از نیمهشبْ گذشته و دقایق کمیست که به اتاقمان آمدهام. بعد از حدود ساعت ۸ که رفتم بیرون برای کمی خرید، کلی تغییر کردهام. جالب است. ولی اخیراً سعیم این است که حتی از کوچکترین اتفاقات اطرافم هم یاد بگیرم؛ هر آنچه را که امکانش هست و ذهن محدودم درک میکند.
جلسۀ هفتگی هیئت را در اتاق قبلیام برگزار کردیم. جمعی صمیمی دوباره کنار هم جمع شدیم و با خاطرات چند سال اخیر، نیمی از جلسه را با خندههای ازتهِدل گذراندیم.
بالاخره درس را شروع کرد حاجآقایمان. کتاب “جهاد با نفس” در دستش بود. کمی روایت خواند برایمان با شرح و کلی مثال؛ و طبق معمول درسهایی که به دردمان میخورَد.
از این گفت که به خودمان در شرایط معمول نمره ندهیم. اینکه اگر من در طول روز و با حال خوب، رفتار خوبی دارم و خوشخُلق هستم، دلیل قانعکنندهای نیست تا به خود بگوییم خوشاخلاق. باید در بحرانها نفسمان را بسنجیم. اینکه وقتی عصبانی هستیم، گرسنهایم، خستهایم یا شرایط سخت دیگر، چگونه رفتار میکنیم؟ آیا در آن زمانها هم اطرافیانم راضی هستند از ما؟
این حدیث را هم مطرح کرد: “قیمَهُ کُلِّ امْرِىءٍ ما یُحْسِنُهُ” که یعنی قیمت هر کس به اندازۀ چیزیست که آن را خوب میداند.
خب من چه چیز را خوب میدانم؟ چه چیز من را خوشحال میکند؟ دغدغهام داشتن فلان ماشین است؟ فلانقدر درآمد؟ انتهای آرزوهایم چیست؟!
به تعبیر حاجآقا، باید کمی در خود خم شویم و خودمان را دریابیم.
حافظ هم میگوید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
خب! از بحث اصلیام دور نشوم. که آقا! تکلیفت را روشن کن.
اگر میدانی راهی درست است، اگر میدانی که راه حل مسئله این است، اگر در تهِ دلت مطمئنی که باید این کار را بکنی، چرا نمیکنی؟ چرا فرار میکنی؟ مسیر درست را که پیدا کردهای، پس بدون ترس در آن قدم بگذار. ولی حسابشده و دقیق.
جوانب کار را بسنج. سختیها و موانع را ببین. خودت را برایشان آماده کن.
تصمیمت را بگیر و توکل کن و انجامش بده.
یعنی انجامدادنش را شروع کن؛ که این راه مسیری طولانیست.
گاهی میخواهند عیارمان را بسنجند، میخواهند ببینند چند مَرده حلاجیم، کمی ابتلا به ما میچشانند، نباید کم بیاوریم، نباید جا بزنیم، این مرحله باید رد شود.
میشود موکولش کرد به بعدها؛ ولی پروندۀ این مرحله همیشه برایمان باز خواهد ماند تا…
تا زمانی که با آغوشی باز و استقبالی گرم (!)، به سراغش برویم.
در هر حال، یک روز باید با موفقیت پشت سر بگذاریمش.
میدانم سخت است. گاهی حتی به گونهای مینُماید که انگار هیچ راهی نمانده.
ولی هست.
تصمیم گرفتهام بایستم؛ مردانه. امیدهایی را که، گهگاه عمداً، نمیدیدم، ببینم.
بخواهم،
حرکت کنم،
تا این که برسم…
:)
پینوشت: بخش زیادی از متن را دیشب نوشتهام.
دیدگاه ها
امیدوارم بترکونین :)
پست
بسیار ممنونم خانم شاکر :)
ایشالا شما هم.
عه! از اون کوکی لبخندیا :))
ایشالا مسیری که پیشرو دارید پر از نور و روشنی و امید باشه .
پست
بله، از همونهاست :)
ممنونم.
و همین آرزو برای شما.
سلام اقای قائمی.اگر خاطرتون باشه همون کنکوریم ک اینجا رو کاملا اتفاقی(البته حساب شده از طرف خدا)پیدا کرد.بازم مث بیشتر اوقات نوشتهات با زبان روان و خودمونی قابل درک و بی ادا.””به خودمان در شرایط معمول نمره ندهیم””.ممنون از کمکتون واسه بهتر زندگی کردن.خیلی خوشحال میشم شما واسم دعا کنید ک سر جلسه کنکور ارامش داشته باشم.میدونم زوده ولی فرصت ها رو باید دریابیم.بقیه دوستان هم لطف کنید?
پست
سلام هادیجان
بله، در یادمی رفیق :)
ممنون که میخونی منو.
و ممنون از لطفت.
ایشالا به بهترین شکل کنکورت رو میدی و بعدش وبلاگنویسی رو شروع میکنی و از زبان یک دانشجوی دندونپزشکی از زندگی میگی ☘️
منتظرتما…
سلام من ۲۷ ساله هستم و قصد دارم کنکور تجربی برم واسه قبولی دندانپزشکی ، باید حتما مستقیم باهاتون حرف بزنم
اگه ممکنه یه شماره تماس به من بدین باهاتون تلفنی حرف بزنم یا آیدی تلگرام بدین ممنونم
پست
سلام پارساجان
خوب هستی؟
به ایمیلت سر بزن :)