به دوستی میگفتم که: گاهی یه سلسه اتفاقاتِ غیرمنتظرهای میافتن که آدم مطمئن میشه یه دستی داره اینها رو کنار هم میچینه. اون هم گفت: خیلی از اتفاقات اطرافمون همینطوریان. فقط ما نمیبینیم همهشون رو. گاهی که شرایط سخت میشه، روزنۀ امیدی نمیمونه که دلمون رو بهش خوش کنیم، یه دفعه یه سری نشونه رو …
در ۳-۴ ساعت گذشته دوتا مطلب نوشتهام و بعد از رسیدن به اواخر متن، به پیشنویسهایم منتقلشان کردم. نمیدانم. دوباره حس میکنم مثل قبل شدهام. مثل قبلاً که خیلی از کارهایی که میکردم و راضی بودم از آنها برایم رنگ میباختند و من میماندم و حوضم. الان هم همینطور شده. حتی به سرم زد خیلی …