دیدم امیرمحمد قربانی موضوعی در سایتش داره به نام خودش، خوشم اومد. در مورد رفتنش به پزشکی و روند انتخاب رشتهاش گفته.
تصمیم گرفتم من هم بنویسم. در مورد خودم. در مورد اینکه چی شد که اینجا هستم الان.
ترس دارم از نوشتن در این مورد. ولی دوست دارم کنار بیام با گذشتهام. یاد کتابی که نصفه رهاش کردم افتادم، کتاب نیمۀ تاریک وجود از دبی فورد. دیدم که بخشهایی در من وجود داره که دوست ندارم جزئاً برم سراغشون. درد داره برام. قسمتهایی تاریک از درونم.
میخوام به این قسمتهای تاریک قدم بذارم.
هنوز هیچی نشده، کمی گریه کردم. ولی خواهم نوشت. در مقابل این ترس خواهم ایستاد.
و یاد این جمله از استیو جابز میفتم:
Remembering that you are going to die is the best way I know to avoid the trap of thinking you have something to lose. You are already naked. There is no reason not to follow your heart.
دیدگاه ها
سلااام
ایده خیلی جالبیه و تبریک میگم بخاطر شجاعتی که دارید.
شروع کنید من هم مشتاق خوندنش هستم :)
شاید منم شروعش کردم!
شاید اینم یه نوع خودافشاگری باشه :)
شاد باشین.
پست
سلام سحر. امیدوارم خوب باشی.
از دیروز که این پست رو نوشتم، هر وقت میخوام به محتوای نوشتۀ بعدیم در این موضوع فکر کنم، ترس مانعم میشه. بهونههایی مثل اینکه حالا صبر کن بعداً بنویسی بهتره و اینا میاد سراغم!
ولی به زودی شروع میکنم. شاید اولش نیاز باشه کمی محافظهکارانه پیش برم و یک دفعه شوک وارد نکنم به خودم.
اگه تو اول بنویسی شاید من راحتتر بتونم شروع کنم!
سحرخیزتر باشی :)
مطالبی شبیه این نوشتم :)
https://goo.gl/v69bPy
https://goo.gl/oxPRsK
ولی سریالی نبوده. مثلا اینکه چی شد رفتم سراغ برنامهنویسی یا چرا توی نقشهبرداری درجا میزنم! همینجا برام سوال شد!
واقعیتش فکر میکنم اگر برگردم ذهنم به اشتباه داستان بسازه. ولی حتما بیشتر بهش فکر میکنم و سعی میکنم همون موقع که داغ هستن بنویسم!
ممنونم.
امیدوارم همیشه سحرخیز بمونی :)
پست
پین کردم دوتا لینک رو؛ به زودی خواهم خوندشون. الان دیروقته!
خوشحالم که سر میزنی به اینجا :)
می خوای من در موردت بنویسم :)
پست
آره!