این حجم از اتفاقات مهم و جالب را نمیدانم چطور در این پست بگنجانم! این روزها بستری از خیر و خوبی شدهاند و من آنقدر خوشحالم که وصفش نتوان کرد! یاد همان Connecting the dots استیو جابز در آن سخنرانی زیبایش در استنفورد میفتم. نقاطی که وصلشدنشان حس بودن در یک سناریوی ازپیشتعیینشده را به من میدهد!
مسافرت شروع شده بود از قبل از عید. تهران -> اصفهان -> بندرعباس -> قشم -> یزد…
بعدش خداحافظی از خانواده و پیوستن به دوستان. از یزد به قمرود؛ روستایی در نزدیکی قم. اردوی جهادی! چه میشود که یکدفعه از یزد با اتوبوس به تهران میآیم و سریع به خانه رفته و وسایل اضافۀ سفر را گذاشته و آماده شده و با سرعت تمام به سمت قم میروم!؟ بعد از نیمهشب به قم میرسم. مجتبی دنبالمان میآید! یکی از اصفهان آمده، یکی دیگر از پردیسان و من هم از یزد! میرویم به قمرود.
ماجراها همینطور جذابتر میشود :) صبحش باید میرفتیم و تجهیزات میآوردیم. رفتیم به دانشکده و وسایل تأمین شد. حاجآقایمان را هم آوردیم به روستا. در مسیر که کمی گفتوگو کردیم، دیدم عه! یاد همان سناریو افتادم. دیدم برنامههایی در سرم دارم که ایشان میتواند در شروع آن برنامهها کمک باشد :) و باز یاد کتاب کیمیاگر افتادم؛ که میگفت هر کس که به دنبال افسانۀ شخصیاش میرود، کل کائنات او را همراهی میکنند تا به بهترین شکل به مقصد برسد.
کار درمانی ۳ روز و نیم در جریان بود؛ کلی دندان ترمیم شد، کلی کشیده شد، تعدادی عصبکشی و مقدار زیادی لبخند :) لبخندهایی که بهترین جای دندانپزشکی هستند برایم.
قبلاً هم گفتهام، مهمترین نقاط زندگی من مستقیماً به دندانپزشکی مربوط نمیشوند. در این چند روز اردوی جهادی، دو جریان مهم برایم شکل گرفت؛ که فقط یکی از آنها را میتوانم بگویم:
آشناشدن با دوستانِ جدید و آشنایی بیشتر با دوستان قبلی. زمانهای دو نفره و سه نفره که شعبانعلی میگفت در زندگیمان کمتر شدهاند، در این چند روز برایم خیلی زیاد شدند. هر شبش که آنجا بودم، با گفتوگو گذشت. خستگی زیاد طول روز ناچیز میشد و من با اشتیاق فراوان مینشستم به صحبت :)
آدمی را پیدا کردم که وسط صحبت با او اشکمان درآمد. حرفهایی زدیم که بعضیهایش را فقط خدا میداند و من و او! آنقدر قوی بود که من شدیداً احساس کوچکی میکردم. آنقدر مرد بود که هنوز در ذهنم نتوانستهام جایگاه درستی برایش تعیین کنم.
یکی از دوستانم، که احتمالاً به اینجا سرخواهد زد، میگفت بیا و در مورد ازدواج برایمان صحبت کن! گفتم بابا! یکی باید بیاید و برای من صحبت کند! خلاصه که رفتیم در حیاط نشستیم و با موسیقی لایت، همان اندک اطلاعاتمان را با هم شِیر کردیم.
یکی دیگر، که یک روز بیشتر نبود آشنا شده بودیم، گفت مصطفی بیا کارت دارم. تا آخر صحبتمان من حتی اسمش را هم نمیدانستم! از من در مورد تغییر رشته میپرسید! پزشکی میخواند. ولی روحیۀ لطیف و هنردوستی داشت. برایم جالب بود که از من راهنمایی خواسته بود. من هم که سرم برای اینگونه صحبتها درد میکند، تمام چیزهایی را که در این زمینه میداستم منتقل کردم.
