«من انتخابهایم هستم؛ من همان چیزی هستم که انتخاب میکنم. وجود من جمع انتخابهای ارزشی من است.»
وقتی بعد از چند روزِ شلوغ و نخواندن کتاب، در کلاس ارتودنسی، سرِ صبح، کتاب سفر زندگی را باز کردم و کمی خواندم، به این چند جمله برخوردم. فکرم را مشغول کرد. مشغولِ تصمیمهایی کوچک که یکدفعه به ذهنم آمدند:
مثلاً تصمیمم مبنی بر روشن نکردن پروژکتور و آمادهنکردن کامپیوتر کلاس برای استادِ همین درس، یعنی ارتودنسی؛ علتش هم این بود که دو جلسۀ قبل که فراموش کردم قبل از استاد این کارها را بکنم، استاد گفت که این کار وظیفۀ نماینده است و حتماً از این به بعد انجام شود!
یا همین خواندن کتاب غیر درسی سر کلاس و تصمیم بر اینکه به حرفهای استاد گوش ندهم! یکی از دلایلش این است که استاد اصرار زیادی بر پرسیدن سؤال از پسرها، مخصوصاً من دارد! و من به خاطر ترس از پرسیدن او، نمیتوانم به درس گوش کنم.
اینها کوچکترین مواردی بود که سرِ صبحی سریع از ذهنم گذشتند. موارد مهمتری را باید بررسی کنم قطعاً.
مفهوم جملۀ اول متن هم جالب است. من انتخابهایم هستم. یعنی با بررسی دقیق تصمیمهایم، میتوانم خودم را بهتر بشناسم. چه آن که آقای معلم میگوید برای شناخت آدمها، توجه به تصمیمهای کوچکشان، اطلاعات بیشتر و بهتری را با خطای کمتر در اختیارمان میگذارد. برای این حرفش هم دلایل منطقیای دارد که پیشنهاد میکنم این مطلبش را بخوانید.
حالا باید ببینم که مثلاً، چرا ترجیح من در کلاس ارتودنسی این بوده و هست که کتاب غیر درسی بخوانم و حواسم را پرت درس استاد نکنم. دلایلی به ذهنم میرسد:
– خب اول این مورد که نمیتوانم به خاطر تهدید استاد و گرفتن نمرۀ منفی کاری را انجام دهم.
– بعد شاید نداشتن علاقه به درس.
– شاید شناخت من از استاد و اینکه شخصیتش را نمیپسندم.
– تلقینهای خودم مبنی بر این که به این درس علاقه ندارم.
– تجربههای قبلیام در نتیجهنگرفتن از گوش دادن درس استاد در کلاس.
– مهم نبودن منفیهای سر کلاس.
– دغدغهی نداشتن مطالعۀ کافی.
– کمالگرایی من و ضعف استاد در روش تدریس.
– بهدردنخوربودن یا کمبهدردبخوربودن (!) درس ارتودنسی در آیندۀ کاری یک دندانپزشک عمومی.
– ذهنِ مشغول من.
– جوّ حاکم بر کلاس. که کلاً بچهها زیاد به درسها گوش نمیکنند.
– و…
برای یک همچین تصمیم کوچکی میشود کلی دلیل آورد! خودم هم کمی تعجب کردهام. ولی بیشتر دلیل اول را مؤثر میدانم. قبلاً هم گفتهام که از تصمیمگیری بر اساس ترس متنفرم.
گذشته از اینها کتاب سفر زندگی از جیمز هالیس واقعاً جذاب است.
با خواندنش خودآگاهی بیشتری به دست میآوریم و بهتر خودمان را خواهیم شناخت.
دیدگاه ها
سلام آقای قائمى
من یک دلیل دیگه هم برای تمام کارهای متفرقه ام(کتاب خوندن، آهنگ گوش کردن، نقاشی کشیدن، کارت پستال رنگ کردن و…) دارم! اعتراض به یکسری کلاس های بیخودمون! بالاخره استاد باید بدونه که کلاسش برای بچه ها ،هم جذاب نیست هم مفید نیست. وقت هرکسی هم ارزشمنده و اگر استاد نمیتونه کلاس مفیدی داشته باشه، خودم باید یک کار مفید انجام بدم!
به لطف کلاس های مسخره ی این دو ترم، کلی مهارت کسب کردم :)) هم کتاب خوندم هم نقاشیم بهتر شده!
پست
سلام خانم عظمتی.
