در اینستاگرام بودم که دوباره از آندست آدمهایی را دیدم که با شوروشوقِ احتمالاً ساختگی، دانسته یا ندانسته، داشت در مورد شیوههای موفقیت صحبت میکرد. اینجور آدمها زیاد شدهاند، در این دورهای که همه دوست داریم زودتر موفق شویم و رهِ صدساله را یکشبه طی کنیم. البته این موفقیتِ سریع با دیدن مثالهای در اطرافمان بیشتر مهم شده و با خود میگوییم اگر فلانی توانست آنقدر سریع به هدفهایش برسد، چرا من نتوانم.
پاراگراف بالا، پاراگرافیست که اگر شاید علمش را داشتم میشد صدها صفحه در موردش نوشت. ولی در همین حد بیشتر بلد نیستم.
این مقدمه را نوشتم تا در مورد یکی از وقایع اخیر مملکتمان و موضوعی که مدتها پیش مطرحش کرده بودم بنویسم.
به قصۀ دکتر نجفی مربوط است. دکتری که چند روز پیش به قتل همسرش اعتراف کرده و با آرامشِ زیادی در کلانتری از جرمش میگوید. دکتری که در کنکور ورودی دانشگاه شریف رتبۀ یک میآورد، در میان فارغالتحصلان شریف نیز یک میشود، نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه اِمآیتی آمریکا را میگیرد و چندین رتبۀ برتر دیگر نیز دارد. دکتری که سابقۀ وزارت و شهرداربودن را دارد…
چه میشود که همچین روزی به سراغ این مرد میآید؟! کجای راه را اشتباه رفته؟
مجتبی شکوری، در پستِ اینستاگرامش مینویسد که دکتر نجفی به بیماریِ انسانهای مطمئن گرفتار شده بود؛ مطمئن به خودشان و هوششان.
یکی از ترسهای من نیز همین اطمینانِ آدمها به خودشان است. آدمهایی که حرفهاشان را جوری میزنند که انگار واقعاً از آنها ۱۰۰درصد مطمئن هستند، شک ندارند و جایی برای شک هم باقی نمیگذارند.
مثل همان کلیپهای متوهمانۀ انگیزشی، که یک نفر به عنوان نقش اول، از روشهای قطعیِ رسیدن به بهترین جایگاهها میگوید. از رازهای قانون جاذبه. از تغییرهای بزرگ در زندگی.
جالب اینجاست اگر زندگیِ همین افراد را، که اخیراً مثل مور و ملخ زیاد شده و میشوند، نگاه کنیم، میبینیم خودشان هنوز بهکارگیری روشهایشان را شروع نکردهاند تا ثروتمند و موفق شوند!
البته خیلی هم جای تعجب ندارد؛ چون منتظرند تا آدمهایی سادهلوح با شرکت در دورههای عمومی و خصوصیِ آن اساتید، موفقیت و ثروت را برایشان به ارمغان بیاورند!
نوشته بودم که میترسم. از مطمئن بودنِ آدمها در حرفهایشان، قضاوتهایشان، تصمیمهایشان. وقتی خیلی قاطعانه در مورد موضوع مهمی چیزی میگویند، من احساسی شبیه ترس را در خودم حس میکنم.
حتی اگر از یک زاویۀ دیگر به نوشتۀ مجتبی شکوری هم نگاه کنم، میبینم که او نیز خیلی مطمئن از بیماریِ مطمئنبودنِ دکتر نجفی میگوید.
پست زیر نیز کمک میکند دیدمان را بهتر کنیم و درسی را بیاموزیم که اگر در زندگی بهکارش بگیریم، احتمالاً آسودهتر خواهیم زیست:
آری. به خودم میگویم:
حواست باشد تو نیز مواردی را که دلیل یا دلایل محکمی برایش نداری، محکم نگویی، شنوندهات را آگاه کنی که ممکن است اشتباه نیز کرده باشی.
که منظورم از دلیل محکم چیزی شبیه ۲ ضربدر ۲ میشود ۴ است.
حواست باشد.
این را هم بگویم که تعداد نسبتاً زیادی از این افرادِ مطمئن به خود را دیدهام و با بعضیهایشان دوستیِ نزدیکی داشتهام و به فهمیدهام که با کمی ارتباط با آنها، میشود پی برد که چه وقت و چگونه و با چه مکانیسمی، نامطمئنهایشان را مطمئن جلوه میدهند.
که شاید این اطمینان، ریشه در ضعفهای شخصیتیِ زیادی داشته باشند…
دیدگاه ها
نابغه ی ریاضی، شاگرد اول ام آی تی… باورش سخته… یا رب نظر تو برنگردد..
پست
:(
چیزی برای گفتن نمیمونه…اصلا قضاوتش سخته…برای من یکی که هنوزم مبهمه این اتفاقات…انسان چه قدرت هایی داره که خودشم خبر نداره..!چه تاریک و چه روشن..
پست
همهمون نیمۀ تاریکی داریم در وجودمون که اگر مواظب نباشیم ممکنه کار دستمون بده…
بسیار تلنگر خوبی !
پست
:)