دو صحبت دو نفرۀ دیگر هم داشتم که هر دو از همکلاسیهایم هستند یا بودند :)
در این زمانها سرشار از انرژی میشوم. صحبتهایی در راستای بهبود. دوستشان دارم. دوست دارم که اگر چیز اندکی بلدم، همان را منتقل کنم؛ بلکه به درد کسی بخورد.
دقیقاً هم نمیدانم مجموعۀ انگیزههایم برای اینگونه صحبتها چیست. ولی هر آنچه که هست، قسمت مهمی از زندگی من را تشکیل دادهاند و خواهند داد.
دوستم میگوید که «این روزها، افسانه میشن؛ محکم نگهشون دار.»
دیدگاه ها
با دیدن عکس های قشنگت و متن قشنگ ترت که کاملا حال و هوا رو منتقل میکنه منم هوس کردم! (شایدم حسودی). بعد از هوس و علاقه ی اولیه، وقتی میبینی افرادی اومدند ورای هرگونه تفاوت اعتقادی و فکری متوجه میشی احتمالا چیزی بزرگتر و عمیقتر در باطن این کار هست. احتمالا اهداف متفاوت است ولی هرچه که باشد منجر به کاری بسیار با ارزش شده است.
شاید به نوعی همه در آنجا بدنبال گمگشته ای می گشتند ؛ نه لزوما آسمانی احتمالا چیزی از جنس خودشان…
قطعا شما که بودید و لمس کردید و تجربه کردید بهتر از منی که از پشت کیبورد فکر های انتزاعی خودم رو منتقل میکنم(مثل کسی که بیرون گود نشسته و میگه خاکش کن) به عمق مطلب پی بردید.
قطعا به تشکر من احتیاج ندارید ولی ممنون واسه کارای خوبتون و وقت باارزشی که میذارین و حس خوبی که منتقل میکنید
پست
از وقتی مینویسی، خیلی بیشتر دارم پیمیبرم فکرت چقدر قشنگه، چقدر دقیقی، و خوب فکر میکنی :)
حس خوب داری کلاً. ممنونم اول.
شدیداً این جملهت رو دوست دارم: “شاید به نوعی همه در آنجا بدنبال گمگشته ای می گشتند ؛ نه لزوما آسمانی احتمالا چیزی از جنس خودشان…”
به نظرم دفعۀ بعدی بیا تا با هم تجربهش کنیم :) بودن توی اون روزها برام مثل جدایی بود از کلی دغدغۀ الکی، کلی ناآرومی و رسیدن به یهجور آرامش مطلوب؛ آرامشی که کارهای مونده، استرسها، خستگیها و تمام حسهای منفی من، تأثیری توش نداشتن.
و ممنون که اینقدر خوبی نویدم :)
سلام اقا مصطفی. یه سوال میشه بگین چطوری شد ک دراین اردوی جهادی شرکت کردین منظورن اینه ک خودت از قبل رفتی ثبت نام کردی یا خودشون ازت درخواست کردن؟
پست
سلام محمدجان
اینطوری که من متوجه شدم، اکثر دانشگاهها گروهی دارن برای اردوهای جهادی. مثل دانشگاه ما. که خب اطلاعرسانی کردن و من هم ابراز علاقه :)
و ثبت نام کردم و رفتم :)
سلام . چقدر کار بزرگ و با ارزشی انجام دادید . خدا اجرتون بده . امیدوارم حال دلتون همیشه خوب و توام با آرامش باشه . دل مردم محروم رو شاد کردید و قطعا قطعا دعاهاشون شامل حالتون میشه . یه سوال آقایی که از سمت چپ نفر اول ایستاده هستن آقای شریف هستن ؟ درست گفتم ؟ اگه درسته من ایشون رو از نزدیک در مطب دکتر صفری که جراح لثه هستن دیدم . یه راهنمایی بزرگی هم در مورد دندانم کردن که واقعا دندانم رو نجات دادن . تو تلویزیون هم آقای شریف رو نشون دادن :)
پست
سلام مهساخانوم.
