مینویسم. نمیدانم این غمِ کوچکی که همراهم است دقیقاً منشأش کجاست. از این آهنگِ “بزن بارانِ” “ایهام” است!؟ از کلی کارِ انجامنشده است؟ از کنسلشدن انجامِ آنهمه کار است!؟ از چیست!؟
باز هم دوست دارم بنویسم. دفترم را برداشتم و نوشتم. ولی دلم راضی نشد. دوست دارم همینجا بنویسم. در این وبلاگ کوچکِ دوستداشتنیام.
این روزها خیلی از خودم سؤال میپرسم. وقتی سؤالاتم را با دوستانم مطرح میکنم، از گوشۀ چشمشان نگاهم میکنند و گاهی فکر میکنم که کمی غیر عادیام. ولی نمیدانم. شاید منظورم را درست به آنها نرساندهام.
شاید من عوض شدهام. نمیدانم. شاید آنها حوصلۀ شنیدن اینهمه حرف را ندارند؛ همانطور که من هم حوصلۀ شنیدن بعضی حرفهایشان را ندارم؛ چون دغدغهام نیستند.
ولی کنکاش در خودم را دوست دارم. وقتی با ذهنِ کوچک و محدودم خودم را بررسی میکنم، چالشهایم را، انتخابهایم را، فکرهایم را، حس خوبی دارم. حس میکنم جلو افتادهام. یا گاهی فکر میکنم خیلی میفهمم. که اگر حواسم باشد سریع از موضع مسخرهام پایین میآیم و به خودم میآیم که: من هنوز نمیفهمم خیلی چیزها را. و قطعاً خیلی چیزها را نخواهم فهمید.
منی که نوشتن نمیدانستم و سالها وبلاگهایی داشتم که مطالبشان کپی بود، و فهمی در مورد نوشتن نداشتم، حالا شدیداً مشتاقم بنویسم. تا شاید بماند. اثری از من. و بمانم.
دیگر از چه بگویم؟
امروز با محمدهادیجان دیدار کردم. دوستی دوستداشتنی که در همین وبلاگِ دوستداشتنیام پیدایش کردم. بودنِ کنار او برایم افتخار است و واقعاً در کنارش کلی حس خوب دارم. شخصیتِ بسیار مثبتی دارد و خدا را شکر میکنم که دوستانی اینچنین نصیبم کرده.
از همینجا هم از او تشکر میکنم بابت این همه لطفی که به من دارد.
ممنون محمدهادیجان :)
و اینکه بگویم این هفته را هفتۀ دیدار دوستانم قرار دادهام. شروع هفته ملاقات با محمدهادی بود و تا انتهایش هم قرارهای خوبی را تنظیم کردهام.
امروز که کافه باران بودیم.
فردا هم کافه نح :) با سروش شریفی.
دوشنبه هم در کتار همان جمعِ عالیِ دانشکدهمان در دانشکده :) همان جمعی که مشتاقانه و جانانه دنبال کارهای جشن بودیم.
سهشنبه با یک دوستِ دو ساله که در کتابخانۀ آستان حضرت معصومه (س) با او آشنا شدم همقدم خواهم شد.
چهارشنبه تا جمعه هم به دیدار ۳ رفیقم میروم که یکیشان از دبیرستان همراهم است، یکی را در قلعهرودخان یافتم و دیگری را در خوابگاه :)
الان که فکر میکنم میبینم که: چه خوب :)
دیگر آن غمِ اول متن که همراهم نیست،
و تازه فهمیدم که چه دایرۀ دوستان جالبی دارم!
در صفحۀ اول دفترچهام هم لیست کسانی که باید ببینمشان را نوشتهام.
بگذار ببینم…
از دوستان سحرخیزی در لیستم هست تا رفیق دیگری که در وبلاگگردیهایم با او آشنا شدم.
خوشحالم :)
حالا دیگر از آن آهنگِ ابتدای متن که تا الان روی repeat بود به “Keep Your Head Up” از “مایکل” میروم :)
و دیگر کمکم باید نورِ کم چراغقوهام را هم خاموش کنم تا صبحِ زود، به سراغ یوسفِ عزیز بروم برای شروعِ دوبارۀ روندِ سحرخیزیِ دو نفره :)
و عنوان این مطلبم را هم انتخاب کردم: بنویس تا شاد شوی :)
دیدگاه ها
همون حرفی که همیشه گفتم و بهش خیلی اعتقاد دارم :
نوشتهها نورند ، روشنی میبخشند به جان آدمی…
شاد باشید .
