فکر

انگشتانم می‌نویسند!

خورشید و ابرها

دوست دارم بنویسم. انگشتانم با شوقی وصف‌ناشدنی به سمت کلیدهای روبه‌رویم می‌روند و نوشتن را فریاد می‌زنند. فقط نمی‌دانم قرار است چه را بنویسم. فقط میل به نوشتن است و بس. حتی نمی‌دانم این میل از کجا سربرآورده است! حدس می‌زنم داشتن حس‌وحال خوب باعث این اشتیاق است :) گوش دادن به نوای پیانوی Yiruma …

اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ

نماز و صبر

بعد از یکی دو هفتۀ پر کار که اکثرش رو مشغول جشن بودم، این آخر هفته کمی آزادتر شدم و دوست دارم عقب‌افتادگی‌های این چند وقت رو جبران کنم. از کتابِ ناتمام “جستارهایی در باب عشق” که قرار بود تا آخر فروردین تموم بشه و نشد، متمم‌های نخونده و چندین تَسکِ نوشته‌شده در wunderlist در …

تکلیفت را روشن کن

از نیمه‌شبْ گذشته و دقایق کمی‌ست که به اتاقمان آمده‌ام. بعد از حدود ساعت ۸ که رفتم بیرون برای کمی خرید، کلی تغییر کرده‌ام. جالب است. ولی اخیراً سعیم این است که حتی از کوچک‌ترین اتفاقات اطرافم هم یاد بگیرم؛ هر آن‌چه را که امکانش هست و ذهن محدودم درک می‌کند. جلسۀ هفتگی هیئت را در اتاق …

امید هست؛ ببینیمش :)

امید

به دوستی می‌گفتم که: گاهی یه سلسه اتفاقاتِ غیرمنتظره‌ای می‌افتن که آدم مطمئن می‌شه یه دستی داره این‌ها رو کنار هم می‌چینه. اون هم گفت: خیلی از اتفاقات اطرافمون همین‌طوری‌ان. فقط ما نمی‌بینیم همه‌شون رو. گاهی که شرایط سخت می‌شه، روزنۀ امیدی نمی‌مونه که دلمون رو بهش خوش کنیم، یه دفعه یه سری نشونه رو …

دور همی و یک درس

دیشب خونۀ عمه‌اینا بودیم. دفترچه‌هام رو برداشتم و به یکی از اتاق‌های خالی خونه رفتم تا درس متمم رو که بدخط در یک دفترچۀ دیگه نوشته بودم، وارد دفترچۀ اصلیم کنم. یه دفعه شوهرعمه‌ها اومدن و گفتن که “دور همی” ببینیم! تلویزیون در همون اتاق بود :) خب منم صدای آهنگم رو کم کردم و …

وصل‌شدن قطعات پازل زندگی

این حجم از اتفاقات مهم و جالب را نمی‌دانم چطور در این پست بگنجانم! این روزها بستری از خیر و خوبی شده‌اند و من آن‌قدر خوشحالم که وصفش نتوان کرد! یاد همان Connecting the dots استیو جابز در آن سخنرانی زیبایش در استنفورد میفتم. نقاطی که وصل‌شدنشان حس بودن در یک سناریوی ازپیش‌تعیین‌شده را به …

شروع ۹۷

خلیج فارس

سلام عیدتون مبارک :) داشتم به این فکر می‌کردم که برای شروع متفاوت امسال چه کارهایی باید بکنم. بعد از تحویل سال، که خونواده و عمه‌اینا رفتن برای گردش و خرید در بندرعباس، من موندم در مقرّ و نوشتم. از چیزهایی که در ذهنم بود برای انجامشون. از عادت‌هایی که در سال گذشته تا حدودی …

ما و انتخاب‌هایمان

انتخاب

«من انتخاب‌هایم هستم؛ من همان چیزی هستم که انتخاب می‌کنم. وجود من جمع انتخاب‌های ارزشی من است.» وقتی بعد از چند روزِ شلوغ و نخواندن کتاب، در کلاس ارتودنسی، سرِ صبح، کتاب سفر زندگی را باز کردم و کمی خواندم، به این چند جمله برخوردم. فکرم را مشغول کرد. مشغولِ تصمیم‌هایی کوچک که یک‌دفعه به …

گذر فرصت‌ها

گذر فرصت‌ها

کمی حال‌واحوالم گرفته شده بود و آمدم که کمی غر بزنم و بنویسم که: گاهی باید اشک ریخت به حال خویش و از این دست حرف‌ها… که خدا را شکر دوستانی دارم که حالم را بهتر می‌کنند. گاهی کافی‌ست فقط چند پیام بدهند! حالم بهتر می‌شود. یاد مطلب “واحه‌ای در لحظه” از آقای معلم افتادم …