خوش اومدی.
کار بزرگی که نبود واقعاً. وظیفهایست روی دوشمون؛ ولی اکثر اوقات غافلیم.
امیدوارم که دعامون کرده باشن.
شدیداً نیازمند دعام!
و اینکه چقدر دقیق هستید :)
بله. ایشون جناب حشمتشریف هستن. دکتر صفری هم استادمونن.
دستشون هم درد نکنه :)
به این بیت شعر جناب سعدی اعتقاد فراوان داشته باشید : تو نیکی کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز . مسلما تاثیر مثبت کار خیرتون رو چندین برابر در زندگی مشاهده و دریافت میکنید ان شا الله .
بله دکتر حامد صفری استادتون هستن تو پرونده مون نوشته بود عضو هیات علمی دانشگاه قم . و کارشون و اخلاقشون هم خیلی خوب بود به طوری که موقع کار من از استرس لرزش دست و پای شدید داشتم ولی با صحبت آرامشم رو فراهم کردن . برای خودم جراحی لثه و برای مادرم ایمپلنت انجام دادن .
راستی دکتر صفری اصالتا برای کدوم شهر هستن ؟ لهجه خاصی داشتن . تهرانی و قمی و آذری و… نبود . هر چی فکر کردم نتونستم حدس بزنم لهجه کدوم شهره ؟؟؟ :)
پست
ممنون بابت شعر :)
چشم، یادم میمونه.
دست دکتر صفری هم درد نکنه :)
خوشحالم که راضی هستید.
اصالتشون رو فراموش کردم ولی :(
زمان های دو و سه نفره و زخمی شدنت و دنبال مهیار رفتن قطعا خاطراتی میشن که با یه تصادف و از دست دادن حافظه هم از یادمون نمیرن رفییییییق
پست
و همیشه دوستت دارم ?
چه خاطراتی داریم میسازیما…
ممنون که هستی :)
و از خودت❤️
سلام من یه دانش اموز کنکوری هستم وخیلی اتفاقی با بلاگ شما اشنا شدم وخیلی دوست دارم اگر خدا بخواد دندان پزشکی قبول بشم به نظر شما دندان تعهدخدمت قبول شدن ارزش رفتن داره؟؟؟واینکه شما برای کنکورتون ازچه منابعی استفاده کردین که نتیجه گرفتین؟سال اول قبول شدین؟ممنون ببخشید طولانی شد
پست
سلام بر کنکوری ٩٧ :)
خوش اومدی به اینجا :)
اگه منظورت دانشگاههایی مثل بقیهالله هست که به نظرم بهتره بری کامل شرایشون رو بخونی و ببینی میتونی باهاشون کنار بیای یا نه.
من سال اول قبول شدم و منابعی که خوندم مربوط به حدود ۵ سال پیشه و الان کتابهای جدید داریم که با اون موقع متفاوته قاعدهً.
نه منظورم کدرشته های که ازسال ۹۴ تحت عنوان تعهد خدمت به دفترچه اضافه شد وباید ۳ برابر زمان تحصیل در مناطق مرحوم خدمت کنی ومخصوص داوطلب های بومی هر استانه ،درمورد برنامه ریزی چطور با برنامه آزمون خاصی پیش میرفتین ؟واینکه خودتون برنامه ریزی میکردین یا مشاور داشتین؟ممنون ازشما که به سوالات ما جواب میدین
پست
آها. در جریان اون نیستم.
مشاور مدرسه داشتم.
و یادمه که بهترین برنامه رو مشاور نمیتونست بهم بده. باید خودم بر اساس نیازهای خودم، برنامهریزی میکردم.
ولی خب اصول برنامهریزی رو باید رعایت میکردم.