ساعتی پیش در تلاش بودم برای استراحت در خوابگاه. ساعتم را برای ۲۰ دقیقه کوک کرده و جشمانم را بسته بودم تا خوابم ببرد. هماتاقیها بیدار بودند و مشغول صحبت؛ که آنچنان برای خوابیدنم مهم نیست. اگر خسته باشم خوابم میبرد. به این امید که خوابم میبرد همچنان دراز کشیده بودم. ولی کمکم صحبتهایشان، موسیقیهایشان، وُیسهایی که گوش میکردند، حواسم را به خود پرت کرد. سعی میکردم گوش نکنم. ولی نمیشد. وُیسی که مشغول گوشکردنش بودند آنقدر زننده بود که حتی اسمش را هم نمیتوانم ببرم. آنقدر مزخرف بود که چند دقیقهای ا خودم کلنجار میرفتم که چشمانم را که کمکم گرم خواب شده بودند را بیخیال شوم و بروم هندزفریام را بردارم یا بمانم و تلاش کنم که نشنوم. صبر کردم. ولی نه آن وُیس تمام شد و نه من خوابم برد.
دوستانم هستند. هماتاقی و همرشتهای هستیم. بعضاً از دوستان صمیمیام محسوب میشوند (؟). یاد آیۀ «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» افتادم و گفتم: بچهها پس عن اللغو معرضون چی میشه؟
جوابی شنیدم که باز هم نوشتنش درست نیست.
بعدش یاد این جمله از معلمم افتادم: «هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود.» که در مطلبی برای بهداد مبینی نوشتهبودش.
و دوباره این فکر که دیگر بس است و باید از خوابگاه بروم در من ناآرامی ایجاد کرد. خب داشتن خانه در دوران دانشجویی سختیهای خودش را دارد. از هزینههای زیاد اجاره گرفته تا عدم دسترسی به بعضی امکانات مثل غذای آمادۀ سلف.
یاد تصمیمی که دیروز گرفتم میفتم. تصمیمی که شاید مهمترین تصمیم زندگیَم از زمانی که به این حداقل خودآگاهی رسیدم، باشد.
به نظرم میرزد به تحمل هر چه سختی برای رسیدن به مکانی آرام و بدون اذیت. جایی به دور از حماقتهایی اینچنین. اطرافیانی که تا لحظاتی قبل حسابی دیگر رویشان میکردم. ولی وقتی دیدم ۴-۵ نفری، با اشتیاق، نشستهاند روی تخت و به آن “سهنقطه” گوش میکنند، تصورم عوض شد و دیدم چه اشتباهی کردم که بعضی دغدغههایم را با چنین دوستانی در میان گذاشتم.
البته شعبانعلی در همان مطلب باور دیگری را که به آن رسیده را هم مینویسد:
بعد از نوشتنهای دیروز که چندین ساعت مشغولش بودم، در حال پایهگذاری مسیر جدید زندگیَم هستم و تمام سعیم این است که افسار زندگیَم را که دست من نبود، به دست بگیرم. انتخابهای خودم را داشته باشم و برای این انتخابها حاضرم هزینهاش را نیز بپردازم.
خوشحالم که در بین این اطرافیان مضر، دوستانی دارم که با کمکشان از این چاه کمکم دارم بیرون میروم.