دلم برای خودم تنگ شده است. نمیدانم چه شده من را. نمیدانم :(
میخواهم برگردم به همان روزها؛ آن روزهایی که بیشتر خودم بودم.
حس میکنم دارم در نقشهایی فرو میروم که اصلاً جای من نیستند.
در تلاش برای درستکردن شرایط شاید از مسیرم خارج شدهام.
و باز هم نمیدانم.
یاد صحبتش میافتم؛ که نباید هر چیزی را بنویسم.
ولی حتی دلم برای بدون سختگیرینوشتن هم تنگ شده :(
دلم تنگ است.
بیشتر که فکر میکنم میبینم خدا هست.
پس امیدوارم.
امید دارم که در مسیر درستی باشم.
یا اگر مسیرم غلط است، خودش حواسش هست و به موقع تلنگری به من خواهد زد.
و امیدوارم که آن تلنگر را درک کنم…
دیدگاه ها
از خدا میخوام حال دلتون همیشه عالی باشه!
دوست دارم متد خودم رو به شما هم یاد بدم، هر وقت که دلتون به هر بهانه ای گرفت و دلتنگ شدید با خودتون بگین:
و خدایم برایم کافیست!
خیلی کوچیکتر از اونم که بخوام چیزی رو بهتون یاد بدم اما گفتم شاید به دردتون بخوره یه جایی!
پست
ألیس الله بکافٍ عبدَه!؟
یاد این آیه افتادم :)
ممنون.
خواهش میکنم؛ اینطور نفرمایید.
متنتون زیبا بود
ولی من به یه جاهای از زندگی که میرسم فکر میکنم دیگه واقعا از جانب خدا رها شدم 😢
پست
متشکرم.
خب این فکر من و شماست…
خدا هست و از رگ گردن هم به من و شما نزدیکتره.