پست
وصف زیباییست :)
ممنون.
سبز باشید :)
به قول نیما یوشیج: نام بعضی نفرات، رزق روحم شده است، وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست، جرئتم میبخشند، روشنم میدارند.
شما از همین دسته افراد هستی دوست عزیزم. دلسوزی و راهنمایهات منو امید و روشنی و جرئت میده.
از کوچک نوازی و مهرت خیلی خیلی ممنونم بزرگوار. اینکه با شما آشنا و رفیق شدم رو نشونه ای میدونم از اینکه خدا، هنوز، نهانی، نظری بر من داره..
چه ایده و کار جالب و مفید و جدیدیه که یه چند روزی رو آدم برنامه بزاره برای خلوت با رفقا
خوش به احوال اونها که با شخصیت مهربون، صمیمی، راحت ، متعادل و با علم و عشقی مثل شما مراوده دارن
الهی که خیر ببینی و همیشه رو به رشد باشی
پست
سلام محمدهادیجان
خودت میدونی و بهت هم گفتم که واقعاً کمتر از اون چیزیام که در نظرته؛
و واقعاً مشتاقم تا بشم اونی که وصفش میکنی :)
ممنونم از لطف و مهربونیت :)
ایشالا شما هم همیشه لبخند رضایت و رشد بر لبانت باشه.
سلام مدتی نمیتونستم بیام اینجا.کلی درس داشتم.رسیدم ب جمع بندی.امیدوارم با دعاتون بتونم پر بازده جمع ببندم.
این خیلی عالیه ک موقعه ای ک حالتم خوش نیس مینویسی.توی ی حدیث از امام علی فک کنم،نوشته بود:”پسرم تو رو دعوت میکنم ب عمل در هنگامی ک نشاط داری و کسلی”
ی اپ بود خودتون معرفی کردین.دارم سعی میکنم روزی ب ی حدیثش عمل کنم.مرسی ازت
همچنان ادامه بده ب نوشتنت پلیز😘
پست
سلام
دوباره میگم؛ خوشحالم میای و سر میزنی :)
ایشالا عالی پیش بری و نتیجۀ تلاشهاتو ببینی.
چه خوب که حدیثها رو میخونی. واقعاً درسِ زندگیان و این خیلی خیلی خوبه که عملیشون میکنی :)
ممنون بابت ذکر این حدیث. خیلی مفهوم قشنگی داره.
موفق باشی رفیق :)
اتفاقا من چند روزه همینطورم. درحدی که مجبور به بروزش شدم. من کلا ادم برونگرایی نیستم. یعتی اصلا نیستم. تازگی اتفاقاتی میفته برام که عینش برای بقیه داره میفته. یه سری فکر و کار واسه انجام دارم که میبینم عینا تو فلان وبلاگ نوشته شده…نمیدونم شایدم عادیه.
خییییللللی خوبه که دورتو همفکرات پر کرده باشن. حس خوبی داره. میدونم که داری تجربهاش میکنی…;)
پست
سلام رضاجان
خیلی خوشحالم که خوانندگان خوبی مثل تو دارم :)
جالبه پس :)
میتونی خیلی خوب از تجربیات اون افراد استفاده کنی.
موفق باشی رفیق :)
آره…میشه به خوبی ازش استفاده کرد.
لطف داری تو مصطفی جان.
همچنین.
سلام آقای قائمی شبتون بخیر
وبلاگتون حال خیلی خوبی داره منم چند سال وبلاگ نویسی میکردم ولی الان به خاطر درس وقت نمیکنم متاسفانه
میشه لطف کنید به سوالات من جواب بدید
بقیه اصلا جواب واضح و روشنی بهم نمیدن
میخواستم بپرسم که یه دانشجوی دندان پزشکی دقیقا از چه زمانی درآمد داره؟ سال چهارم به بعد؟
میزان این درآمد حداقل چه قدره؟ مقداری هست که فرد متکی به خانواده نباشه ؟
و این که شرایط خوابگاه های دانشجویی خوبن؟ چه قدر هزینه بابت خوابگاه باید کرد؟
باید خود دانشجو برای مواد و تجهیزاتی که استفاده میکنه هزینه پرداخت کنه؟
به نظرتون دندان آزاد بهتره؟ یا یه سال پشت کنکور موندن و سراسری قبول شدن؟
خیلییی ببخشید میدونم سوالاتم زیاد شد ولی اگه شما لطف کنید جواب بدید من رو از سردرگمی نجات دادید
اجرتون با خدا ⚘
پست
سلام خانم نیل :)
شبتون بخیر
لطف داری. ممنون.