آخه یه بحث هم اینه که اساتید گرانقدر موظف به تدریس دروس هستند. دست اونها نیست. و اینکه بعضی اساتید حس میکنن مهمترین درس تاریخ بشریت رو دارن به ما تدریس میکنن!
قبول دارم اشتباهه. ولی این اعتراضهای ما خیلی مؤثر واقع نمیشه.
و این دید که باید وقتمون مفید مصرف بشه، حتی سر کلاس، دید خوبیه.
ایشالا که سر اینطور کلاسها کلی مهارت دیگه هم یاد بگیرید و کلی کتاب تموم کنید :)
موثر واقع نمیشه ولی دلمون خنک میشه :) لااقل با خودم میگم الکی تظاهر به گوش دادن سر کلاس نکردم. البته بچه ها هم میخندن به پیچوندن هام و تفریحاتم سر کلاس و میگن تو به عنوان نماینده باید الگو باشی ولی من کاملا تکذیب میکنم :)))
بله اتفاقا میخوام وارد خطاطی هم بشم!
امیدوارم شما هم با کتاب خوندن از کلاس هاتون لذت ببرین. البته به فکر یک کار دیگه هم باشین چون معمولا کتاب خوندن سر کلاس بعد نیم ساعت خسته کننده میشه چون صدای استاد به صورت پیش زمینه پخش میشه :|||
پست
خنکشدن دل هم دلیل خوبیه! ولی باید به سمتی بریم که کمی بتونیم این وضع رو تغییر بدیم.
و اینکه، عه! نماینده هستید پس. خوبه. موفق باشید.
ایشالا کلاسهای دانشگاه بتونن یه خطاط زبردست از شما تحویل جامعۀ دندانپزشکی بدن :)
اینطور که میگید، باید برای کلاسهای تئوری دانشگاه برنامهریزی کنم تا چه کارهایی باید بکنم. ایدۀ خوبیه. ولی برای من دیره. امیدوارم شما بتونید اجراییش کنید :)
سلام جناب دکتر عزیز. وقت بخیر.
نوشته های شما مخاطب رو به فکر وا میداره و این ناشی از اینه که شما خودت اهل تفکر هستی. و چه عالی. موید باشی.
ای کاش مستخدم دانشگاه، اون سطل زباله رو به گوشه ی سمت راست، نزدیک درب کلاس منتقل میکرد. خیلی توی دیده.?
جمله ی حواسمو پرت درس استاد نکنم، جالب و مُخَندِره(خنده دارو بامزه). فقط امیدوارم، استاد مربوطه، این پست شما رو نبینه?
ما لحظه به لحظه در معرض انتخابیم. و انتخابهای ما، عیار ما رو مشخص میکنه. واقعا چقدر انتخابها مهم هستن.
میخوام جسارت کنم و نظرمو در مورد جمله ی:”من” انتخابهایم هستم، بیان کنم، و نظر شما رو جویا بشم.
تمام حالات و اعمال ظاهریِ ما(من)، جلوه ای از جَلَواتِ “من” و ظهوری از ظهوراتِ “من” و شانی از شئوناتِ “من” هست. اراده ی من، انتخابِ من، نقاشیِ من، شعرِ من و…همه و همه، جلوه ای از “من” هست و گوشه ای از “من” هست ، ولی “من” نیست. “من” نقاشی نیستم. نقاشی، جلوه ای و ظهوری از “من” هست. حتی مجموع ِ تمام ظهورات و جلواتِ من از “من” کوچیکتره.
“من”، خودش مُبدِع، و منشاِ انتخاب و دیگر حالات و اعمال ما هست و نمیشه با انتخاب و …یکی باشه.
البته با علم حصولی(مطالعه و حرف و آموزشهای آکادمیک و غیره) نمیشه”من” یا به عبارتی “خود” رو شناخت، مگر به طور محدود و ضعیف.
راه اصلیِ شناختِ “خود”(همون “من”)، علم حضوری هست. یعنی با عمل به دستورات چهارده معصوم علیهم السلام و توسل به ایشان(فقط و فقط ایشان) رفته رفته غبار از چهره ی این رعنای مظلوم بروبیم، تا به تدریج “من” وضوح بیشتری پیدا کنه تا بالاخره، ” من” رو به طور شهودی وجدان و درک کنیم و بشناسیم.
