اتفاقی رسیدم به این مطلب از بلاگ سعیده. دیدم کمکم دارم از ننوشتن عاصی میشم. وقتی نمینویسم انگار هر چی درد هست، میمونه و جمع میشه و امان از آدم میبُره.
نزدیک به ۵۰ روز به توصیۀ یک دوست، نوشتن “صفحات صبحگاهی” رو، که شاهین کلانتری در سایتش معرفی کرده، شروع کردهام. این اواخر خیلی کمرنگ شده ولی. حدود ۳۰ روز، هر روز صبح با انگیزۀ بسیار بسیار زیاد بعد از بیدارشدن، مینشستم پای سررسیدم تا ۳ صفحه بنویسم. لذتی که در نوشتن آن ۳ صفحه داشتم، غیرقابل وصفه. ولی در ده روز چهارم، کمکم دیدم نوشتن این ۳ صفحه ممکنه ۳۰ تا ۴۰ دقیقه از من وقت بگیره؛ به دو صفحه تقلیلش دادم. و در هفتۀ گذشته رسید به یک صفحه و امروز و دیروز هم اصلاً ننوشتم :(
و حس میکنم با این ننوشتنه که الان، ساعت ۰۱:۲۹، کمی بغض دارم. حداقل با نوشتن بغضی نمیمونه.
صبح سعیم رو خواهم کرد که برای نوشتن انگیزه داشته باشم.
دیدگاه ها
دوباتن یه حرفی داره که من خیلی دوسش دارم:
انگار مردم وقتی که از همهجا در میمانند، به نویسندگی پناه میآورند.
پست
ممنون از نقل قولت.
منم میپسندمش.
سلام. ناگهان رسیدم به اینجا دوباره. دیدم اسمم اینجاست :)
منم این طوری میشم. یه مدت می نویسم ولی کم کم کمرنگ میشه و بعد دوباره شروع می کنم. فکر می کنم با احساسم گره خورده این کار. یعنی مثلا یه دوره ای احساس خاصی دارم. حالم مثل همیشه نیست. اون موقع نوشتنم زیاد میشه و ادامه پیدا می کنه. انگار کلی حرف تو سرم جمع میشه. یعنی می نویسم، گریه می کنم و … :) عادت کردم ننویسم نمیشه.
ولی دوباره این وضعیت روحی ام که کمرنگ میشه نوشتنم هم کمرنگ میشه.
راستی یه ذوقی هم باید تو نوشتن باشه مثل همه چی که وقتی ذوق داریم بهتره و کیف می کنیم و کلی انگیزه.
یبار تصمیم گرفتم وقتی می نویسم، با جزئیات بنویسم. یعنی به تمام جزئیات رفتار آدم ها و اطرافم و فکرایی که از سر خودم گذشته و از سر اون ها می تونه بگذره حواسم باشه و بنویسم. حواسمو جمع کردم اون روز. وقتی اون روز تموم شد شروع به نوشتن کردم. تونستم بیشتر از همیشه بنویسم حتی کمی از جزئیاتش کم کردم انقدر که زیاد شده بود. هیجان انگیز بود وقتی اون روز حواسم به جزئیات ریز رفتار خودم و ادم ها بود. اخلاق و افکار اون روزم. جالب بود چیزهایی که همیشه از کنارش راحت رد میشم ولی این بار توجه کردم و تونستم در موردشون بنویسم و بعد ببینم چه نکاتی در رفتار خودم و دیگران بوده. چه فکرایی از سرم می گذره. چه عادت هایی دارم و چون حواسم به این مسئله بود، یجور دیگه نگاه می کردم. واضح تر. با عینک یا چشمای یک نویسنده :)
پست
سلام. چه جالب :) قبلاً هم اینجا اومده بودی، ولی با بلاگت آشنا نبودم.
خوشحالم بابت آشنایی بیشتر.
در مورد ذوق و انیزه خوب گفتی. اون اوایل که صفحات صبحگاهی رو مینوشتم، کلی ذوق داشتم و صبح بعد از بیدارشدن سریع مینشستم پشت میز و شروع به نوشتن میکردم. ولی بعد از گذشت مدتی از انگیزهم کم شد. فکر کنم به جای هر روز، اگر بذارم ذهنم کمی سرریز بشه از فکر، مثلاً هر دو روز یکبار، بنویسم، بیشتر انگیزۀ نوشتن داشته باشم.
در مورد دقت به جزئیات و نوشتن اون جزئیات هم که نوشتی، علاقه پیدا کردم من هم اینو امتحان کنم. شاید حتی به زندگی بیشتر در لحظه هم کمک کنه.
ممنونم ازت :)