کسب درآمد قانونی و رسمیِ دانشحوی دندانپزشکی بعد از تحصیلش شروع میشه.
ولی در دوران تحصیلش هم میتونه با کوشش بیشتر، بره و در یک درمانگاه، مشغول بشه. ولی خب باید حواسش به شرایط این کار باشه. این اتفاق میتونه از حدود سال ۵ بیفته.
درآمدش هم خیلی نسبیه. بستگی به مواردی مثل کاربلدیِ دانشجو، ریسکپذیریش و درمانگاهی که در اون مشغوله داره.
درصدی که به دانشجو پرداخت میشه حدود ۴۰ تا ۵۰ درصده.
مثلاً با یک عصبکشی دندان تک کاناله و پرکردنش، میتونه به دانشجو حدود ۱۰۰ هزارتومن برسه. که این کار حدود یک ساعت زمان میبره.
با یک ضربوتقسیم ساده میتونی حداقل و حداکثر درآمد یک دانشجو رو به دست بیاری.
شرایط خوابگاهها هم خیلی با هم متفاوته.
ولی خوابگاه ما شرایطش، از نظر من، بد نیست. ولی خب عالی هم نیست.
هزینۀ خوابگاههای دولتی هم بعد از تحصیل دریافت میشه. و حدوداً ماهیانه ۵۰ هزارتومنه.
خرید مواد دندانپزشکی هم بستگی به دانشگاه داره. در بعضی دانشگاهها دانشجو باید بعضی مواد رو بخره.
ولی در دانشکدۀ ما اینطور نیست؛ حداقل فعلاً :)
تحصیل در دانشگاه آزاد، یک خوبیش اینه که لازم نیست طرح خدمت دو ساله رو بگذرونی. ولی هزینه باید پرداخت کنی.
این مورد رو خودت باید بسنجی و در موردش تصمیم بگیری.
و بدون که خیلی از سؤالاتت جواب نسبی داشتن. و من سعی کردم بهترین جوابی رو بدم که میتونستم :)
امیدوارم که موفق باشی.
خوشحال میشم باز هم سر بزنی :) و بعداً برگردی به وبلاگنویسی.
خدانگهدارت.
جناب قائمی! سلام
فقط چند تایی از نوشتههایتان را توانستم بخوانم. ببخشید، قائدتا باید همه را میخواندم و بعد میتوانستم حرف بزنم. اما فقط میخواهم به این موضوع اشاره کنم که در این نوشته بود. در جایی از این نوشته، گفته بودید: «دیگر آن غمِ اول متن که همراهم نیست …».
می خواستم بگویم؛ این قدرت شگفتآور نوشتن را من هم دریافت کردهام. روزهایی بوده که از شدت اندوه، بر کرانههای ناامیدی گام می زدم، اما وقتی شروع به نوشتن کردهام، بعد شاید ۱۰ خط احساس کردم همه چیز عوض شده و من از رنج تمام اندوهها رها شدهام.
گاهی مواقع نوشتن برای بهیادسپاری نیست، برای فراموش کردن است. فراموش کردن تاریکی و رفتن بهسوی روشنایی.
خوب مینویسید و به احساستان اهمیت میدهید. این خیلی خوب است، چیزی که مردم این روزها به آن اهمیت نمیدهند.
پست
سلام آقای ترابیکمال :)
ممنون که وقت گذاشتید و تشریف آوردید و خوندید؛ باعث خرسندیست.
چه زیبا نوشتید: گاهی نوشتن برای فراموشیست…
ممنون که آموختید که از این زاویه هم میتونم به نوشتن نگاه کنم.
لطفتان مستدام :)
ارادت :))
نوشتن حدیث نفس است. قدرت عجیبی دارد گاهی وقتها راز های مگو را هم فاش میکند! خیلی از آدمها به نوشتن پناه میبرند! مراقب راز های مگومون باشیم…
پست
آره.
خیلی خوبه :)
و مواظبت سخته…