد.
و چقدر خوب است این کتاب… چقدر ذهنم را در مورد شغل و کار باز کرد. و به قول امیرمحمد قربانیِ عزیز که در گودریدز نوشته بود، این کتاب تسکینی آلن دو باتنی به همراه دارد.
و من نیز چقدر آرام شدم…
یادم آمد روزهایی که شدیداً از شغلم راضی بودم و با ذوقوشوق به سمتش میرفتم. و مرور کردم حالواحوال آن موقعم را. و دیدم که آن چیزهایی که سبب میشد من از کارم راضی باشم، هنوز هم هستند، ولی آنقدر خودم را درگیر حواشیِ کارم کردهام که آن حسهای خوب را نمیبینم.
آلن دو باتن در این کتاب خیلی خوب و واقعبینانه به شغل نگاه میکند و نکات قشنگی را مینویسد که آنهاییاش که مهم بودند و در ذهنم جای خودشان را باز کردهاند را با بیانِ خودم مینویسم:
– یکی از عواملی که در رضایت شغلی تأثیر زیادی دارد، آزادیِ عملِ کنندۀ کار است تا خلاقیت خودش را بروز دهد و امضایش در کارش مشخص باشد.
این مورد همان چیزیست که در دندانپزشکیِ من هم دیده میشود و من این اواخر فراموشش کرده بودم، با اینکه همین امر حسوحالِ خوبی به من میداده همیشه.
وقتی بیماری به من مراجعه میکند، از تشخیص تا طرح درمان با من است. من تصمیم میگیرم که ترمیم این دندان چگونه باشد، همان ترمیم شکلش و طرحش چهجور باشد یا روند درمان به چه صورت انجام شود.
و این را همۀ شغلها ندارند. گاهی شغلها دورِ آدمها چارچوبی میکشند و نمیگذارند از آن چیزی خارج شود. این یعنی دستبستنِ آدمهایی که میخواهند آزاد باشند. ولی نمیشود و رضایت کم میشود و کم میشود و ممکن است روزی آن فرد شغلش را ببوسد و بگذاردش کنار.
– مورد بعدیای که آلن دو باتن میگفت، این بود که اگر ما در شغلمان معنی نیابیم، تحملش برایمان سخت میشود. معنی گاهی اگر کارِ ما بخشی از یک پروسۀ طولانی باشد، در طول آن کارهای طولانی گم میشود و باید صبرمان زیاد باشد تا نتیجۀ کار را ببینیم و از مفیدبودنش با خبر شویم. مثلاً ساختنِ دارویی جدید و کارمندِ بخش تهیۀ مواد اولیه در یک شرکت داروسازی؛ تا آن دارو به بیمارِ مربوطش برسد و درمانش کند، ممکن است مدت زیادی طول بکشد و آن کارمندِ طفلک، نتیجۀ زحماتش و معنیِ کارش را به همین زودیها نبیند و هر روز از خود بپرسد که “الان بروم سرِ کار که چه!؟”
ولی در دندانپزشکی بیمار میآید و نهایتاً در ۲ هفته کارش تمام میشود و دردش تسکین پیدا میکند و اکثراً خوشحال از کلینیک به خانه میرود :) و این یعنی دیدنِ معنیِ کار، آن هم در سریعترین زمان.
– و اینکه هیچ شغلی در جهان نیست که همۀ استعدادها و تواناییهای ما را به کار گیرد و ما را پُر کند در بهترین حالت ممکن. این طرز تفکر نیز برمیگردد به همان بیماریِ کمالگرایی!
و با خواندن این مفاهیم بود که دیدم میشود چشمها را شست و جورِ دیگر دید و از زندگی لذت برد. البته هنوز هم بعضی مشکلات هستند که خوشایندِ من نیستند، مثل خوردنِ پولِ دندانپزشکان توسط غولهای توخالیِ بزرگ و اهمیتندادن آن غولها به هیچ! نه دندانپزشکان و نه بیماران. که امیدوارم بعدها بتوانم راه حلهایم را برای این مسائل اجرا کنم.
حالا بر میگردم به ایمیل خانم ربیعی.
باید بگویم که من از تجربهکردن سودها بردهام و اصلاً دوست ندارم تکبعدی شوم. که البته احتمالاً منظور شما تکبعدیشدن نبوده. ولی منظور من هم از نوشتن درموردِ عکاسی، کامپیوتر، کارآفرینی، نویسندگی و خیلی چیزهای دیگر، این نیست که بروم و در تمامِ آنها خفن شوم! یا لزوماً شغلم بشوند. نه.
– عکاسی که جای خود دارد، هنر است و جهت تلطیفِ روح. باید باشد. هنر باید جزئی از زندگیِ همه باشد. و من نیز به آن به عنوان شغل نگاه نمیکنم. و دوستش دارم. و علاقهایست که ولش نخواهم کرد تا زمانی که لذت میبرم از آن.
