دیروز عصر پیامی رسید دستم که نوشته بود: “فلان استاد یه حرفی زد خیلی اعصابم خُرد شد.” یکی از دوستانم بود که چند وقتیست به خاطر شناختِ بیشتری که از او پیدا کردهام، روابطِ نزدیکتری ساختهایم. پرسیدم چرا؟ گفت که “روی موتورم بودم، در حال خارجشدن از دانشگاه، که فلان استاد منو دید و گفت …
نتایج جست و جو برای: فکر
پیشنوشت: این پست، نوشتۀ دوم از سریِ “توصیههایی به یک دندانپزشک” است. پیشنهاد میکنم اول پست قبلی را در این موضوع بخوانید تا مقدمۀ مهمش را هم ببینید: “از استانداردهایت کوتاه نیا | توصیههایی به یک دندانپزشک (۱)“ آمده بود کلینیک و میخواست هیچ دندان خرابی برایش نماند؛ کشیدنیها کشیده شوند، ترمیمیها ترمیم، و اندوییها …
پیشنوشت: این پست را به بهانۀ جوابدادن به ایمیل یکی از دوستانم مینویسم. متن ایمیل خانم ربیعی: سلام. حالتون خوبه؟؟ چرا انقدر به چیزای مختلف فکر میکنید، چرا هم میخواید نویسنده ی قدرتمندی باشید هم میخواید یکی مثل شعبانعلی باشید هم میخواید عکاس خوبی باشید هم میخواید در زمینه ی کسبو کار حرفی برای گفتن …
چند وقتیست عنوان بالا در ذهنم میچرخد. من را به عمقِ خاطراتم میبرد و دوباره به امروزم میآورد. دردهایم را زیر و رو میکند و آن تهگرفتههایش را به من نزدیک. به این فکر وامیداردم که چرا!؟ اصلاً خوب شد اینگونه شد!؟ یا بهتر بود چند سالِ پیش شروع نمیشد این روندی که الان در …
به یکی از دوستانم قولِ نوشتنِ متنی را دادهام و روزهاست که هر وقت یادِ موضوعش میافتم، فکر و ذهنم میگردد دنبال چگونگیاش؛ که چطور بنویسم… با اینکه قبلاً در آن رابطه زیاد نوشتهام و گاهی نوشتههایم واقعاً به دلم نشستهاند، اینبار متأسفانه هیچ برای نوشتن ندارم. به سمت حرم حضرت معصومه که میرفتم در …
در اینستاگرام بودم که دوباره از آندست آدمهایی را دیدم که با شوروشوقِ احتمالاً ساختگی، دانسته یا ندانسته، داشت در مورد شیوههای موفقیت صحبت میکرد. اینجور آدمها زیاد شدهاند، در این دورهای که همه دوست داریم زودتر موفق شویم و رهِ صدساله را یکشبه طی کنیم. البته این موفقیتِ سریع با دیدن مثالهای در اطرافمان …
مدتهاست به این فکر میکنم که اگر روزی بخواهم کتابی بنویسم، چه موضوعی را انتخاب کنم؟ موضوع، باید طوری باشد که هم حسّ کمالگراییِ من را ارضا کند، هم به آن علاقه داشته باشم و هم مفید باشد برای کسانی که شاید بخوانندش، و خلاصه این که خوب باشد! تنها چیزی که به ذهنم میرسد، …
شب قدر دوم هم گذشت. چه نوشته شده برایمان!؟ چه قرار است در ادامه همراهمان باشد!؟ هر چه هست، یقیناً خیر و صلاحمان در آن است. ولی… ولی امان از خیروصلاحهایی که دوستشان ندارم. و دوستنداشتنهایی که گاه صلاحمان در آن است. این پست، باید دیشب قبل از خواب نوشته میشد، ولی حین فکرکردن به …
در حیاط خوابگاه نشسته بودم و مشغول وبلاگنویسی بودم. صبح بود. ساعت حدود ۶. بعد از اذان، نخوابیدم تا پستم را بنویسم. کارهایم داشت تمام میشد که دیدم یکی دارد از خوابگاه میرود بیرون. دیدم امین است. صدایش کردم… – کجا میری؟ + تهران. – چرا؟ + من و مهدی میریم سرِ جراحیِ دکتر شمس. …
واقعاً سخت است. سخت است دنیا را ببینی، حقیقتش را درک کنی و همچنان بخواهیاش، برایش لَهلَه بزنی، برایش بیقفه تلاش کنی. چند وقتیست گاهی در ذهنم میآید که این دنیا چقدر پست است و چقدر فریبنده. ظاهرش جذاب و باطنش خراب. درگیرمان میکند، جوریست که انگار اگر برایش حرص نزنی، عقبماندهای و بیچاره. از …