اهمیت انتخابهای ما اینجاست که انتخابهای ما، یک فاکتور بسیار اصلی و مهم برای شناخت ما (“من”، “خود”) است ولی “من” یک حقیقت و گوهری بسیار والاتر از اینهاست…
ما با انتخابهامون، حجابی به حجابهای “من” می افزاییم و “خود” مون رو گم میکنیم و دچار سردرگمی و گیجی میشیم.
و با انتخابهای شایسته، “من” رو از زندان و مستوری بیرون میاریم و میشناسیمش و زیارتش میکنیم…
ببخشید بی ادبی کردم و طولانی شد.
پست
سلام محمدهادیجان؛ رفیق عزیز.
لطف داری همیشه. ممنون.
اون سطل زباله یکی از مشکلات کوچیک این سیستمیه که بخشیش در عکس معلومه. که بعید میدونم حالاحالاها درست بشه. البته که خودمون هم باید تلاشی در این راستا بکنیم.
اساتید مربوطه، معمولاً از اینترنت و کلاً تکنولوژی چیز خاصی سردرنمیارن و از این بابت خیالم راحته!
اولاً بگم که با دیدن این حجم از کامنت، خیلی خوشحال شدم :) ممنون که قابل میدونید بنده رو.
ثانیاً باعث افتخاره نظرتون رو مینویسید.
اون جملۀ اول متن رو از متن کتاب آوردم.
کتاب سفر زندگی.
عالی نوشتید.
من هم بیشتر با نظر شما موافقم. که این انتخابها کلّ من نیستند. ظهوری از من هستند در شرایطی خاص.
البته فکر میکنم نویسنده هم منظورش این نبوده که ما همون انتخابهامونیم، داره میگه که این انتخابهامون من رو میسازه و آجربهآجر تشکیلش میده.
در مورد توسل هم جالبه برام. این روزها زیاد میشنومش. امیدوارم بتونم کمی در موردش بنویسم.
ممنون که با نظراتتون کمکم میکنید :)
ممنون.
لطف دارین شما بزرگوار. سلامت باشید. البته من یه مقدار در مورد جمله ی آقای معلم، زیادی خَتّه به مَشماش? گذاشتم.
فکر کنم بی حساب و کتاب نباشه که این روزها اون مساله رو زیاد میشنوید.
اِنَّ لِرَبِّکُم فی اَیّامِ دَهرِکُم لَنَفَحات، اَلا فَتَعَرَّضوا لَها.(حدیثه. ترجمه شو شما بهتر میدونید).
منم امیدوارم و آرزو دارم آن به آن در تمام عمرم غرق در همون باشم که این روزها زیاد میشنوید.
به امید لحظه به لحظه رشد و ترقی. یاعلی
پست
اتفاقاً خیلی هم خوب بود توضیحاتتون :) مرسی.
و امیدوارم که بتونم من هم غرق بشم…
یاعلی :)
سلام اقا مصطفی من یه پیشنهاد واسه اینجور کلاسایی ک حسش نیس حواس جمع حاضر بشیم توش دارم بالاخره ارتودنسی هم امتحان پایان ترم داره و درسته ک تو اینده دندانپزشک عمومی کمترین اثر رو داره ولی خب باید پاس بشه و اگه بیفتی همینم دردسره. عزیزانی ک میز اول میشینن رکورد کنن کلاس رو و صدای استاد رو خیلی خیلی موثره .تجربه درسهای تخصصی دوره لیسانسم بهم میگه صدای استاد رو ضبط کنید و پایان ترم گوش بدید و تاثیرشو ببینید
پست
سلام محمد جان
ممنون بابت پیشنهادت.
اتفاقاً همین کار رو انجام میدیم و اون وُیس رو تبدیل به جزوه میکنیم.
و آخر ترم با خوندن جزوات نمرات قابل قبولی میگیریم :)
جدای از تمام این صحبتا ، بوک مارکتون خیلی هم خوبه. ?
دنیا چند درجه قشنگتر میشه اگه ادما از بوک مارک بجای تا کردن یا هر روش ابداعی دیگه ای برای نشانه گذاری کتابا استفاده کنن اینو جدی میگم .
کتابا جون دارن ، نفس میکشن ! حیفن ?
موفقیت و شادی و حال خوش .
پست
ممنون.
آبسلانگیه که یک دوست خوب، با هویه، روش طرح زده :)
و قبول دارم که از هر روش دیگهای بهتره و قشنگتر.
سبز و سلامت باشید :)