– کامپیوتر هم که جزئی از وجود من شده و با آن بزرگ شدهام. نمیتوانم برای دوری از آن کاری بکنم!
– کارآفرینی هم که رؤیاییست که شاید روزی به حقیقت بدلش کنم.
– نویسندگی هم بعید میدانم منافاتی داشته باشد با جمعِ کارهای بالا و شغل اکنونِ من.
البته این نکته که گفتهاید باید تمرکز کنم روی موضوعی خاص تا در آن عالی شوم را قبول دارم و در راستای آن در حال تلاشم.
ولی تجربهکردن…
اگر تجربهکردن و اینشاخه و آنشاخه پریدن را از زندگیمان کنار بگذاریم میشویم رباتهایی که صبح تا شب یک کار را به یک شیوه انجام میدهند و معلوم نیست که چقدر دوام بیاوریم.
اگر تجربه نکنیم کارهای مختلف را، چگونه باید بفهمیم که چه گنجهایی در وجودمان نهفته، چه استعدادهایی داریم؟
یاد حرف علی صفاییحائری میافتم که در کتاب رشدش نوشته بود باید اول استعدادها و ظرفیتهایمان را بشناسیم تا ببینیم که به کجا باید برویم؛ مثل اینکه اتاقی را میبینیم و از وسایلی که درونش هست، میتوانیم بگوییم که چه کاربردی دارد و چه اتاقیست.
باید که تجربه کنیم. باید ریسک کنیم. باید.
در بیست تا سی سالگی این کارها را نکنیم، پس کِی!؟
میگویند که دهۀ سوم است که ما فرصت و حسوحال این را داریم تا ریسک کنیم و به سمت تجربههای نو برویم. البته نه اینکه بعداً نمیشود. میشود ولی به خونِ جگر شود! که در سالهای بعد از ۳۰ هم نیازهای نوع انسان تغییر میکند و بیشتر به ثبوت نیاز دارد، و هم اینکه درگیریهایمان احتمالاً آنقدری هستند که فرصت تجربههای جدیدِ بزرگ را نمیدهند.
پس چه اشکالی دارد که آنچه را که فکر میکنم در آن استعداد دارم و دوستش دارم، انجام دهم تا ببینم آیا آن چیزی که اینهمه ذهنم را مشغول کرده، به درد من میخورد یا نه یا علاقه و استعدادم در موردش واقعیاند یا نه.
و در نهایت هم آن جملۀ معروف که:
بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکردهای بیشتر افسوس میخوری تا بابت کارهایی که کردهای.
و ممنونم از شما که باعث شدین بهتر فکر کنم.
پینوشت: همین الان دیدم که امیرمحمد قربانی نیز پستی دارد با عنوان زیبای “بیانتها از کتابها” که در ابتدایش در مورد کتاب مصیبتهای شاغل بودن نوشته. پیشنهاد میکنم بخوانیدش :)
دیدگاه ها
خیلی وقت بود منتظر یه همچین پست پر و پیمونی از سمت شما بودم! بیشتر با حال خوب بنویسید :)
پست
ممنون که میخونید :)
یه آدم مولتی پتانسیلی به معنای واقعی…!
منم دقیقا همین جوری ام و علایقم از مشاغل حرفه ای گرفته تاااا ورزش و هنر و نویسندگی و گاهی کار فنی حتی!! که همشونو موکول کردم به یه ماه دیگه بعد کنکور :(
منم اتفاقا با این رویه موافقم چون کسی که علاقه ی زیادی به تجربه کردن داره و ترسی از آماتور بودن تو هیچ رشته ای نداره تا وقتی چیزی که گوشه ی ذهنشه تجربه نکرده و نرفته دنبالش مدام حس میکنه یه چیزی به خودش بدهکاره و یه کار انجام نشده ی مهمی داره..
پست
ممنون از لطفتون.
امیدوارم هم کنکور رو خوب بدین و هم بعدش به علایقتون برسین…
“بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکردهای بیشتر افسوس میخوری تا بابت کارهایی که کردهای.”
از اول که میخوندم مطلبتون رو پی این جمله بودم که خوشجایی نوشتیدش :)..
این رو بدونید که چندبعدی بودنتون باعث شده که حتی در دندانپزشکی بهتر عمل کنید و این رو منی که دور ایستادم و تماشا میکنم دارم خیلی خوب لمس میکنمش!
ادامه بدین با قدرت لطفا!
پست
ممنونم از لطفهای زیادتون خانم دکتر :)
توکل به خدا.
