گاهی آدم نیاز داره به یک نفر که از بیرون ببینه اون رو و با خیرخواهیِ تمام راهنماییش کنه، ایرادهاش رو بگه، کمکش کنه. همیشه از اینجور آدمها هستن دوروبرمون، ولی چون انتقادها و پیشنهادهاشون به دلمون نمینشینه و حس میکنیم دارن بدیِ ما رو میگن یا میخوان تغییری به وجود بیارن و ما هم مثل اکثر آدمها در برابر تغییر مقاومت میکنیم، از خودمون میرونیمشون، سعی میکنیم خیلی کنارشون نباشیم؛ چون با سوء ظن بهشون نگاه میکنیم و قبول کردیم که اون آدمها پر از انرژیِ منفیان.
ولی اگه یکم بیشتر دقیق بشیم، میبینیم داریم میذاریمشون توی یه گروه اشتباهی، داریم اشتباه میکنیم.
الان که دارم مینویسم حس میکنم باید یکسری نشونه داشته باشن این افراد تا بشه تشخیصشون داد که حداقل ازشون فراری نباشیم؛ البته که حدیث داریم از امام سجاد علیهالسلام که میگه: نصیحت زیاد، موجب بدبینی میشود. این یه نکتهایه که اون افرادِ خوب باید در ذهنشون باشه تا با نصیحتِ زیاد وجهۀ خودشون رو خراب نکنن.
خب فکرکردن به نشونههاشون سخته:
– شاید باید این افراد رو بیشتر بشناسیم تا بشه بگیم جزئی از اون آدمهای انرژیمنفی نیستن.
– شاید تأیید اون فرد توسط یک نفرِ دیگه که میشناسیمش مطمئنمون کنه.
– شاید دیدنش، دیدنِ طرز حرفزدنش، نوعِ نگاهش، البته اگر تجربۀ کافی داشته باشیم، بتونه یکم کمکمون کنه برای اطمینان.
– یا شاید فهمیدنِ این نکته که اون فرد، قرار نیست سودِ خاصی از رابطه با من ببره هم یک نشونۀ خوب باشه.
اینها به ذهنم رسید.
ولی هنوز باید به این موضوع فکر کرد.
در هر حال، این آدمها باید باشن تا ما تجربههای اشتباهِ آدمها رو هِی تکرار نکنیم.
باشن تا زودتر مشکلاتمون رو حل کنیم.
آره.
من از اینجور آدمها زیاد داشتم تو زندگیم.
به این هم فکر میکردم که چرا زیادن! دلیلی که به ذهنم رسید این بود که چون بیخیال مشکلاتم نمیشم، سرِ جام نمیشینم تا حلشون کنم. اونقدر به ایندر و اوندر میزنم تا راهِ حلشون پیدا بشه. اونقدر سؤال از آدمهایی که به نظرم میتونن راهنمای خوبی برام باشن میپرسم تا بلکه یکیشون جواب بده.
آخریش، راهنماییهای خوبی بهم کرد. دارم سعی میکنم اجراشون کنم.
تا اینجا که مقدارِ اندکی در مسیری که اون پیشِ روم گذاشت رفتم، سود کردم :) و دارم تلاشم رو میکنم تا بیشتر در اون مسیر قدم بردارم.
نشسته بود روبهروم، نگاهم میکرد. حرفهام رو زده بودم. ساکت مونده بود و نگاه میکرد. دوستش که اون هم از رفقای جدید ولی عمیق بود، سعی کرد راهنماییم کنه.
ولی اون هنوز داشت فکر میکرد.
حدود ۱۰ دقیقه که گذشت،
رو کرد بهم،
و گفت:
ببین.
مشکلِ تو،
خودتی…
و شروع شد :)
دیدگاه ها
👍👍👍