امیرمحمدجان سلام.
تازه با تو آشنا شدم. خوشحالم از این بابت. از شعبانعلی ممنونم که دوستان خوبی را به جمع دوستانم افزوده است.
پست “دربارهی زندگی در جهان مسطح” را خواندم. از طرز فکرت خوشم آمد. سؤالات خوبی را مطرح کرده بودی که کمتر کسی در این دوران، از بچههای تجربی قدیم، این دغدغهها را مطرح میکند.
به وبلاگت آمدم. گشتی کوچک زدم و موضوع “دربارهی معنای زندگی” را پیدا کردم. دیدم در مورد کتاب ویکتور فرانکل نوشتهای. شروع کردم به خواندنش. دیدم چقدر دقیق کتاب را مطالعه و به چه نکات خوبی به صورت خلاصه اشاره کردهای. کمی غبطه خوردم. و با خودم فکر کردم که من که تازه این کتاب را تمام کردم، چرا انقدر کم درکش کردم. و باز با خودم درگیر شدم بر سر این موضوع که چرا کتابها را میخواهی زود تمام کنی و بروی کتاب بعدی!؟ جملۀ شهید مطهری مگر یادت میرود که میگفت:
«انسان کتاب را بار اول به قصد لذت میخواند. در این صورت نمیتواند در مورد مطالب کتاب، قضاوت کند. دور دوم میخواند (حتی قویترین حافظهها نیازمند است که یک کتاب مفید را الااقل دوبار پشتسرهم بخواند)، پس از آن مطالب را تجزیهوتحلیلو دستهبندی میکند و هر مطلبی را با توجه به این که از چه دسته مطالب است، به حافظه میسپارد. بعد کوشش میکند که کتاب دیگری را در دستور مطالعه قراردهد که در موضوع کتاب پیشین است.»
و به یاد مطلب شعبانعلی در مورد گوسفندنگری میفتم. و همچنین جملهای که میگفت اگر کتابی ارزش ۳بار خواندن ندارد، یکبار هم نخوانش.
خواندن دو پست اولت در این موضوع، مرور خوبی بود بر کتاب انسان در جستوجوی معنا. ممنونم ازت.
۵ مطلب آن موضوع را خواندم در این دو روزه، و چند نکته به ذهنم میرسد که مینویسم:
– خیلی خوشحالم که از بچههای پزشکی، تو هستی و مینویسی. خوب مینویسی. دغدغههای قشنگی داری. با آن حجم از کارهای دانشگاهت، نوشتن را رها نکردی. در سیل دغدغههای کوچک بچههای تجربی (البته از نظر من) غرق نشدی. مسیرت را دوست دارم.
– در حال خواندن ۴ مطلب اول که بودم، این فکر در سرم شکل گرفت که چرا من تا الان در مورد معنای زندگی ننوشتهام یا کم نوشتهام…؟ چه اینکه این دغدغه چند سالیست کم و بیش در ذهنم هست و نداشتن پاسخ درستی برایش گهگاه متوقفم میکند ولی باز میایستم و ادامۀ مسیر را با امیدواری طی میکنم. مسیری که البته، انتهایی برایش ندارم. با خودم گفتم نکند که میترسم در این مورد بنویسم یا ممکن است به خاطر گنگبودنم در این موضوع باشد. اخیراً به ذهنم رسیده بود که با کمک دوستان قلیلی که کمی دغدغههایمان مشترک است، در دانشگاهمان تشکلی را راه بیندازیم که ما و آنهایی که ممکن است به این موضوع فکر کنند را در این مسیر همراه کند و بتوانیم هر کدام معنایی برای زندگیمان بیابیم و کمکحال هم باشیم.
– داشتم تصمیم میگرفتم که در این حیطه بیشتر مطالعه کنم (مثلاً ویل دورانتی که معرفی کرده بودی را بخوانمش) که رسیدم به آن پستت در مورد نقاشی گوکن. دیدم تو هم تصمیم به مطالعه گرفتهای در این باره. نوشته بودی که هنگام خواندن کدام کتابها گذر زمان را متوجه نمیشوی،و من تنها یک کتاب در خاطرم آمد که از زود تمامکردنش تعجب کرده بودم و آن “انسان کامل” شهید مطهری بود. و میخواهم مثل تو سیر مطالعاتیای را شروع کنم که بهتر بتواند در فهم سؤالاتی از این دست یاریام کند. البته از بیسیری هم خسته شدم. کتابهایی که بعد از کتابخوانشدنم (!) خواندهام، مجموعشان حاصل خیلی قابل قبولی ندارد و راضیام نمیکند.
– خوبنوشتن و خوبخواندن را دارم یاد میگیرم از نوشتههایت. ممنونم.
– و همچنان به خواندن تو ادامه خواهم داد :) تو هم بیشتر بنویس در این موضوع.
ممنونم.
دیدگاه ها
سلام مصطفی.
روزت بخیر.
من هم خوشحالم که با تو آشنا شدم. متمم و محمدرضا دوستهای خوبی بهم معرفی کردند.
خوشحالم که شروع کردی به نوشتن و وبلاگ داری. وبلاگت رو میخونم حتما.
مسئلهی معنا هم موضوع جالبی هست برای مطالعه.
من که منظم و هر شب نمینویسم. امیدوارم تو بنویسی.
تا بهزودی :)
پست
سلام امیرمحمدجان. ممنون که اومدی :)
منم چند روزیست منظم نوشتنو از دست دادم، ولی منظمنویسها رو دوست دارم ;)
امیدوارم بتونیم بیشتر مطالعه کنیم در این حیطه.