امیدوارم بتونیم در کنار شما و سایر بچههای پایۀ دانشکده خوب پیش بریم…
سلام
راستش چندوقتی بود که نمی نوشتین و منم دیگه وبلاگو چک نکردم ببینم متن تازه ای هست یا نه ، تا اینکه ۲ روز پیش اومدم و دیدم کلی نوشته تازه هست که باید برای تک تکش کلی وقت بذارم و با دقت بخونم ،
خلاصه اینکه همه رو با صبر و حوصله فراوان خوندم و چقدر حالم خوب شد از خوندن هر کدومشون ،شاید با کمی اغراق بگم که پاسخ درگیری های ذهنی اخیر من به طور کلی تو نوشته ها بود و چقدر حس و حال خوبی دارم این ۲ روز ، امیدوارم نوشته هات یه چراغ هدایتی برام باشه تا بتونم تو این شلوغی افکارم مسیر درستمو پیدا کنم
به شدت موافقم با اون دوستی که گفته بود ” امیدوارم یه روز کتابتو بخرمم ” منم امیدوارم🙏
پست
سلام
خوشحالم اینو میشنوم.
و ممنونم از لطفتون.
موفق باشید :)
سلام! بعد ازمدت طولانی اومدم و فکر نمیکردم که کلی پست باحال منتظرم باشه! یه چیزی بگم ، اینک به کارای مختلف میپردازید عالیه و دقیقا فقط تمرکز کردن روی یک مبححث مثل همون ربات میمونه و تجربه کردن نمکه زندگیه! ولی منم یه تایمی فک میکردم یکم برای پرداختن به چندتاموضوع مختلف براتون یکم با بی نظمی و اشفتگی همراهه که خب به علت تعدد کار ها طبیعیه که گاهی پیش بیاد. ولی فک میکنم الان خوب افسار ذهنتوو بدست گرفتید ، فرکانس ذهن و فکرتون خیلی قشنگه جدن! مراقبش باشین اقای دکتر
پست
سلام خانم دکتر
ممنونم که تشریف میارید.
و ممنون از لطفتون.
من هم تجربه کردم که مشغولشدن به تعداد زیادی کار باعث میشه بازدهی بیاد پایین، ولی جایی خوندم، از قول مصطفی ملکیان، آدم باید ۴تا حیطه رو مشخص کنه و توی اون ۴تا سعی کنه خوب پیش بره.
منم سعیم همینه که ۴تا فیلد رو داشته باشم در زندگیم.
به نظرم این زشتترین سوال دنیاست: اینکه «وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟» انگار بزرگ شدن متناهی است! انگار آدم هر کارهای هم که بشود، همین بس است و دیگر والسلام و نامه تمام! اما حقیقت این است که ممکن است انسان در زندگی چندین و چند کاره شود؛ مثلِ خود من که چندکاره شدم: وکیل، نائبرئیس بیمارستان، همسر، مادر و در نهایت بانوی اول آمریکا. انسان پیوسته در مسیر شکل گرفتن است؛ مسیری که هیچ وقت کامل نمیشود و انتهایی ندارد، چون اگر انتهایی داشته باشد و آدم از شدن دست بکشد، دیگر چه چیزی باقی میمانَد؟
_میشل اوباما
حرف خانم ربیعی درست که خب بعضی وقت ها با چند هدفی بودن ممکنه در جا بزنیم و خسته بشیم . اما همونطور که خودتون گفتین ممکنه بعدا از کارهایی که نکردیم و از مسیرمون با تجربه های قشنگ لذت نبردیم پشیمون بشیم :) امیدوارم در هر عرصه ای که پا میگذارین موفق باشید و لذت ببرید :)
پست
نقل قول عالیای بود :) ممنون :)
و امیدوارم شما هم موفق باشین همیشه :)
لطف کردید :)
نوشتن ب چ درد میخوره؟🤔
پست
🤔
خیلی از پست هاتون لذت میبرم ، لطفن بازهم همچنان بنویسید .
پست
ممنونم از لطفتون 🙏🏻
بسیار عالی بود منم در حوزه ی درمان قبلا شاغل بودم به نظر منم دقیقا همینطوره ازادی عمل نداشتن در کاری که در شبانه روز براش ساعت ها وقت میذاری و یا اینکه سالها بابتش تلاش کردی واقعا روح ادم رو خسته و افسرده میکنه و باعث میشه نسبت به کاری که واقعا از ته دل دوسش داشتی بی انگیزه بشی و از طرفی تک بعدی بودن به مرور انسان رو به رکود میرسونه و زندگی رو تکراری میکنه حالا در مورد اینکه ادم تا ۳۰ سالگی فرصت تجربه کردن داری به نظرمن اینطور نیست ادم تا ۳۵ سالگی میتونه همواره رشد کنه و بعد از اون استفاده از موفقیتاش و رسیدن به نتیجه مطلوب که حالا میتونه پول باشه یا جایگاه اجتماعی بالا ولی یه چیزی که هست همیشه میگن موفق موندن مهم تر از موفق شدنه یعنی ادم تازه براش وقتی سختی ها شروع میشه که به یه موفقیتی میرسه حالا در حوزه ی کارافرین شدن نظرتون درباره ی کارافرینی در فضای مجازی چیه؟؟دوستان بگید نظراتتون رو ..🌸🌸
سلام خدمت شما دوست عزیز کاملا حرفتون رو قبول دارم به نظر من آدم هر شغلی که عاشقش هست رو باید دنبال کنه ولی این رو باید توجه کنه که دنیا داره به چه سمتی میره و کدوم شغل ها آینده بهتری دارن باید قبول کنیم هزاران شغل سنتی در حال انقراض هستند و کسب و کارهای اینترنتی و مجازی داره جایگزین اونا میشه بنده هم کارافرین هستم در حوزه کسب و کارهای اینترنتی و عاشق کارم هستم🌸🌸
با آرزوی موفقیت برای تک تک دوستان عزیز
پست
ممنونم که وقت گذاشتید.
کارآفرینی که خوبه!
ولی آدمِ پایهکار میخواد.
سلام. اینو اینجا مینویسم که بابت وقتی که میگذارید، تشکری کرده باشم.
اینکه بتوان از هرآنچه در ذهن ما میگذرد و گاهی مسیرشان یکی نیست و باعث کشمکش ذهنی میشود، نوشت، خیلی عالیست. باعث میشود عمیق تر به آنچه که ما هستیم و موجب رضایت ماست پی ببریم.
اتفاقا این نوع کشمکش، از بزرگترین چالش های همیشگی ذهن من بوده که تک بعدی بودن و چسبیدن به یک هدف واحد و مسیر را مستقیم رفتن، یا کنجکاوی و تجربه های متعددی ک به یک جایی از ما و علایق ما متصل اند…
ولی چیزی که در مورد آن شک ندارم این است که همه علایق آدمی با همه تفاوت ماهیتی شان، اگر باعث آرامش من و آن حس خوبی ک به دنبالش هستم، می شوند، اتفاقا باید یک چیز مشترک داشته باشند که باعث شده همه آنها در یک من نوعی جمع شود… و اتفاقا گاهی مکمل هم اند…مثلا من خیلی وقتها پیش آمده که با تکنیک هایی ک از دندانپزشکی آموخته ام، کارم را در حیطه ای دیگر پیش برده ام یا بالعکس خلاقیتی ک در جایی دیگر پرورش یافته را در دندانپزشکی به کار برده ام.
و در پایان بگویم که حس چنین آدم هایی را آدم های گروه مقابل نمیفهمند و بالعکس. به عبارتی من نوعی، با چندبعدی بودن موفقم و آرامش و رضایت دارم و دیگری با تک بعدی بودن موفق و رضایتمندست. نه این میتواند دست از این روحیه ی تجربه دوستش بردارد و نه آن این انرژی و البته ضرورت را در خود میبیند که به این وادی پا بگذارد. و البته دنیا به هردوی اینها احتیاج دارد.
پست
سلام خانوم دکتر
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید :)
و ممنونم بابت نکاتی که نوشتید :)
مهمن.
بهشون فکر میکنم…
وای که چقدر به این متن نیاز داشتم
ممنون واقعا
دپرس از شرایطی که دارم و این که دیگه برا من دیره دنبال یه متنی تو گوگل راجع به دندونپزشکی و کار که این صفحه رو دردم
اول فکر کردم اون ایمیله محتوای اصلیه ولی وقتی فقط جمله تون که گفتید اگه بین ۲۰ تا ۳۰ تجربه نکنی پس کی ونگار اروم شدم من و از یه طرف انگار یه چیزی درونم قد علم کرد اعتماد به خود اراده خواستن
راستش من ۲۵ سالمه و رشتم تجربی بود اما شرایط زندگیم اون موقع نگذاشت که من برا کنکور بتونم بخونم و نهایت من کارشناسی رشته زبان رو خوندم و گرفتم .درسم تموم شد
الان دوباره عشق به دندونپزشکی دیوونم کرده انگار روحم هنوز همون دختر ۱۵ سالس که ارزوی دندونپزشکی رو داشت
کتابامو دراوردم از انباریمو زیستمو چندصفحه ای ورق زدم بو کردم و تو آغوش گرفتم و یاد دوران دبیرستانم زنده شد و حسرت اینکه چرا شرایط اون دورم انقدر بد بود که اجازه نداد درسمو بخونم .اما از طرفی الان حس میکنم دیگه برام دیره همه چی عوض شده هم من فراموش کردم هم از حرف خانوادم اطرافیان میترسم هم نیاز به درامد داشتن …اما واقعا جمله اخرتون منو ترسوند و به فکر فرو بره
بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکردهای بیشتر افسوس میخوری تا بابت کارهایی که کردهای
کاش میتونستم آروم بگیرم